حق وضع قانون و حکمرانی خدا
غربیها به ما میگویند «چرا انقدر تکلیفمحورید و بار روی دوش مردم مینهید؟ بیایید و مثل ما حقمحور باشید و به نفع مردم فکر کنید!» اما ما میگوییم «حق چه زمانی میآید؟ چه زمانی متصوَّر است؟ تکلیف چطور؟ زمانی که دو طرف باشند. چون اگر یک نفر به تنهایی وجود داشته باشد، نه حقی دارد و نه تکلیفی، خودش است و خودش. اما وقتی پای دیگری به میان میآید، حق و تکلیف مطرح میشود و اینجاست ما به انسان میگوییم که آدم باش و تکلیفت را نسبت به حقوقی که بر عهدهات آمد رعایت کن اما آنها میگویند که حیوان باش و بگرد ببین کجا حقی از تو ضایع شد، برو حقت را بگیر. تکلیف را رها کن که مبادا باری بر دوشت باشد.»
میگویند: «انسان باید آزاد باشد ولی تا جایی که به دیگری و آزادیاش ضرری نداشته باشد؛ همین قانون را که رعایت کردی، دیگر نه نیازی به دین است و نه خدا.»
میگوییم: «انسان چرا باید چیزی را رعایت کند؟ وقتی این دنیا را یک دنیای بی شعور و بی خالق فرض کردی، چه چیز انسان را ملزم میکند؟ اصلا چشم عقل انسان بدون نور خالق چه میبیند؟! هیچ چیز. با این فرض شما، اخلاق و حق و معنا و حسن و قبح را هر انسانی خودش برای خودش میتواند ایجاد کند.
در صورتی که حق و تکلیف و حسن و قبح، تنها وقتی معنا پیدا میکند که انسان در یک جهان هدفمند خلق شده باشد و به سمت هدفی بالاتر از خودش در حرکت باشد. آن وقت است که با توجه به خلقتش و جهان پیرامونش، تکالیف و حقوقی پیدا میشود.
انسان میتواند با نگاه به خود و پیرامونش این را بیابد که اگر نوری نبود، نمیدید و نمیفهمید، میفهمد استعدادهایش برای این زندگی تا مرگ، زیادی است و باید زندگی پس از مرگی هم باشد، میفهمد که استعدادهای او، هدفی جز خوشی را به او نشان میدهند. چرا که تمام موجودات غیر او، تنها به اندازه استعدادشان دارند. گوسفند از وقتی گوسفند بوده، خورده و خوابیده و یک سبک زندگی داشته، زنبور از وقتی بوده، کندوسازی و عسلسازی کرده و نظام اجتماعی عدالتمحوری داشته که انسان به خواب هم ندیده! سگها با تمام سختیها و گرسنگیهایی که کشیدهاند، با غریزه به زندگی ادامه دادهاند و به فکر خودکشی و اعتراف و عذاب وجدان نبوده اند؛ اما در مقابل این انسان است که دائما در حال حرکت است و در هر شرایطی خود را به نوعی وفق میدهد یا خودکشی میکند و نیاز به اعتراف را در خود میبیند، میتواند بشناسد و غرایز متضادی در خود میبیند و به حد توانش از آنچه میخواهد انتخاب میکند و امور و اهداف بالاتر... انسان با این همه استعداد مییابد که باید راهی برای سلوک داشته باشد و هدفی برای تمسک! که او در حرکت است و حرکت ناچار هدفی دارد.
اما این را بدون کمک وحی نمیتواند دنبال کند و اینجاست که خداوند حکیمی باید باشد که او را به رشد هدایت میدهد و دنیا را خانهای پیچیده شده در بلا کرده تا او بیدار شود و اوست که باید انتخاب کند که راه رشد را دنبال کند یا غیّ و ضلالت! او محدود است، نمیتواند به تنهایی و صرفا با عقل، تمام جهان و قوانینش را بشناسد و به فرض بشناسد، نمیتواند تنهایی آن همه را مسخّر کند. نیاز است تا خالق به او بگوید که چگونه و با رعایت چه اموری میتواند به رشد برسد و همینجاست که کسی پیدا شده است که حق دارد به انسان بگوید چه کار کند و چه کار نکند و تزکیه و تعلیمش دهد و پای درد های سالک راهش بنشیند که تنها یاد او آرام دلهاست. رسولان با دعوتشان آمدند تا همین بیداری را در دلها بیاندازند و راه به سوی آرام دلها را نشان دهند.»