رقابت تربیتها
امروز در مسأله تربیت کودک نه محیط سالم و نه وقت این را نداریم که بچه را رها کنیم تا خودش حق را پیدا کند یا بیاید سمت ما و راهنمایی بخواهد؛ وقت دفاع نیست که سنگر برایش بگیریم تا ضربه نخورد؛ نه وقت و نه امکانش نیست. انیمیشنهای متنوع و متناسب سلیقههای مختلف، فیلم و سریالهای بیپایان، دریای پرعمق اندیشههای گمراهکننده و گیجکننده و متنوع برای علاقهمندان مطالعه و تحقیق، موسیقیهای مبهوتکننده و هزار هزار حواسپرتی دارند بچهها و جوانها و میانسالها و پیرها را تا لحظه مرگ مشغول نگه میدارند؛ نه شاغل به رشد که مشغول از استعداد انسان و مسئولیتی که این انسانیت برایش آورده است؛ مشغول از خدا، از پل مرگ، از حقیقت.
امروز باید مهاجم بود و کودک را آماده کرد تا بتواند مثلا زودتر کتابهای بدون عکس را بخواند، باید به لااقل این حد از رشد برسد. باید یادش بدهیم که چطور اسباب بازیش را کنار بگذارد، قبل از دیدن اولین تصاویر جذاب تلوزیونی و اینترنتی و قبل از آشنایی با معلم و رفیقش، به او هجوم ببریم و برای سختیهای زندگی و چاههای آن آمادهاش کنیم. این ماییم که باید تک تک روزهای او را در نظر داشته باشیم، نه برای تماشای آسیبی که به سمتش میرود و موضعی که او میگیرد و ما باید بگیریم، نه این خیلی دیر است، این یک شکست است؛ بلکه برای اولین بودن در اجرای برنامه تربیتی روی او بدون اینکه حساسیت غیرقابل تحملی برایش ایجاد بشود، بدون دلزده شدنش، بدون فشاری بیش از حد و با کمترین امکانات و بیشترین بهره.
نگوییم که هنوز زود است که بچه بتواند کتابش را خودش بخواند. اگر با یکی دوبار قصه خواندن برایش، تشنه شد، این تشنه بیچاره را زودتر بیندازیم توی بحر کتابخوانی، آن هم با کتابهایی که کمتر عکس و رنگ دارند، چون در زمینه زرق و برق تبلیغاتی، جبهه حق ضعیف است و باید فرزند را از همین حالا به تحمل آن عادت داد، چارهای نیست؛ رشد ندادن فرزند و وابسته نگه داشتنش، نادیدهگیری مسئولیت است. ما وقتمان در تربیت خیلی کم است، نمیتوانیم ریسک کنیم و روزی یک ساعت برایش کتاب بخوانیم یا کتابهای رنگارنگ و دور از حقیقت دنیا را نشانش بدهیم. ما مکلفیم به ترییت؛ تکلیف به ارشاد و تربیت شدیم، در دنیایی این تکلیف بر ما آمده است که اگر متربّی آماده زمختیها و شیاطینش نشده باشد، کار براش سختتر هم میشود. باید ماهیگیرش کنیم. بیرحمانه است ولی بیرحمیهای دنیاپرستها برای متربّی ما در راه است، نه! دیگر در راه نیست، روی کف دستها پادشاهی میکند و انگشتها را میچرخواند. باید دست بجنبانیم.
برای این کار، نمیشود زیاد دنبال کتاب و استاد روش آموز تربیت رفت. آنها هم مثل ما بودند و این کتابها را نوشتند. یک بیتجربهای مثل من که این متن را نوشته است، آن کتب را هم میتواند بنویسد یا به پادکست و هر قالبی در بیاورد. سعی کنیم به بهترین و عاقلانهترین وجه، با توکل به خدا و تسلط پیدا کردن به طرح خدا که در کتاب و سنت میشود پیدا کرد، کار را انجام بدهیم و بیش از حد وقت برای مطالعه روشهای تربیتی نگذاریم، وقت بگذاریم ولی از تکلیف استعلاجی جا نمانیم. اگر خودمان وقت متخصص شدن نداریم آن را در آثار بزرگانی مثل عینصاد میشود آموخت؛ با پیدا کردن کلیت راه خدا و فقه و معیار کلی زندگی، بچهها را هر طوری که میتوانیم، آگاه کنیم. مبدع روش خاص موقعیت خود باشیم و از کوچه و پسکوچههای موقعیتها، کمال استفاده را ببریم. در عین حالی که با شرایط و حدود و ضوابط پیشروی میکنیم، سعی کنیم منعطف باشیم. ما راه را نشان میدهیم، اما او است که شاکر یا کفور بودن را باید انتخاب کند. از پیامبر خدا که بالاتر نیستیم، موظف به بیش از توان کار کردن هم نیستیم. اگر احساس کردیم نتیجه نگرفتیم، احتمالا هدفمان درست نبوده؛ هدف فقط نشان دادن راه از بیراهه است و سوق دادن به انتخاب شکر یا کفر. باقی بین او و خدای او است. هدف این است که اصولی و مشفقانه آگاه شود، خودش جبههاش را بگیرد و نفاق و بیرنگی و منفعتطلبی آبزیرکاهانه او از بین برود. در روایات آمده که بعد از بیست و یک سال تربیت، این فرزند که هدایت پیدا نکرد، تربیتش را رها کن که دیگر خیری در او نیست، وظیفه تربیتی تو تمام شد. دیگر خودش میداند و فرصتهای رحمانی خدا که شاید چشم باز کند و ببیند و شاید باز چشمبپوشد و صم و بکم و عمی بشود. تو از حالا موظف به امر بمعروف و نهی از منکری نه تربیت، وظایف و اختیارات تربیتی تو تمام شد.