آیه قرآن درمورد اصحاب بهشت میفرماید که «نزعنا ما في صدورهم من غلّ إخوانا علی سرر متقابلين: از دلهایشان کینهها را بیرون میکشیم در آن حال، برادرانیند بر تختهای مقابلِ هم».
مؤمنان در این دنیا به دلایلی از همدیگر ممکن است کینهها و کدورتها و دشمنیهایی داشته باشند مثل همان اختلافی که در این نوشته دیدیم، ولی در بهشت با بیرون کشیده شدن آن کینهها بر تختهایی مینشینند که چشم در چشم همان دشمنان دیروز با لذت و آرامش مینشینند. هردو به بهشت راه یافتهاند...
ما امروز به خاطر دلایلی مثل تقیه که باعث میشود حاکم شرع احکامی را و کلامهایی را روشن بیان نکند یا اصلا متعرض بیانش نشود، مشکلات و کینههایی از هم به دل بگیریم با وجود اینکه هردو مؤمنیم. این میگوید حق همان است که من میگویم، آن میگوید نه خیر آقا، با این فرمان به ترکستان میرویم. منشأ اختلاف هردو هم همان اختلافی است که موجب نجاتشان و رسیدنشان به بهشت شده بود. همان اختلافی که ائمه علیهمالسلام در بیان شریعت داشتند و رحمتی برای مؤمنان بود. بله، ائمه در بیان شریعت در موارد بسیاری تقیه میکردند و حکم خلاف میدادند، حال یا برای حفظ جان حضار در مجلس یا برای اینکه آن شخص میرفت و با عمل کردن به آن تشیعش آشکار میشد و جانش به خطر جدی میافتاد. در این مورد نیز چون اختلافبرانگیز بود، تذکرات لازم را به یارانشان کرده بودند، مثل این توصیه:
از امام باقر علیهالسلام است که فرمودند: «والله که محبوبترین یارانم، با ورعترین، فقیهترین و کتمانکننده ترین آنها است در مواجهه با حدیث ما. بدترین یارانم و دشمنترین آنها، کسی است که حدیثی میشنود که به ما نسبت داده میشود و از ما روایت میشود، قبولش نمیکند، از آن نفرت میگیرد و به مخالفت با آن برمیخیزد و کسی که با آن روایت دیانت میکند را تکفیر میکند در حالی که نمیداند چه بسا آن حدیث از نزد ما باشد و سندش به ما برگردد؛ این فرد با همین برخوردش از ولایت ما خارج میشود.»
نمیگویم مطالبهگری و نقد عالمانه را کنار بگذاریم و منتظر رخدادهای روزگار بمانیم. بلکه میگویم لزوما این اختلافات عذاب ما نیست. چه بسا موجبات نجات ما از دشمنانمان باشد. چه بسا اگر تمام کارهایی که باید بکنیم از قبل روشن بود، برای دشمن نیز روشن بود و میشد مصداق آن روایت امام صادق علیهالسلام که شیعه بیتقیه را به زنبور عسلی تشبیه کردند که اگر پرندگان هوا میدانستند چه درون آن زنبور است، مهلت نمیدادند، روی هوا او را میخوردند. چه بسا اگر سالها پیش اعتراف به تلاش برای دستیابی به بمب اتمی میکردیم، تمام عالم را بر سر خودمان جمع کرده بودیم و مهلتمان نمیدادند ولی ممکن است روزی آنقدر قوی باشیم که به ساخت آن اعتراف کنیم و بازدارنده باشد به جای برپاکننده بودن یک جنگ تمام عیار. چه بسا آقای خامنهای خطری دیده بودند که از بیانات بصیرتافزایشان مبنی بر ممنوعیت مذاکره با آمریکا کوتاه آمدند و ما خبر نداریم و اگر خبر داشتیم ما هم همانکار را میکردیم. [اینکه من فرض بر ایمان و صدق و امانتدار بودن ایشان میگذارم برای خاطر توصیه دین است به خوشبین بودن به برادران دینی وگرنه که کاری نداشت کارهای ایشان را بدبینانه نگاه کنم و بعد خبرگان را بهخاطر عزل ایشان تکفیر میکردم و الی آخر تا اینکه این حکومت را براندازی کنیم و یک حرامزاده شاهی بر سر کارمان بیاوریم تا بزند بر سرمان]
اگر کسی میخواهد از برادر مؤمنش در این دنیا کینه داشته باشد، داشته باشد ولی به این راحتیها از هم ناامید نشویم کما اینکه در روایات نیز توصیه نه، توصیهها در این زمینه داریم. ما در این دنیا تنهاترینهاییم. همان زنبورهای ریزیم؛ خوراکی لحظهای برای کوچکترین نوع پرندگان.
