ماجراهای بوداسف و بلوهر: فقط شما حقید؟

دوشنبه، ۱۸ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۰۰ ق.ظ

ماجرای دومی که از این دسته ماجراها انتخاب کردم، علاوه بر پیامی که از عنوان «بازگشت» مشخص است، بیانگر احوال روزگار ما است که در دوران غیبت به سر می‌بریم؛ باشد که تسکینی بر قلب‌ها باشد. اللهم عجّل لوليك الفرج
شاهزاده گفت: کسی غیر خودتان از مردم می‌شناسی که به زهدورزی در دنیا دعوت کند؟

حکیم گفت: در این سرزمین شما نه. اما در سایر امت‌ها گروهی هستند که با زبان‌هایشان ادعای دین دارند ولی حق آن را با اعمالشان ادا نمی‌کنند. راهشان با راه ما جدا است.

شاهزاده: شما چطور احقّ نسبت به آن‌ها شدید؟ این امر غریب به شما هم از همانجایی رسید که به آن‌ها رسید.

حکیم: حق بتمامه از نزد خدا است. او بندگانش را به حق دعوت کرد،

- گروهی دعوت خدا به حق و شروطش را قبول کرد تا همانگونه که امر شده بودند، بدون هیچ ظلم و خطا و تضییعی آن را به اهلشان رساندند.

- اما گروهی آن را قبول کردند و به اقامه ادای حق دعوت و شروطش نپرداختند، آن را به اهلشان نرساندند، نه عزمی بر این کار داشتند و نه نیت قلبی در عمل به آن؛ پس آن را تضییع کردند و سنگین شمردند.

تضییع‌کننده مثل حفظ‌کننده نیست، مفسد مثل مصلح نیست، صابر مثل جازع نیست. همینجا است که ما نسبت به آن‌ها احقّ و اولیٰ هستیم.

بعد حکیم افزود:

- هرچه به زبان آن‌ها از دین و تزهید و دعوت به آخرت جاری می‌شود، از اصل حق گرفته شده است. اما فرق بین ما و آن‌ها در بدعت‌هایی است که احداث کردند و دنیاجویی آن‌ها و چسبیدن به آن.

- این دعوت در قرون گذشته همیشه به همراه انبیاء الله و رسولان او صلوات‌الله‌علیهم بر زبان‌های مختلفی به زمین آمده است و در زمین ظاهر گشته است. اهل دعوت حق، امرشان مستقیم، راهشان واضح و دعوتشان روشن بوده است، هیچ فرقه و اختلافی بینشان نبود.

- رسولان علیهم‌السلام وقتی رسالات پروردگارشان را ابلاغ می‌کردند و احتجاجشان بر بندگان خدا به حجت او و اقامه معالم دین و احکامش کامل می‌شد، هنگام رسیدن اجل و نهایت مدتشان خدای عزوجل آن‌ها را به سوی خود قبض روح می‌کرد و امت‌ها بعد از انبیای خود برهه‌ای از روزگار بدون تغییر و تبدلی باقی می‌ماندند تا اینکه مردم در آن حق بدعت‌هایشان را می‌انداختند و به تبعیت از شهوات و تضییع علم حق می‌پرداختند.

- عالم بالغی که از بین آن‌ها مستبصر مانده بود، خود را مخفی می‌کرد و علمش را اظهار نمی‌داشت. اسم وی را می‌دانستند اما جای او را نمی‌یافتند. تنها عده کمی از اهل علم باقی می‌ماند که اهل جهل و باطل آن عده اندک را خوار و خفیف می‌کرد. علم، گمنام و جهل آشکار می‌شد. قرونی می‌گذشت و نه می‌دانستند جهل چیست نه باطل. جهّال بر علوّ و عددشان افزوده می‌شد و علما بر گمنامی و اندکی‌شان.

- پس از معالم خدای تبارک و تعالیٰ روگردان شدند و قصد آن راه را ترک کردند. با این حال آن‌ها به تنزیل حق مقرّ بودند، شبیهی به آن که تأویلش می‌کردند هم تبعیت می‌کردند، به اوصاف حق تمسک می‌کردند و حقیقتش را رهاکننده بودند و احکام آن را دور انداز.

- ما با هر وصفی که رسولان به آن آمده بودند و دعوت می‌کردند، موافقیم اما مخالف احکام خودساخته این امت‌ها و سیره آن‌ها هستیم. ما با آن‌ها در هیچ چیز مخالف نیستیم مگر بر آن‌ها برایمان حجت واضحی و بیّنه‌ای عادل و مستقیم باشد که اوصاف کتب نازل‌شده از جانب خدا که در دستانشان هست را بیان کند. پس هر متکلمی از آن‌ها که چیزی از حکمت بر زبانش جاری شود، آن حکمت برای ما است و بین ما و آن‌ها، شهادتی به نفع ما و به ضرر آن‌ها می‌دهد؛ چراکه موافق طریقه و سیره و حکم ما است و شهادت می‌دهد که مخالف سنت آن‌ها و اعمالشان است. آن‌ها از دین وصفی را می‌شناسند و از دین اسمی. حقیقتا اهل کتاب نیستند تا اقامه‌اش بنمایند.
(کمال الدین، ج۲، ص۵۹۹)

آخرالزمان احکام الهی بوداسف و بلوهر حق و باطل دوران غیبت شاهزاده و حکیم کمال الدین و تمام النعمه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی