دوستم سریالی کرهای تماشا کرده بود و این سؤال را مطرح کرد: با خودکشی مرتکب چه گناهی میشویم؟
البته حواسم هست که سؤالش تبلیغاً للسریال بود به عقلم شک نکنید :)) منتهی این هم بهانهای برای نوشتن شد.
غرب مردم خدادوستی داشت؟ آنها روزگاری به نام خدا جنگ های صلیبی را کلید زدند و روزگاری دیگر در دفاع از خدا به جنگ با کمونیسم رفتند. اما به جایی رسیدند که روزی هم به بهانه دفاع از دموکراسی و نظم نوین جهانی به جنگ با خود خدا رفتند و هر روز گناه تازهای را به رسمیت و قانونیت میشناسند. مشکل از کجا است؟ غربیها بنظر من آدمهای بیفکر یا بیتلاشی نیستند، اتفاقا هم فکر دارند و هم تلاش و هم جستوجوگران خوبی هستند که میانبر های کاربردی و سر راستی پیدا میکنند.
قضیه نه اشتباه نه خطای انسانی نه فعال شدن اتوماتیک نبود. این ضربه، یک ضربهای بوده که به هر حال دشمن با از کنترل خارج کردن هواپیما به ما داشت میزد. در هر حال قرار بر شهید دادن شده بود. حکومت مجبور به زدن شده بود. اگر نمیزد جایی که نباید، سقوط میکرد، سقوط میکرد و خسارتهای بیشتر جانی و... میخوردیم. حتی یک نفر بیشتر هم آسیب میدید، خسارت بیشتر حساب حساب میشد و باید کنترل خسارت میکردیم.
قبلا هم در «آزادی ملموس»، «دنیا؛ کارگاه سازندگی» و «ورزش؛ آری یا خیر؟»، از هدف انسان یادی شد. هدف انسان با توجه به استعدادی که در پیگیری خوبیها دارد، بالاتر از هفتاد سال زندگی دنیا است.
شیطان در مسیر اخلاق و عبادت، سه دام خطیر دارد.
دام اول، یأس: تو را از رسیدن ناامید میکند، از راههای مختلفی این کار را میکند. مثل تکبیر؛ یعنی مراتب پیشرو را برایت بزرگ جلوه میدهد که آقا این در توان تو نیست. راه دیگرش تحقیر است که راه را برایت حقیر و کوچک جلوه میدهد که آقا این مسخرهبازیها را کناری بیانداز.
دام دوم، ریا و شرک و دوبینی: که اخلاص در عمل را از انسان میگیرد.
دام سوم، عُجب.
مسیر، مسیر سهل ممتنعی است که وقتی در آن قرار بگیریم دشواریاش را میفهمیم. اما باید رفت. تنها راه، صراط مستقيم است و ما را باید در این راه ببرند؛ من نمیتوانم بروم، چون تا «من» آمد، کار خراب میشود؛ عجبی که نمیخواهم آخر دامنم را بگیرد، باید از ابتدای مسیر مراقبش باشم. من نیستم که میروم بل مرا راه میبرند. خدا و اولیای خدا میبرند. فلتكن سفينتك فيها تقوی الله. ما کشتی میخواهیم در این راه. از ما نمیخواهند که برویم، از ما میخواهند سوار کشتی شویم و در این سفینه رعایت دستورات کنیم تا به مقصد برسانند ما را.
پس دو بال برای رشد اخلاقی نیاز داریم: ۱- توکل و ۲- توسل. چرا که باید آماده حرکات ایذائی شیاطین و نفس باشیم.
شاید شما هم از برخورد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با راهبی مسیحی در مسیر شام در سنین کودکی ایشان شنیده باشید؛ از اینکه ایشان در این مسیر، معارف والای رسالت را از یک مسیحی آموختند و سر جهانی را تا روز قیامت کلاه گذاشتند؛ شما را به خدا بگویید که ایشان نابغه دوران بود، خاتم کاهنین و ساحر به زانو در آورنده ساحران و شاعر بیرقیب عالَم بود ولی نبی نه، اسم نبوت را نیاورید که مور مورمان میشود... گفتم حالا که این کفار وقیح هم این ماجرا را گویی خوب قبول دارند، برای تازه شدن دردشان، کوری چشمان کور و تکهتکه شدن قلبهای مردهشان، روایتیاش را از کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق بیاورم. این روایت نه تنها در این کتاب شیعی که در بین کتب تواریخی مثل سیره ابن هشام و اعلام الوری و تاریخ طبری هم آمده است.
از خدا شرح صدر بخواهیم. غمهایمان را با جملات انگیزشی کوچک نکنیم. دنیا را گل و بلبل نشان ندهیم. این کار، متوهمانه و تلاشی مذبوحانه برای در نظر نگرفتن واقعیت است. در واقع دنیا نه محل آرام و قرار که محل عمل است و حرکت. دنیا احاطهشده با سختیها و رنجها است؛ کسانی که خودشان حرکت نکردند را همین دردها به حرکت و موضعگیری سوق میدهد؛ انسان ناچار از حرکت است. باید درست به دنیا نگاه کنیم، نه مثل دجال، یک چشمی. این تک چشمی نگاه کردن ما را از حق غافل میکند و در نقاب نفاق یا کفر آشکار میبرد. به اختیارت نروی، میبرندت. موسای نبی علیهالسلام از خدا شرح صدر خواست، در مرام رشد خواهان و حق جویان نیست سر خم کردن و خستگی؛ از خدا بخواهیم که ظرفیت سینه ما را زیاد کند، تا کمکی شود که در برابر سختیهای دنیا که بالاخره ما را به حرکت واداشتهاند، آسانتر موضعگیری صحیح خود را پیاده کنیم و به جزع و فزع و کفر نرسیم. خدایا به ما هم متناسب با موقعیتی که در آنیم شرح صدری بده. تو همان کسی هستی که به پیامبرش شرح صدری بخشید که بزرگترین دردهای عالم را توانست در خود جای دهد و پایش نلغزد و رحمت خدا را در عالم بگستراند. خدایا ما را قوی کن و تسلیتهایمان را تسلیتگویی عزتمندانه کن. ای امان از این تسلیتهای ما: عیبی ندارد. مهم نیست. یادت میرود. غم آخرت باشد. به راستی که بچگانه است؛ با این تسلیتها دنبال کوچک نشان دادن دردیم تا به بازیمان ادامه بدهیم. حقا که اساتید تبدیل فرصت به تهدیدیم.
از خدا ظرفیت و سعه وجودی و شرح صدر بخواهیم و برای سختترها آماده شویم. ما را موضعگیریهایمان میسازد، این سعی و تحملمان.
و عنه عن مسعدة بن صدقة قال: حدثني جعفر بن محمد عن آبائه عليهم السلام أن النبي صلى الله عليه و آله قال دخلت الجنة فرأيت أكثر أهلها البله - يعني بالبله المتغافل عن الشر العاقل في الخير - و الذين يصومون ثلاثة أيام في كل شهر.
پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآله: داخل بهشت شدم، دیدم بیشتر اهل آن غافلان [از شرّ] و کسانی هستند که سه روز در هر ماه روزه میگیرند.
۰- کاری ندارم که این روایت چقدر از نظر سندی قوت دارد. بین مردم ما شهرت دارد پس باید متن آن جا بیفتد.
۱- بُلْه، جمع برای أبله است؛ ریشه این کلمه به معنای غفلت و اهمیت ندادن بازگشت داره.
۲- ابله در روایت رو با توجه به ریشهاش دو جور میشه معنا کرد:
اول. کسی که از تدبیر زندگی غفلت داره و تدبیر درستی نمیکنه و خنگه خلاصه.
دوم. کسی که از شرّ غفلت داره و برای شرور بودن برنامههایی تدارک نمیبینه.
۳- پس ابله طبق معنای حقیقیش ممکن هم هست تعریف از شخص باشه. در همین حدیث که از نبی اکرم نقل شد، غافل بودن از دنیا، عامل بهشتی شدنِ اکثر اهل بهشت معرفی شده نه ابله بودنی که اونها رو از رسیدن به دنیای دم دستی هم منع میکرده چه رسد به بهشتی شدن. اکثر کسانی که بهشتی میشن به شر و به دنیا اصلا توجهی نداشتن، در ایام ماه هم سه روز لااقل روزه میگرفتن. اقلیتی هم از کسانی که در دنیا به دنیا توجه کردن به هر زحمتی شده تونستن دل بکّنن و به اون جمع بپیوندن.
۴- پس اگر در امر آخرتمون زیرک نباشیم، اگر ابله نسبت به دنیا نباشیم، همون ابلهی میشیم که فحش میدونیم ولو به زیرکی در دنیا شهره باشیم؛ فراموش کردن ابدیتِ پیشرو، بد پشیمونی به بار خواهد آورد و کم پیش میآد که بعد از توجه به دنیا، بتونیم دل بکّنیم و به آخرتمون توجه کنیم.
علي علیهالسلام: من هوان الدنيا على الله أنه لا يعصى إلا فيها و لا ينال ما عنده إلا بتركها.
امیرالمؤمنین علیهالسلام: از پستی دنیا بر [نظر] خداست اینکه او نافرمانی نشود مگر در آن و رسیدن به آنچه نزد او است جز با ترک آن نباشد.
حسين علیهالسلام: من هوان الدنيا على الله أن رأس يحيى بن زكريا علیهالسلام أهدي إلى بغيّ من بغايا بني إسرائيل.
امام حسین علیهالسلام: از پستی دنیا بر [نظر] خداست اینکه سر یحیی بن زکریا علیهالسلام به زن بدکاری از زنان بدکار بنی اسرائیل اهدا شد.
سه فراز از خطبه ۱۱۴ نهج البلاغه:
۱- قد تكفّل لكم بالرزق و أمرتم بالعمل فلا يكوننّ المضمون لكم طلبه أولى بكم من المفروض عليكم عمله
به تحقیق رزق برای شما تضمین شده است و امر به عمل شدهاید پس قطعا نباید طلب کردن ضمانتشده، برایتان مهمتر باشد از آنچه عملش بر شما واجب است.
