وطنم؛ مولدم، مقرم، آرامگاهم و مبدأ هجرتم
این متن رو برای آرامش فکری کسانی که بخاطر چند صباحی زندگی آسودهتر دنیا، تکالیف خود در عرصهای که خدا به دست آنان سپرده بود را رها میکنند و به ایران یا از ایران به ترکیه یا از ترکیه به اروپا و... مهاجرت میکنند ننوشتم. ما را چه به این حرفها. آزادند هر چه میخواهند بدوند. این نوشته در ستایش مهاجرت بندگان صالح خدا است.
در دعای دوم صحیفه سجادیه میخوانیم:
«وَ هَاجَرَ إِلَى بِلاَدِ اَلْغُربَةِ، وَ مَحَلِّ اَلنَّأْيِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِينِكَ، وَ اِسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ اَلْكُفْرِ بِكَ.»
که یعنی:
«و [پیامبر صلیاللهعلیهوآله] برای تبلیغ دینت هجرت کرد به سرزمینهای غربت و محلی دور از وطن پناهگاهش، پایگاهش، مَولِدش و محل مأنوسش؛ هجرتی به قصد نیرومندسازی دینت و یاری جستن بر ضد کافران به حضرتت.»
وطندوستی خوب است، به وطن علقه و عادت دارم، وابستگی دارم، بیرون از وطن احساس غربت میکنم، اما این هم مثل زن و زندگی و آزادی و فرزند و جاه و ثروت و... برای آدم نعمت و بلا و آزمون است؛ مثل نعمتهای دیگر باید در مسیر حق به کار گرفته شود و اگر ضرورتی پیش آمد، اصلاح و جراحی میشود یا در مواردی ترک میشود؛ لوط نبی علیهالسلام هم، موقع نزول عذاب طعم تلخ هجرت از وطنش را چشید. چه بسا گاهی نیاز باشد برای شکر نعمتِ وطنی پاک و آرام، هجرتی کنی تا چنین نعمتی را شامل مقیمان وطنهای دیگر هم بکنی؛ چمرانی بشوی که به انسانهای بیبهره از وطنی آرام کمک میکند یا سیاههای از لشکری باشی که به فرماندهی امیرالمؤمنین علیهالسلام به یمن هجرتی ولو کوتاه میکند تا وطن دیگران هم از نور اسلام پر شود.
این حال، حال وطن است با آن همه شکوه و جلال و موسیقی ملی و دبدبه و کبکبه؛ هموطن که دیگر باید حساب کار دستش باشد و توقع نداشته باشد برای خاکی زبانبسته که پیراهن عثمانش کرده، از خطاهایش چشمپوشی شود.
به سلمان ایراد میگیرند که چرا در نبرد با ساسانیان به هموطنهای خود خیانت کردی و همراه عرب به وطن تاختی؟ اصلا چرا از وطن هجرت کردی؟
اما مگر وطن، بدون ارزشها و بدون آرمانها، صفایی دارد؟! مانعان آگاهی مردمش، وطن را اشغال کردهاند، وطن هم که خود جانی در تن ندارد، زبانی ندارد. در زمان حیات سلمان، این وطن نمادی پهناور است مبتلا به پرچمدارانی اهریمنی؛ اگر میخواهد وطنش را جایی برای زندگی کند، باید برای رشد آن جراحی لازم را انجام دهد یا اگر نمیشود، برای رشد و سعادت خود از آن مهاجرت کند تا به ریسمان الهی که تنها ریسمان مطمئن است چنگ بزند. ماجرای سلمان محمدی برای من، نمونه بارزی برای تأسّی و پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که به زیبایی از دعای امام سجاد علیهالسلام خواندیم.
بماند که سلمان فقط به عدهای از هموطن هایش پیوسته بود که از سرزمینهایشان رانده شده بودند؛ توسط شاپوری که کتفهای عرب را شکسته بود و به شاپور ذوالاکتاف شناخته میشد و امروز هم بت پرابهتی است برای، میدانید...