ولایت الهی
۱- مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم. از این بحث ولایت، یک یادداشت کلاسی کامل از بحث ولایت فقیه مرحوم شیخ انصاری از کلاس استادمان، حاجآقای شامیری دارم اما بنظرم آمد که آن بحث برای مخاطب عام، مناسب نباشد. این شد که نوشتن این یادداشت را هم به برنامه اضافه کردم تا مثل بقیه نوشتههای وبلاگ، جمعبندی برای خودم و کسی که میخواند باشد. البته حین نوشتن یادداشت بودم که دیدم این یادداشت تفاوت ساختاری خاصی نکرد و فقط مرتبتر شد.
مرحوم شیخ ولایت مطلقه فقیه را در آن مبحث قبول نکردند. هرچند یکی از دوستانم در مقالهاش ثابت کرده بود که شیخ انصاری در کتب دیگری و در مباحث دیگر سخنانی زده است که امکان ندارد بدون قبول کردن ولایت مطلقه فقیه چنین حرفهایی زد. من آن را نخواندم ولی در همین یادداشت هم اشاره میشود که فقیه اگر ولایت خودش را قبول ندارد خیلی از تصرفاتی که میکند را مثل تصدّی بالاترین منصب دینی، مرجعیت شیعه را باید رها بگذارد برای فسّاق و کفار و چه بسا یهود مناسبتر باشد برای این اِعمال ولایت بزرگ. شیخ مبحث را با بیان یک اصل مبنایی «عدم ولایت احد علی احد» شروع کردند که استاد ما به این اصل اشکال داشتند. برای همین این یادداشت، در حالت مناظره است.
۲- ولایت الله
بحث را از ناحیه افراد جامعه شروع نمیکنیم که بگوییم افراد جامعه که بر هم ولایت ندارند مگر با دلیل کسی از این قاعده مستثنی بشود. چراکه ولایت به معنای حاکمیت و سرپرستی نه به معنای دوستی و امثال آن، باید از ناحیه ولات امر شروع بشود نه مردم عادی. برای ورود به ولایت فقیه جامع شرایط هم نباید از مردم شروع کرد، باید از ولایت تکوینی شروع کرد تا برسیم به ولایت تشریعی تا بالاخره به فقیه و ولایتش رسید. ضمن اینکه حتی وقتی از افراد جامعه این بحث را شروع میکنیم هم نمیشود اصل عدم ولایت را مطرح کرد. جامعه است و ولایت. هرگاه بیش از یک انسان روی کره خاکی باشند و ارتباط با هم داشته باشند، بدون هیچ چارهای با هم روابط ولایی خواهند داشت. از توصیه کردن به یکدیگر تا آموزش و تصدّی امور خرد ممکلت تا کلان آن، اینها تصرّفات ولایی است که برای مثال یک شهردار در شهر به مدیریت مشغول است و در سبک زندگی شهرنشینان دخالتهایی میکند.
۱-۲. منشأ ولایت در حوزه ولایت تکوینی
ولایت تکوینی بر دو گونه قهریه و حِکَمیه است. منشأ گونه اول، قهر و غلبه و قدرت است. هرکه قدرت تسلط بر دیگری دارد، در حوزه ولایت تکوینی ولایت دارد. ولایت تکوینی حِکمیه بالاتر است. این ولایت بر مدار حکمت است، علاوه بر قدرت. خدا که بر اساس قدرت، حکمت و علم بینهایت کل هستی را تدبیر میکند، اینگونه از ولایت را در خود به ذاتش دارد. این ولایت به معنای الوهیت برمیگردد. اله به معنای معبود صرف نه؛ به معنای شایسته عبودیت هم نه؛ به معنای شایسته عبودیتی که قدرت و حکمت مطلق را در ذاتش دارد. این ولایت خدا، تکوینی و ذاتی است.
۱-۱-۲. ولایت تکوینی عرضی
واضح است که در حوزه علل و اسباب عادی، یک سری ولایتهای تکوینی عرضی وجود دارد. مثلا آب رطوبت دارد، آتش سوزاندگی دارد و گیاه میروید. انسان هم مثل سایر اسباب، تأثیرگذاریهایی به او داده شده است. در ادبیات کلامی و فلسفی معمولا از این ولایت که قدرت اثرگذاری است، تعبیر به ولایت نمیکنند.