۲- ما فات اليوم من الرزق رجي غدا زيادته و ما فات أمس من العمر لم يرج اليوم رجعته
آنچه امروز از رزق فوت شد، فردا امید زیادتش باشد و آنچه دیروز از عمر فوت شد، امروز امید بازگشتش نباشد.
۳- فاتقوا الله حقّ تقاته و لا تموتنّ إلّا و أنتم مسلمون
پس [حضرت آیه ۱۰۲ آل عمران را میخوانند:] آنگونه که حق تقوای خدا است تقوایش داشته باشید و نَمیرید مگر در حالی که مسلمان باشید.
اسلام در هر زمینهای نظامی دارد؛ بیقانونی ندارد؛ اگر امروزه هم در زمینههایی به نظام اسلام نرسیدهایم دلیل بر وجود نداشتن آن نیست بلکه هنوز از منابع دین استخراج نشده است. البته این بازگشت برای بررسی آن مورد نیست بلکه در نظام بردهداری اسلام و اصل چرایی وجود آن در اسلام است که در آن اشکال میکنند.
فلا تكونوا أنصاب الفتن و أعلام البدع و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعه و بنيت عليه أركان الطاعه و اقدموا على الله مظلومين و لا تقدموا عليه ظالمين و اتقوا مدارج الشيطان و مهابط العدوان و لا تدخلوا بطونكم لعق الحرام فإنكم بعين من حرم عليكم المعصيه و سهل لكم سبل الطاعه.
[از خطبه ۱۵۱ نهج البلاغه]
امیرالمؤمنین علیهالسلام:
- پرچمهای برافراشته فتنهها و عَلَمهایش [که دور آن جمع میشوند] نباشید
- و همواره همراه آن چیزی باشید که عقد جماعتِ [مسلمین] بر [مبنای] آن بسته شد و ارکان اطاعت بر آن بنا شد (اسلام)
- و بر خدا در حالی که مظلومید، پیش آیید و نه در حالی که ظالمید
- و از [پیگیری] راههای شیطان و پرتگاههای تجاوزِ ظلم بپرهیزید
- و داخل شکمهایتان نکنید [حتی] ناچیزهای حرام را
- پس همانا شما در مقابل چشم کسی هستید که معصیت را بر شما حرام کرد و راههای اطاعت را برایتان آسان نمود.
فرصت به جا آوردن شکر خیلی زودتر از آنچه فکرش را کنی تمام میشود. بشتاب
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن علي بن عطية ، عن هشام بن أحمر، قال:
كنت أسير مع أبي الحسن عليه السلام في بعض أطراف المدينة إذ ثنى رجله عن دابته، فخر ساجدا، فأطال و أطال، ثم رفع رأسه، و ركب دابته، فقلت: جعلت فداك، قد أطلت السجود؟ فقال: «إنني ذكرت نعمة أنعم الله بها علي، فأحببت أن أشكر ربي».
هشام بن احمر گفت: داشتم همراه امام کاظم علیهالسلام در اطراف مدینه حرکت میکردم، ناگهان حضرت پایش را از مرکبشان برداشتند و سجدهکنان به زمین افتادند؛ حضرت سجده را طول دادند و طول دادند سپس سرشان را بلند کردند و سوار مرکبشان شدند.
عرض کردم: فدایتان شوم، سجده را طول دادید؟
حضرت فرمودند: البته! یاد نعمتی کردم که خداوند با آن بر من نعمت داد، از همین رو دوست داشتم پروردگارم را شکر کنم.
عنه، عن عثمان بن عيسى، عن يونس بن عمار:
عن أبي عبد الله عليه السلام، قال: «إذا ذكر أحدكم نعمة الله عز و جل، فليضع خده على التراب شكرا لله، فإن كان راكبا، فلينزل فليضع خده على التراب، و إن لم يكن يقدر على النزول للشهرة، فليضع خده على قربوسه، فإن لم يقدر، فليضع خده على كفه، ثم ليحمد الله على ما أنعم الله عليه».
امام صادق علیهالسلام:
هرگاه یکی از شما نعمت خدا را یاد کرد، برای شکر خدا گونهاش را بر خاک بگذارد؛ اگر سواره بود، پایین بیاید، گونهاش را بر خاک بگذارد و اگر به خاطر انگشتنما شدن قادر بر پایین آمدن نبود، پس گونهاش را بر کوهه زین بگذارد، اگر قادر نبود، گونهاش را بر کف دستش قرار دهد بعد خداوند را حمد گوید بر آنچه خدا بر او نعمت داد.
پرسشی که احتمالا همه از خودمون که هیچ از روحانی محل و معلم عربی و معلم دینی و حتی معلم جغرافیامون که ظاهرش موجه بود و گاهی اول کلاسش توصیههایی میکرد، داشتیم اینه که چرا در نماز خودمون شک میکنیم؟ با اینکه حواسمون هم جمع بود اما باز شده که بعد از ساعتی از خودمون میپرسیم نماز خوندم؟ وضو داشتم اصلا؟ و...