پسران بلاواسطه اسرائیل نبی، بعد از به چاه انداختن یوسف نبی با وقاحت و کمعقلی آشکار برمیگردند و به نبی خدا میگویند: «يا أبانا إنا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لو كنا صادقين» که پدرجان، ما رفتیم مسابقهای بدهیم و یوسف را نزد اثاثمان رها کردیم، گرگ او را خورد! تو که با وجود صادق بودنِ ما باورت نمیشود. برای همین هم پیراهنی خونمالشده به پدر نشان میدهند: «وجائوا علی قميصه بدم كذب». جالب اینجا است که شب هم برگشته بودند که یعقوب نبی گریههای کاذبشان را نبیند. آخر کدام چوپانی گله را بعد از غروب که نه، بعد از مغرب و شبهنگام برمیگرداند؟ اینها: «جاءوا أباهم عشاء يبكون».
ریشه کمعقلی یهود و دنیوی فکر کردنشان به فرزندان بلاواسطه انبیا برمیگردد. بهانه قطع معجزات از هنگام اختراع دوربین هم برای این جوجهیهودیها است. از همان زمانها که معجزه نه، معجزهها میدیدند هم باورشان به غیب نمیرفت که پدر ما علم غیب دارد، این چه حماقتی است میکنیم؟! با وقاحت نزد پدر میروند و دروغ میگویند.
قبل از به چاه انداختن برادر هم تمام فکرشان دنیوی است. میگویند که ما یک گروه، آن هم یک گروه قدرتمندیم و پدر با این حال یوسف، یک الف بچه را دوستتر دارد. حقا که پدرمان در گمراهی آشکاری است: «ليوسف و أخوه أحب إلی أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفي ضلال مبين».
مراقب تحلیل دنیوی نوکدماغی غیبنبین باشیم که زمان ظهور نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله، اوس و خزرجی که در نظر یهودیانِ منتظرِ ظهور یثرب، وحشی و پست به نظر میآمدند، به پیامبر ایمان آوردند ولی یهودیها، این فرزندان با واسطه اسرائیل نبی، باز در حماقت خودشان ماندند و ماندند و ماندند؛ هستند و خواهند ماند.
۱- مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم. از این بحث ولایت، یک یادداشت کلاسی کامل از بحث ولایت فقیه مرحوم شیخ انصاری از کلاس استادمان، حاجآقای شامیری دارم اما بنظرم آمد که آن بحث برای مخاطب عام، مناسب نباشد. این شد که نوشتن این یادداشت را هم به برنامه اضافه کردم تا مثل بقیه نوشتههای وبلاگ، جمعبندی برای خودم و کسی که میخواند باشد. البته حین نوشتن یادداشت بودم که دیدم این یادداشت تفاوت ساختاری خاصی نکرد و فقط مرتبتر شد.
مرحوم شیخ ولایت مطلقه فقیه را در آن مبحث قبول نکردند. هرچند یکی از دوستانم در مقالهاش ثابت کرده بود که شیخ انصاری در کتب دیگری و در مباحث دیگر سخنانی زده است که امکان ندارد بدون قبول کردن ولایت مطلقه فقیه چنین حرفهایی زد. من آن را نخواندم ولی در همین یادداشت هم اشاره میشود که فقیه اگر ولایت خودش را قبول ندارد خیلی از تصرفاتی که میکند را مثل تصدّی بالاترین منصب دینی، مرجعیت شیعه را باید رها بگذارد برای فسّاق و کفار و چه بسا یهود مناسبتر باشد برای این اِعمال ولایت بزرگ. شیخ مبحث را با بیان یک اصل مبنایی «عدم ولایت احد علی احد» شروع کردند که استاد ما به این اصل اشکال داشتند. برای همین این یادداشت، در حالت مناظره است.