۲-۱-۲. فراتر از این؛ آیا انسان میتواند بر خلاف نظام علّی معلولی عادی عمل کند؟
فی الجمله میتواند. مثل تصرف پیامبر صلیاللهعلیهوآله و حضرت سلیمان در ردّ الشمس، قسیم النار و الجنة بودن امیرالمؤمنین علیهالسلام و درجه شفاعت داشتن حضرت معصومه سلاماللهعلیها. اینها مثال نحو صحیحش است که در دنیا و آخرت برای بندگان خاصش، قواعد خاصی قرار داده است. به نحو باطل هم وجود دارد. مثل کارهایی که مرتاضین میکنند. در نحو باطل، اجازه تشریعی این کار را ندارند ولی تکوینا با گذشتن از یک سری مراحل به آن میرسند.
۳-۱-۲. آیا این ولایت در محدوده خاصی است؟
نسبت به انبیا و اوصیا در محدوده خاصی نیست. ولایت تکوینی بر جمیع ماسوی الله را خدا به ایشان اعطا کرده است که البته از همان نوع ولایتی حِکَمی است و به صرف قدرت نیست.
۴-۱-۲. این ولایت تکوینی به غیر معصومین علیهمالسلام داده شده است؟
بله اجمالا. «عبدي أطعْني حتی أجعلك مِثلي أقول للشئء كن فيکون تقول للشيء كن فيکون». اولیای الهی این چنین ولایتی دارند و تعبیر به کرامات میشود.
۲-۲. حوزه ولایت تشریعی
بعد از ولایت تکوینی، نوعی دیگر از ولایت است؛ ولایت در حوزه تشریع که انواعی دارد:
۱- نوع جعل و اعتبار حوزه شریعت
شریعت و هدایت تشریعی برای موجود مختار است. این حوزه نیز ولایت ذاتیاش برای خدای متعال است، چه در حوزه احکام و چه در حوزه موضوعات اعتباری مثل صلاة و حج که اجزا و شرایط و موانعش را خود او معیّن میفرماید. از طریق ادله اجمالا میدانیم که در این حوزه، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله ولایت دارند. مثل رکعات سوم و چهارم نمازهای فریضه که تشریع ایشان است و به امضای شارع حکیم رسیده است. آیا برای امام علیهالسلام این ولایت ممکن است؟ امکانش را نمیشود نفی کرد اما از نظر وقوعی، هنوز از بین ادله به وقوعش نرسیدیم. [البته در کلاس. شاید کسی فحص کرده باشد و یافتهای داشته باشد.]
۲- نوع ولایت در تبیین و مرجعیت علمی مردم
ولایت تبیین معصومانه، متکی به علم لدنّی است و مظهر آن ائمه علیهمالسلامند. «و ما یعلم تأويله إلّا الله و الراسخون في العلم». کسان دیگری نیز ادعای تبیین دارند اما ولایت و حق این تبیین را نه. قیّمان و سرپرستان و مرجع این امر، ائمه علیهمالسلامند. این ولایت تبیینی به غیر ایشان نیز به نحو حجیت داشتن، داده شده است. اما هر کسی که افتاء میکند، فتوایش مرجع و حجت نیست. این به علما اعطا شده است و مرجعیت تبیین دین و افتای در آن را دارند. مثل ولایت فقیه در دوره غیبت که لااقل در این قسم ثابت است. البته علمایی وجود دارند که این به آنها اعطا نشده است؛ مثل ابوحنیفه، نمونهای از یک عالم خودخوانده که از تحریم و تحلیلهای باطل خلیفه دوم هم استخراج دین میکرد. کسی که خودش را از ولایت تشریعی الهی جدا میکند، چیز دیگری برای ارائه نخواهد داشت.
۳- ولایت در حوزه اجرای شریعت
اصل ولایت اجرا، مال خدا است اما آیا دیگران حق، تکلیف و ولایتِ اجرا ندارند؟ حرف خوارج را بزنیم که حاکم نمیخواهیم و «إن الحكم إلّا لله»؟ یا حاکمیت اجرا شریعت به امام علیهالسلام چه در عبادات چه در معاملات و تک تک اجزای زندگی موجود مختار اعطا شده است؟ که حکومت اصطلاحی فقط یک بخشی از اجرای شریعت میشود. این حق واضح پیغمبر و ائمه علیهمالسلام بوده است و اصل دعوای با بنیامیه و خصوصا بنیعباس و سایر حکّام جور بوده است. وگرنه حالا برای نماز عید و حج و حتی اجرای حدود، حتی حکومت پهلوی تا حدی اجازه میداد که اجرا کنند. شیخ انصاری در مباحثشان از این ولایت به ولایت بر اموال و انفس یاد کردند.
حوزه تشریع تا کجا است؟
در نظامهای حقوقی عقلایی حدودی برای تشریع و قانونگذاری قرار دادهاند. یک، حقوق فراقانونی یا حقوق اساسی که قانونگذار نمیتواند خلاف آن قانونی تصویب کند تا چه رسد به اجرای آن. دو، حقوق و قوانین ذیلی. یکی از آن حقوق اساسی، حق حیات است که مثلا اگر اکثریتی کرسی پارلمانی را به دست بگیرند، نمیتوانند قانونی برای اعدام اقلیت تصویب کنند. در نظام حقوق اسلامی چنین دسته از حقوقی وجود ندارد. هیچ حوزهای خارج از حوزه شارع و مجریان آن نیست. حوزه تشریعی، اموال و انفس را شامل است. لذا وقتی امام علیهالسلام میخواهد اجرای شریعت کند، ولایت تامّ دارد. حق اعلام جهاد، صلح، تقسیم غنائم، اخذ زکات و... که اجرای تشریعات است و با جانها و مالها در ارتباط است، تماماً در دست امام علیهالسلام است. البته خارج از تشریعات، ایشان نیز -به عنوان اوّلی- حق دخالت ندارد اما این مادامی است که با عروض عنوانی ثانوی داخل در موضوعات تشریع نشود.
۴- ولایت بر قلوب
مکلّفین، مکلّفند که دلهایشان را در اختیار ولیّ بگذارند. این ولایت بر قلوب را خدا و پیغمبر و ائمه علیهمالسلام دارند. مؤمنان هم باید با یکدیگر این چنین رابطه ولایی تا حدودی داشته باشند: «إنّما المؤمنون إخوة». همین حوزه است که فرق ایمان و اسلام را مشخص میکند و مباحثش را مفصل ثقة الاسلام کلینی رحمهالله در کتاب کافی خود آورده است. این ولایت، همان وظیفه مسلمان بر تولّي و تبرّي است. مرحوم شیخ در رسائل، در بحث حجیت ذاتی قطع، روایتی آورده بودند به این مضمون که باید احکام به واسطه ابلاغ امام علیهالسلام برسد: «...و لم يعرف ولاية وليّ الله فيواليه... ما کان له علی الله حقّ في ثوابه...». این روایت، ولایت قلبی را میرساند که اگر نباشد ثواب اعمالی برای شخص نخواهد بود.
این چهار نوع ولایت را میشود به غیر معصوم تفویض کرد؟
و اگر تفویض شد وظیفه عموم مردم چیست؟
ولایت تشریعی، ریشه در همان ولایت تکوینی دارد. خدای متعال چون ولایت تکوینی در کل عالم دارد و چون رب العالمین است، ولایت تشریعی هم دارد. بنابراین حوزه ربوبیت خدا بر عالم، دو نحوه است و هردو ربوبیت هم به نحو ذاتی و در سایهسار حکمت الهی است؛ ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی. ولایت تشریعی نیز مثل ولایت تکوینی، قابل اعطای به غیر است. از قضا به پیغمبر و ائمه علیهمالسلام عطا شده است.
