از عشق به سگ، به ماشین، به زن، به بچهای که ثمره زندگیت بدونی، به عبادتی که اسباب مدیتیشن و ورزشت شده، تعجبی نیست. هرکسی با پردهای، تلخی و زشتی دنیا رو از چشمش میپوشه تا بتونه به دنیا دل ببنده و به خودکشی نرسه. آخه کسی که علی رغم داشتن استعداد تفکر و سنجش و انتخاب، از سلوک و عشق به خوبی برتر به رکود میشینه، چی جز دلخوشی ها داره؟ گوسفند نیست که نتونه به آخرتش فکر کنه! میتونه؛ پس یا بیدار میمونه و سختیهای راه رو به جون میخره یا سستی میکنه و با وجود تمام تلنگرهای تلخ دنیا که اینجا جای موندن نیست و با وجود یادها و تواصیها خودشو به خوابی عمیق و شیرین فرو میبره. اینه که بین خودکشی و غرق غفلتها شدن فرقی نیست، جز اینکه کسی با خودکشی، مجبور نیست تا لحظه مرگ نامشخص، به زور خودشو در غفلت و حماقت نگه داره.
غربیها به ما میگویند «چرا انقدر تکلیفمحورید و بار روی دوش مردم مینهید؟ بیایید و مثل ما حقمحور باشید و به نفع مردم فکر کنید!» اما ما میگوییم «حق چه زمانی میآید؟ چه زمانی متصوَّر است؟ تکلیف چطور؟ زمانی که دو طرف باشند. چون اگر یک نفر به تنهایی وجود داشته باشد، نه حقی دارد و نه تکلیفی، خودش است و خودش. اما وقتی پای دیگری به میان میآید، حق و تکلیف مطرح میشود و اینجاست ما به انسان میگوییم که آدم باش و تکلیفت را نسبت به حقوقی که بر عهدهات آمد رعایت کن اما آنها میگویند که حیوان باش و بگرد ببین کجا حقی از تو ضایع شد، برو حقت را بگیر. تکلیف را رها کن که مبادا باری بر دوشت باشد.»
کتاب «جمعها و حاصل جمعها» از استاد صفایی حائری کتاب خوبی است؛ روش تفکر و دقتهای ایشان، تأملات شیرینی را به ارمغان میآورد. در جایی از این کتاب ایشان وقتی از نیازهای انسان میگوید، نیاز و علاقه ذاتی انسان به تأیید و تعریف شدن را مطرح میکنند. البته تعریف شدن نه از طرف هر کسی. مثلا کسی دوست ندارد یک دیوانه او را تحسین کند، برایش افت شأن دارد.
این متن رو برای آرامش فکری کسانی که بخاطر چند صباحی زندگی آسودهتر دنیا، تکالیف خود در عرصهای که خدا به دست آنان سپرده بود را رها میکنند و به ایران یا از ایران به ترکیه یا از ترکیه به اروپا و... مهاجرت میکنند ننوشتم. ما را چه به این حرفها. آزادند هر چه میخواهند بدوند. این نوشته در ستایش مهاجرت بندگان صالح خدا است.
خیلی از ماها با دیدن شرور و ناگواریهای دنیا، به خدا از دنیای ناآرامی که آفریده شکایت میبریم اما این شکایتنامه های بلندبالا برای این است که دنیا را هدف گرفتیم و کاری به هدف از خلقت آن نداریم. در کارگاه ماشینسازی پا گذاشتیم و از مدیرش یخچال میخواهیم. کاری نداریم که این دنیا محل آزمایش و محل حرکت است.
یکی از مشکلات ذهن ما دوقطبیسازیه، به این شکل که میخواهیم همه چی رو با همون دو قطبی که ساختیم حل کنیم.
دوقطبیها در جای خودشون خوبن ولی برای همه مسائل نیستن. مثل این میمونه که کسی متوجه دو قطبی زوج و فرد شده باشه ولی بخواد این رو درمورد همهچیز به کار ببره و بپرسه سفیدی زوجه یا فرد؟
در مسائل جبر و اختیار روایتی از توحید صدوق هست.
حضرت میفرماید: خدا ارحم از آن است که فرد را هم مجبور کند و هم عقوبت؛ همچنین اعزّ از آن است که در ملکش کاری بدون اذن او انجام بگیرد.
مخاطب میپرسه قسم سومی هم وجود داره؟
حضرت نمیفرمایند که بله یک قسم سومی هم هست که چنین است بلکه میفرمایند عرصه بسیار گسترده است. (نعم اوسع مما بین السماء و الارض)
یعنی خیلی وقتها در ذهن انسان قضایا منحصر به این یا آن میشود در حالی که واقعیتها خیلی پیچیدهتر و گستردهتر هستن.
منبع روایتی که گفته شد:
التوحید (للصدوق) ص۳۶۰
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.
برگرفته از بیانات استاد مفیدی -از شاگردان آیت الله بهجت-
إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا
زاهدان در دنيا دلشان مىگريد گرچه به ظاهر بخندند؛
وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا
و اندوهشان شديد است گرچه شاد باشند؛
وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُم أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتَبَطُوا بِمَا رُزِقُوا
و [بجهت کوتاهی در بندگی] خشمشان بر خود زياد است گرچه در ميان مردم به خاطر آنچه از آن بهرهمندند مورد غبطه باشند.
از خطبه ۱۱۳ نهج البلاغه
یه داستان قرآنی هست، از مردمی که جزو امّت برتر تاریخ نبودن، جزو امت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) نبودن ولی وقتی ماجراشون رو خوندم پیش خودم گفتم واقعا امت پیامبر(ص) هم بعد از مرگ ایشون چنین دینداریِ افسانهای کردن؟ یا نه؟
داستان رو با نفرین خداوند بر اصحاب اخدود آغاز میکنیم: «قُتِلَ أصحابُ الأخدود» (بروج، ۴) نفرین و مرگ بر اصحاب اخدود
اینها کسایی بودن که مؤمنین رو در یک گودال آتشین میسوزاندن.