گل یا پوچ
دوستم سریالی کرهای تماشا کرده بود و این سؤال را مطرح کرد: با خودکشی مرتکب چه گناهی میشویم؟
البته حواسم هست که سؤالش تبلیغاً للسریال بود به عقلم شک نکنید :)) منتهی این هم بهانهای برای نوشتن شد.
پاسخ سریال این بود که با این کار ضربه جبرانناپذیری به اطرافیانت میزنی، دومینویی از اتفاقات وحشتناک برای دیگران رقم میزنی. این سریال از فیلمهای هندی هم در جاری کردن اشکها موفقتر است. اما گناه دیگری که کردهای در حق ملکه موت است. زمانی ایشان را فراخواندی که حقش را نداشتی. زودتر سراغش رفتی؟ عذابت میکند و به جهنم میفرستدت. مزاحم اوقات شریفشان شدهای. البته برای ادامه پیدا کردن سریال و انس گرفتن با یک عقیده واهی شرقی، فرصتی ترسناک و طبیعتا از جنس تناسخ داری تا جبران کنی و با سفر در زمان برگردی به وقتی که خودت را میکشتی.
اما مرگ برای چه؟
میگویی رشد در این دنیا را منتفی دیدم؟
کدام رشد؟ تو هنوز رشد را نمیشناسی؛ به قول معروف هر را از بر تشخیص نمیدهی. استعدادهای زندگی انسانی را نادیده گرفتی. تو در این دنیا حیوانی نیستی که خوشی یا خوردن هدفش باشد که اگر بود عقل نمیخواست داشته باشد؛ هرچیزی به قدر و اندازهای که باید باشد و به تناسب هدفی که به آن باید برسد اندازهگیری شده است «قد جعل الله لکل شيء قدرا». تو انسانی و انسان برای مسئولیتی اینجا است که او را به خوبی بینهایت میرساند. تو سگ سیاه بدبخت صادق هدایت نیستی که عذاب کشیدنت و پوچی دنیا را نبینی و تا نا داری نفس بکشی. آن کبوتر پرشکسته نیستی که تا جان در جسمش جریان دارد، زیر باران معذب باشد و تحمل کند. آن مرغی نیستی که همنشینت جلویت جان بدهد و تو اگر از او مرض نگرفتی زندگیات را بیتفاوت ادامه دهی. تو بدون اطلاع از معنای زندگی نمیتوانی زندگی کنی، در افسردگی و خشم و درد و رنج پژمرده خواهی شد. کسی که نمیداند با آن که میداند یکسان نیست «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون». پوچی دنیا را درک کردی که رشدت در شغل فلان و لذتجویی بهمان نیست. اما به جای خودکشی، وقت آن رسیده است نوری که با آن به این معنا رسیدی را نادیده نگیری، با نور آسمانها و زمین آشنا شو و به زندگی خودت رنگ بده، رنگ خدا که از هر رنگی برتر است. تو انسانی، میفهمی که باید به آن برسی. وقتی طمعی نامحدود از درون تو را به خوبی بینهایت میخواند به قدری که اگر درکش نکنی میخواهی خودت را بکشی، قطعا چیزی آن بیرون هست که تو را اینطور بیقرار کرده است. این تعبیر برایت سبک به نظر میرسد؟ به تعبیر فلسفهدانها بگویم: عدم نیستی محض است، هیچ اثری ندارد، هرچه اثر هست برای هستی است، عدم متصور نیست، تو تا یک هست را تصور نکنی و عدم را به آن نچسبانی هیچ عدمی را نمیتوانی نشان بدهی. وقتی از نبود خوبی حرف میزنی، وقتی از شر در امان نیستی و نمیخواهی در این شرایط بمانی پس خوبی در دنیای خارج هستی داشت که درکش کردی. اگر هنوز هم میگویی معنایی برای زندگی درک نمیکنم، اصراری ندارم. میخواهی بمیری؟ برو. وقتی خوبی در دنیا نیست، بدی هم نیست، آن ملکه موت داخل سریال هم نیست، توهم است، راحت باش و شجاعانه به این پوچی پایان بده و بساط اهالی نادان و سرمست این دنیا را ساعتی هم که شده بر هم ریز؛ شاید کسی در این بین با مرگ تو زنده شد!
به هر طریق میرسیم به اینکه خدایی هست حکیم. حکیم مخلوق بیغایت ندارد و ظالم نیست و این حرفها که مفصل است؛ جواب ما به سؤال «چرا نه به خودکشی؟»، بعد از آن حرفها، این است:
- عاقبت یافتن به ضلالت بعد از داشتن فرصت واسعه و رحمت واسعه، خسرانی دائمی است.
قال و من يقنطُ من رحمةِ ربّه إلّا الضّالّون
گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش مأیوس میشود؟
- گناه نادیده گرفتن استعدادها و نعمتها و سپردن خود به دست خواهش نفس به جای ارشاد پروردگار.
لا يسئم الإنسان من دعاء الخير و إن مسّه الشرّ فيئوس قنوط
انسان از دعاى ثروت بیشتر ملال نگيرد ولى اگر شرى به او برسد، بسیار مأیوس و ناامید شود.
- در این راه قتل ناحق نداریم ولو خود
يا أيها الذين آمنوا...و لا تقتلوا أنفسكم إنّ الله كان بكم رحيما
اى كسانى كه ايمان آوردند ... و خودتان را مكشيد. خدا نسبت به شما رحیم بوده است.
- ما برای خداییم، خودمان را به کمتر از او تسلیم نکنیم: انّا لله و انا الیه راجعون
- شکر خدا به برکت معصومین علیهالسلام مؤمنیم اما گاهی بخاطر نرسیدن به دنیا نیست که ناامید میشویم. بلکه دیگر فکر میکنیم نمیشود به رحمت خدا برسیم. اما ناامیدی از فرصتهای خدا گناه است. خدا رحمتش خیلی زیاد است. همه گناهان را، اگر سعی از خود نشان دهیم، میتواند جبران کند.
قل يا عبادي الّذين أسرفوا عَلى أَنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إنّ الله يغفر الذنوب جميعا إنّه هو الغفور الرحيم.
بگو اى بندگان من كه عليه خويش اسراف كردند، از رحمت خدا مأیوس نشويد همانا خدا جملگی گناهان را جبران میکند. بى شك او غفور رحیم است.
باز یادی از سریال کذایی کنم که ظالمانه به این «من»های ضعیف مظلوم مستضعف که مالِ خدایند میگوید برای ناراحت نشدن بقیه زنده بمانید. که چه؟ حقا که دولت کفرید و اهمیتی برای انسان قائل نیستید. فهم و فکر و شخصیت انسانها را راکد و گندیده کردید که بهاصطلاح تمدنتان، این سراپا نجاستتان بماند.