آن کسانی که ولایت تشریعی ذاتی را قبول ندارند و خدا را کنار میگذارند، در حوزه تشریع و قانونگذاری گرفتار تشتّت و تعارضند. اگر میتوانستند، قانونی بر جامعه وضع نمیکردند اما میدانند که باید قانونی باشد برای رفع تزاحمات. چه کسی قانونگذار است؟ مردم؟ اگر همه مردم قانون میگذاشتند و تزاحم پیش نمیآمد که همه چیز حل بود. لاجرم عدهای از مردم باید قانون بگذارند. چه کسانی؟ نظامهای مختلفی در جوامع هست که کم مشکلترینش ظاهرا دموکراسی است. در این سیستم میخواهند مردم قانونگذاران را مشخص کنند. اما طبق چه سازوکاری؟ حق رأی از چه سنی است؟ مجری چه کسی باشد؟ کی گفته است که اینها؟ عقلای قوم؟ چه کسی اینها را محقّ بر این عمل کرده است؟ زیربنا دیکتاتوری است به هر حال. هرآنچه موجب حفظ منافعشان بود، خواه ناخواه تحت زیربناهای دیکتاتورمآبانه بوده است. خیلی خوشبین باشیم، سلایق در این امر دخیل شده است. اما تشریع اسلامی، ریشه در تکوین دارد نه مردم و غیرهم. به ما این اشکال وارد نمیشود. برای مثال کاری که امام خمینی کردند این بود که به عنوان فقیه که از ناحیه خدا ولایت به او رسیده بود، دولت و زیرمجموعههای حکومتی را تعیین نمودند. پشتوانه مردمی نیز «امکان» این امر را ایجاد کرده بود نه «شرعیّت». ایشان نماینده مردم نبودند، نماینده ولایتی الهی بودند.
ولیّ در اسلام، مکلّف بر اجرا و اعمال ولایت است نه صرفا ذو حق در اعمال ولایت. حق تفویض ولایت خود به دیگری ندارد که خودش را کنار بکشد و به دیگری حق ولایت بدهد. این تکلیف امام است در حد وسعش. وقتی مأمون لعنهالله به امام رضا علیهالسلام گفت که میخواهم ولایت به شما بدهم، امام علیهالسلام فرمودند که این ولایت را خدا به تو داده است؟ اگر آری، حق تفویض آن را نداری و اگر هم ولایت نداری که کارهای نیستی که تفویض میکنی. با توجه به این سخن، ولایت مثل توکیل نیست که امام وکلایی در امور قرار بدهند تا از طرف ایشان کاری را انجام بدهند.
اما آیا امام میتواند بخشی از این ولایت کلی که قابل تفویض نیست را به دیگری تفویض کند به این معنا که او معین و یار ولایت بشود و ولایتی در طول امام علیهالسلام داشته باشد؟ روایت امام صادق علیهالسلام: «سئل عن معايش العباد...» که در اول کتاب مکاسب نیز شیخ انصاری آوردهاند، دال بر همین است که «ولاية والي العادل و ولاته...» داریم. والیانی هستند که زیرمجموعه والی عادلند. امام در قضاوت، در امارت یک شهر و استان و در غیر این بخشها از این والیان استفاده میکنند.
آیاتی که ولایت تبیین را اثبات میکند
۱- بیان حوزه تبیینی رسول: هو الذي بعث في الأمّيّين رسولا يتلو عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة
۲- هر قومی امام هدایتگری دارد: إنّما أنت منذر و لكل قوم هاد
۳- ادله ولایت مطلقه رسول و ائمه علیهمالسلام
۱- کتاب الله:
أ) ۶ احزاب: اَلنَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم:
ب) ۳۶ احزاب: مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم
ج) ۶۳ نور: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيم
د) ۵۹ نساء: أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم
ه) ۵۵ مائده: إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُه
و...
۲- روایات:
- قول النبی: أنا أولى بكلّ مؤمن من نفسه
- أ لست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: بلى. قال: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه
- اخباری مثل مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره أبی خدیجه و توقیعی که این جمله را دارد: بأني قد جعلته كذلك، و أنّه حجّتي عليكم.
۳- اجماع
۴- عقل قطعی:
- مستقل: حکم به وجوب شکر منعم بعد از شناخت اولیای نِعَم
- غیر مستقل: وقتی ابوّت مقتضای وجوب اطاعت فرزند از پدر را داشته باشد، امامت هم مقتضای وجوب اطاعت مردم از امام است؛ آن هم به طریق اولویت، زیرا حقی به مراتب اعظم از ابوّت است.
۱-۳. بررسی ادله
خدای متعال بر ممالیک خودش سلطنت مطلقه دارد. ظلم نیز در مورد خدای متعال فرض ندارد. خدا ظلم نمیکند. سالبه به انتفاع موضوع است. هیچ رفتار او مصداق ظلم نیست. ظلم یعنی حق ذیحقی را پایمال کنی. اگر حقی به کسی دادی ولو اینکه خودت حق را به او دادی، گرفتن آن و پایمال کردن آن، ظلم است. بنابراین «إن الله ليس بظلّام للعبيد» یعنی خدا ظلم نمیکند؛ نه اینکه هرچه کند عدل است ولو حقی را از کسی ضایع کند. ممنوعیت ظلم در محدوده سلطنت مطلقه نیز وجود دارد. نبیّ، چون نبیّ است، حق قتل نفس محترمه ندارد. اگر کشت، سؤال و بازخواست میشود. بنظر میآید که حوزه ولایت تکوینی خوب تبیین نشده است که در ولایت تشریعی به مشکل میخوریم. خدای متعال از روی قدرت و حکمتی لایتناهی حقوقی وضع کرده است که حق تضییع آن را به هیچ احدی نخواهد داد. معنای اطلاق در ولایت مطلق، اطلاق در چه حوزهای است؟ در ولایت تکوینی که ولایت الهی، حِکَمیّه است هرچند او قدیر بر هر چیزی است. ولایت او در حوزه تشریع نیز به همین منوال است. «لا يكلّف الله نفسا إلّا وسعها»، «إلّا ما آتاها» و غیره. خدایی که برای انسانها قانونی مثل «من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنّما قتل الناس جميعا» جعل نموده است، انبیا و اولیا را از این قانون استثنا نکرده است. اتفاقا از ایشان به شدت بیشتری میخواهد که اجرای آن را مراقبت کنند. بله در برخی موارد آیه نازل کرده است که «هذا عطاءنا فامنن أو أمسك بغير حساب». اما این را به کسی میگوید که افعالش در حوزه عصمت است نه به هر کسی بگوید این عطای ما است و هرکاری میخواهی با آن بکن. برای همین که ولایت ایشان حِکمی است، ایشان ولایتی بر مؤمنین دارند که بر ولایت خود شخص بر خودش اولویت تعیینی دارد نه اولویت تخییری که بتواند آن را پس بزند (آیه اول)، در رسول خدا برای ما اسوه حسنه است «لكم في رسول الله أسوة حسنة» و در حرکات و سکنات ایشان برای ما نشان و راهنمای حسنات است، بعد از قضاوت ایشان اعتراض وارد نیست (آیه دوم)، مخالفت امرشان جایز نیست (آیه سوم) و اطاعت مطلق از ایشان واجب است (آیه چهارم).
۲-۳. حوزه ولایت امام تا کجا است؟
در جمیع افعال اختیاری مکلفین؟ حتی حوزه دیگر در ملکیت آنها، ازدواجشان و هر امری؟ در فرای از اختیار مکلفین چه؟
در حوزه تشریعیه، احکام اباحیهای وجود دارد که امام میتواند به حکم ثانوی اعمال ولایت کند و حکمی را به ظاهر تغییر بدهد. جهاد را بر همه واجب کردند و به اعرج که میلنگد میگوید «لیس علی الأعرج حرج»، جهاد بر تو واجب نیست. یا در مواجهه با دشمن و اهل کتاب، قرآن گاهی میگوید جهاد کنید و گاه میگوید صلح. اینطور نیست که بگوییم در زمانی صلح وظیفه بود و بعد نسخ شد، اصلا و ابدا راهی برای صلح دیگر وجود ندارد و فقط جهاد الی الابد. بلکه این دو حکم، در کتاب قرآن که کتاب قانون اساسی مسلمین است، انعطاف احکام متناسب با شرایط را نشان میدهد.
حوزه ولایت تشریعی امام معصوم در حوزه تشریع است. حوزه تشریع به اموال و انفس میرسد اما حقوقی که از سوی خدا به امام اعطا شده است شامل اینکه اموال مردم برای امام باشد نیست. اینکه امام دست در جیب کسی کند و مال خودش بداند، زن کسی را ابتدا به ساکن طلاق بدهد و این امور، چنین چیزی را دلیلی برایش نداریم. بله اوامری بر افرادی از جامعه از امام میتواند صادر شود که ولایت تشریعی ایشان و عصمت ایشان، نشانه است بر وجوب شرعی آن بر او. نباید امام خود را طوری معرفی کنیم که دیکتاتور مآبانه شناخته شود؛ آن هم وقتی دلیلی بر این دیکتاتوری پیدا نکردیم و امری ندیدیم که دستورش، معرفی اینگونه اماممان باشد. بله آنچه با دلیل فهمیدیم هست را بدون هیچ ترسی میگوییم ولی پا فراتر نمیگذاریم.
تفکیک اوامر امام علیهالسلام به امر عرفی و امر شخصی و ارشادی و... هم درست نیست. تمام اوامر امام، اوامر شرعی است و در حوزه شریعت. گاه یک امر به شخصی خاص است و گاه به همه. اینها در امر شرعی بودن آن تفاوتی ایجاد نمیکند که نیاز به تفکیک دادن باشد. اینها بیشتر به فرار از تکلیف شبیه است تا تحقیق و بررسی.
بحث بر سر «اگر»ها هم اشتباه است که میگوید اگر امام دستور به قتل غیر حقی داد یا مالی را بالا کشید چه کار میکنی. اصلا پیش نمیآید که به خاطر آن زیرآب ولایت مطلقه زده شود یا قیدی بگیرد. اطلاق در محدوده شریعت است.
۴- ولایت مقیّده رسول و ائمه علیهمالسلام
ولایت مقیّده، نوع ولایتی است که مردم را ملزم میکند در تصرّفاتشان از والی اذن بگیرند و بی اذن او در آن امری که از قضا مطلوب شارع هم هست، ورود نکنند. مثل حدود و تعزیرات، تصرف در اموال افراد قاصر از تصرف و الزام کردن مردم به اخراج حقوق از اموالشان و غیره.
۱-۴. ادلهای که لااقل ولایت مقیده را برای نبی و ائمه علیهمالسلام اثبات میکند
۱- «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم»: در مورد ولایت حضرات در این وجه از تصرف، همین کافی است که ایشان اولو الامر و والیان امرند. عرف از عنوان والی امر، همین را میفهمد که در امور عامهای که در شرع به عهده شخص خاصی نیست، باید به والی رجوع کرد تا تکلیف روشن شود.
۲- روایاتی مثل توقیع «فأنّهم حجّتي عليكم و أنا حجّة اللّٰه» که دال بر مرجع اصلی بودن امام علیهالسلام است.
۳- روایت فضل بن شاذان از مولانا الرضا علیهالسلام: «و منها: أنّا لا نجد فرقة من الفِرَق، و لا ملّة من الملل عاشوا و بقوا إلّا بقيّم و رئيس؛ لما لا بدّ لهم منه في أمر الدين و الدنيا، فلم يجز في حكمة الحكيم أن يترك الخلق بما يعلم أنّه لا بدّ لهم منه و لا قوام لهم إلّا به». مضمون روایت، ارشاد به حکم عقل است که هیچ ملتی و هیچ گروهی در زندگی و بقایشان بدون قیّم و رئیس نبودند. اصلا ممکن نیست بدون حاکم چشمانداز و بقایی برای ملتها دید. برای خالق حکیم قبیح است که خلق را بدون این نیاز ضروریشان، رها و بدون قیّم بگذارد.
۴- ادله دیگری هم هست، مثل ادله در خصوص حدود و تعزیرات و حکومات که اینها را مخصوص ائمه میکنند، مثل ادله نماز میت بلا ولیّ و غیره.
شیخ انصاری بعد از ذکر این ادله فرمودند: «در مورد ولایت مقیّده، این بلا اشکال است که بسیاری از تصرفات منوط به اذن ولی است. اما دلیل عامی نداریم که تمام تصرفات را منوط به چیز عامی کرده باشد. البته درمورد اموری که هر قوم و گروهی به رئیسشان رجوع میکنند، بعید نیست بگوییم که ولایت با ایشان است به خاطر اقتضای ولات امر بودن ائمه معصومین علیهمالسلام و مرجع اصلی بودن ایشان در حوادث واقعه که فرمودند این روات حدیث، حجتند اما حجت من بر شما «إنهم حجتي عليكم». در غیر این موارد که موارد شک است، مرجع شک به اطلاقات ادله است که جواز یا منع را بیان کند و اگر اطلاقی نبود با اینکه قاعدتا باید به اصول عملیه رجوع کرد اما چون در این مقام، کلام درمورد اعتبار اذن امام علیهالسلام و نائب خاصشان -در صورت امکان- است، به اصول عملیه رجوع نمیشود. چون وقتی میتوان به حجت رجوع کرد، جایی برای اصول عملیه نیست که صرف رفع تحیّر در مقام عمل است.»