داستانهای بوداسف و بلوهر، از سری داستانهای پرطرفدار قدیمی است. مرحوم صدوق رحمهالله هم به مناسب اینکه در امتهای قبل از ما هم غیبتهای انبیا داشتیم، این ماجراها را در کمال الدین و تمام النعمة ذکر کرده است. دو تا از این داستانها را گلچین کردم که این اولی است. به آدرس: کمال الدین، ج۲، ص۵۹۸.
کتاب کمال الدین و تمام النعمه: شیخ صدوق:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ اَلْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ
عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
إِنَّ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَعْلَمَهُمْ بِهِ وَ أَرْأَفَهُمْ بِالنَّاسِ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْأَئِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ فَادْخُلُوا أَيْنَ دَخَلُوا وَ فَارِقُوا مَنْ فَارَقُوا عَنَى بِذَلِكَ حُسَيْناً وَ وُلْدَهُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ فَإِنَّ الْحَقَّ فِيهِمْ وَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ وَ مِنْهُمُ اَلْأَئِمَّةُ فَأَيْنَمَا رَأَيْتُمُوهُمْ فَاتَّبِعُوهُمْ
وَ إِنْ أَصْبَحْتُمْ يَوْماً لاَ تَرَوْنَ مِنْهُمْ أَحَداً فَاسْتَغِيثُوا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ انْظُرُوا السُّنَّةَ الَّتِي كُنْتُمْ عَلَيْهَا وَ اتَّبِعُوهَا وَ أَحِبُّوا مَنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ وَ أَبْغِضُوا مَنْ كُنْتُمْ تُبْغِضُونَ فَمَا أَسْرَعَ مَا يَأْتِيكُمُ الْفَرَجُ.
ابی حمزه ثمالی از امام باقر علیهالسلام نقل میکند که شنیدم حضرت میفرمودند:
نزدیکترین مردم به خدای عزوجل، آگاهترینشان به خدا و مهربانترین آنان نسبت به مردم، محمد صلیاللهعلیهوآله است و ائمه علیهمالسلام. هرجا داخل شدند، داخل شوید و از هرکس جدا شدند، جدا شوید. -منظور حضرت حسین علیهالسلام و اولاد ایشان بود- چراکه حق در ایشان است، اوصیایند و ائمه از میان ایشانند. هرکجا که ایشان را دیدید، تبعیتشان کنید.
و اگر روزی رسید که احدی از ایشان را ندیدید، به خدای عزوجل استغاثه کنید و همان سنتی که بر آن بودید را در نظر داشته باشید، از آن سنت پیروی کنید و همان کسانی که دوست میداشتید دوست بدارید و همان کسانی که دشمن میداشتید را دشمن بدارید که هنگام در آمدن فرج بر شما چه زود باشد.
شاید شما هم از برخورد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با راهبی مسیحی در مسیر شام در سنین کودکی ایشان شنیده باشید؛ از اینکه ایشان در این مسیر، معارف والای رسالت را از یک مسیحی آموختند و سر جهانی را تا روز قیامت کلاه گذاشتند؛ شما را به خدا بگویید که ایشان نابغه دوران بود، خاتم کاهنین و ساحر به زانو در آورنده ساحران و شاعر بیرقیب عالَم بود ولی نبی نه، اسم نبوت را نیاورید که مور مورمان میشود... گفتم حالا که این کفار وقیح هم این ماجرا را گویی خوب قبول دارند، برای تازه شدن دردشان، کوری چشمان کور و تکهتکه شدن قلبهای مردهشان، روایتیاش را از کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق بیاورم. این روایت نه تنها در این کتاب شیعی که در بین کتب تواریخی مثل سیره ابن هشام و اعلام الوری و تاریخ طبری هم آمده است.