ما چندتا خود داریم و چه بر سرش میآوریم؟
خدا در ذکر مراحل خلقت انسان به دو خلقت مجزّا اشاره فرموده است: خلقتی جسمانی + خلقتی دیگر که بعد از ذکر همین خلقت دوم، جمله معروف «فتبارك الله أحسن الخالقين» آمده است.
روح الهی، فرصت ویژه خدا، همینجا دمیده شد و روح انسانی را ایجاد کرد. فرصتی به ما انسانهای فانی و ضعیف برای رسیدن به بهترینها، به سعادت، به خدا. منتهی این نفس انسانی باید طبیعت و نفس حیوانی خود را کنترل کند. نمیدانم، اما شاید بازیسازهایی که به بازیکن کاراکتری ضعیف میدهند و این امکان را هم میدهند که به مرور و با سعی بازیکن، آن کاراکتر به یک قهرمان مبدّل شود، همین سنت الهی در ذهنشان است؛ البته قطعی است که از شناسایی کردن فطرت انسان به این برنامهریزی رسیدهاند. به هر حال، ما یک خوی حیوانی داریم که با ارتباطی که با روح انسانی دارد، میتواند ما را، خود ما را، بینهایت سعادتمند با بینهایت رذل کند؛ پس چند خود نیستیم بلکه یک خود به شدت مستعدّ هستیم.
این انسان که به دنیا میآید ضعیف است ولی خدا برای او آسانی میخواهد «يريد الله بكم اليسر» «يُريدُ الله أن يُخَفِّفَ عنكم و خُلِقَ الإنسانُ ضعيفا»،
اما تا به ملاقات پروردگارش برسد قرار است کلی درد و رنج را متحمل شود. بیمایگان را ارزشی نیست. آن روح الهی که به انسان اعطا شد، او را به خدا مبدّل نساخت بلکه فرصتی است که سعی او و شکور یا کفور بودن او، کمتر از حیوانات بودن یا بالاتر از ملائکه بودنش را مشخص میکند «إنّك كادِحٌ إلى ربّك كَدحاً فملاقيه» «و أن ليس للإنسان إلا ما سعى» «إنا هديناه السبيل إما شاكرا و إما كفورا»،
این انسان ضعیف، نفسی دارد که وسوسهاش میکند، میشود گفت خودش است که وسوسههایی به جانش میاندازد، چون روحیات متعارضی دارد «نعلم ما تُوَسوِسُ به نفسُه»،
در وحشتکده دنیا، میترسد از دست بدهد پس بخیل هم است، سفت و سخت میگیرد چون میداند که جز سعی خودش چیزی نخواهد داشت البته اینکه نخواهی از خیری که در آنی در بیایی و روز به روز رشد بیشتری داشته باشی در خلقت تو است اما نعمت مسئولیتآور را به اشتباه آن راه رشدی تصور کنی که نباید بدهی برود و در نتیجه منع از آن نعمت کنی و مسئولیتش را نبینی، این خلاف راه رشد است. «و كان الإنسان قَتورا» «ليس للإنسان إلا ما سعى» «في ذلك فليتنافس المتنافسون»،
او میداند باید از دوستداشتنیهای متعارض با هدف زندگیش بدهد تا به بالاترها دست پیدا کند ولی از این مهم چشم میپوشد و به بررسی چیزی که ارزش او را داشته باشد نمیپردازد تا همین فانیها را حفظ کند «و كان الإنسان كَفورا»،
چرا انقدر در منافع اشتباهی میماند؟ ضعف و بهترینطلبی او، فقر وجودش و سختیهای تمام نشدنی مراحل زندگیش، به دست آوردنها و از دست دادنهایی که میتوانست دل او را از دنیا بکنَد، اینها او را عجول کرده است. عجله میکند، زود خسته میشود و راحتطلبی میکند، درست فکر نمیکند و سراب نقد را میچسبد و رها نمیکند، با وجود این که میداند با مرگ تنهایش میگذارد و دستش را خالی میگذارد. «لقد خلقنا الإنسان في كبَد» «و يَدْعُ الإنسانُ بِالشّرِّ دعائَه بالخير و كان الإنسان عجولا» «أ فحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم إلينا لا ترجعون»،
باز میبینی در کنار این جمع کردنها و نادیدهگیریها و منع کردنهایش به شدت هم دلش هوای بیشتر میکند و میخواهد به هر قیمتی راه فجورش را باز کند «يريد الإنسان لِيَفجُرَ أمامَه»،
او در این گمراهی هرگز سیر نمیشود چراکه برای سیر شدن آفریده نشده است. بلکه اگر احساس غنا هم کند به طغیان میرسد؛ او میبیند که اختیاری تکوینی دارد و اگر قدری از حقایقی که خدا در گوش شنوایش خوانده بود را گوش داده باشد که میفرمود «قد جعل الله لكل شيء قدرا»، خوب میداند که در این دنیا با شناسایی جبرهای طبیعت که هر کدام یک حد و اندازهای و محل کار بستنی دارد، میتواند بینظیر عمل کند؛ آزادی در اتخاذ راه رشد یا ضلالت، او را به آسمانها برده است و خیال میکند کسی حریفش نیست «لا إكراه في الدين» «كلّا إنّ الإنسان لَيَطغى أن رآه استغنى» «أ يحسب أن لن يقدر عليه أحدٌ»،
همین رفتارهایی که از نادیدهگیری حق و سازمان حکیمانه او سرچشمه گرفته است و همین اتفاقی و انفجاری دیدن خلقت، به دره هلاکت میاندازدش. آری او برای این دنیا آفریده نشده بود، برای خدا بود و به سوی او میرفت چه خودش میرفت چه مرگ او را میبرد «أ فحسبتم أنما خلقناكم عبثا» «قُتِلَ الإنسان ما أكفَرَه» «إنا لله و إنا إليه راجعون»؛
خالقش او را در بهترین اندازهگیری آفریده بود «خلقناه في أحسن تقويم»،
او را در پریشانکده و سراب دنیا رها نکرده بود، به او سمع و بصر داده بود تا حق را بشنود و ببیند و بگیرد «أ يحسب الإنسان أن يُترَك سُدى» «فجعلناه سميعا بصيرا» و «قد تبيّن الرشد من الغيّ»،
راهی که به سعادت میرساند را مقصد پنداشت و خود را با ماندن و گنداندن به کمترین حد وجودی رساند. حال وقت رفتن رسیده است ای مسافر زیاندیده ابدیت «إن يتّبعون إلا الظن» «خسروا أنفسهم في جهنم خالدين».