منظور از عدم استقلال غیر امام در تصرف چیست؟ این عنوانی کلی است، باید روشن شود که چه اموری منظور است. در حوزه تشکیل حکومت در حضور امام است؟ در حوزه آب خوردنشان است؟ درو کردن گندم خودشان است؟ خیر در حوزه مباحات شرعی نیست که خدا و پیغمبرش بر مردم تبیین کردهاند. حوزههایی خاص است که نحوی اعمال ولایت بر دیگری در آن مطرح است که به غیر امام اعطای اذن نشده است.
شیخ انصاری این چهار دلیل را برای استثنا زدن نبی اکرم و ائمه علیهالسلام از اصل عدم ولایت آوردهاند. ایشان فرمودند که توقّف تصرف غیر به اذن امام، مخالف اصل است. همان اصل عدم ولایت احدی بر دیگری. به نظر ایشان باید با دلیلی استثنا شود که در چه حوزههایی امام معصوم ولایت دارد و تصرفات مردم مشروط به اذن امام است. البته اینطور سیری در بررسی درست نیست. باید از سوی خود خدا نگاه کنیم که ولایت از سوی او جاری شده است و تا کجا رسیده است؟ اصل اولی، عدم ولایت هیچ فردی بر هیچ فرد دیگری نیست. اصل اولی، ولایت خدا، ولایت پیغمبر و ولایت امام است. از طرفی هم لازمه مدنیّت، اعمال ولایت است. هر قانونگذاری و قضاوتی که در جامعه صورت میگیرد، اینها اعمال ولایت است. اگر از ابتدا، به انسان که نگاه میکنید، موجود اجتماعی ببینید، متوجه میشوید که ولایت برای چنین موجودی لاجرم هست. «لابد للناس من أمير». خالق او در این زمینه برنامه دارد و اصل همان برنامه است نه عدم ولایت کسی بر دیگری که اگر امام را از جامعه حذف کنیم، مطرح میشود.
کمترین شأن از شئون ولایت امام علیهالسلام آن است که شیخ فرمود «در امور عامهای که در شرع به عهده شخص خاصی نیست، عرف این را میفهمد که باید به والی رجوع کرد». این یکی از کمترین شئون ولایت شرعی امام است. ولایت در حاکمیت، مثل ولایت در تعلیم دین، یکی از حوزههای ولایت تشریعی امام علیهالسلام است و قضاوت یک حوزه کوچک آن است که مختص امور مجرمین است و متعدّیان. اینکه اموری هست که در شرع بر عهده شخص خاصی نیست، این خودش یعنی جامعه را بریده از امام نگاه میکنیم. بر عهده امام بودنش را نبریم.
شیخ در دلیل «فإنّهم حجّتي عليكم»، از فاء تعلیل را فهمیدهاند که چرا در حوادث واقعه به روات حدیث رجوع کنید؟ چون حجت من بر شما اینهایند. این تعلیل را هم قبول نداشته باشیم، به هر حال ائمه علیهمالسلام در عمل ولایت را به فقها اعطا کردند با این بیان که رجوع کنید به روات حدیث. این نشان میدهد که امام علیهالسلام، ولایت مرجعیت را قائل بودند، فقها را حجت خود بر مردم معرفی کردند، خودشان هم که مرجع اصلیند، حجت الله.
۱-۱-۴. تأملی در بیان دلیل علل الشرایع که از مهمترین ادله ولایت فقیه است
این یک حرف اساسی است در حوزه حاکمیت که آیا مردم در حاکمیّت میتوانند تصمیمگیری کنند یا نه؟ بعد از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله این سؤال برای مردم بود و هرچه جلوتر آمدیم، پررنگتر هم شد. در طول تاریخ، مردم این دخالتها را کردهاند اما آیا ولایت از سوی خدا به اینها اعطا شده بود یا نه؟
با اینکه حضرت در مقام تقیه بودند اما مطلب مهمی در این روایت آمده است؛ این مطلب که امام علیهالسلام، امر دین و دنیای مردم را بر عهده دارد و بدون ایشان این امور متوقف میماند. این روایت و عللی که در آن آمده است در زمان غیبت به کار میآید که اولا حوزههای ولایت امام علیهالسلام را بدانیم، ثانیا در زمان غیبت باید دید که این حوزهها تعطیل میشود یا نه، همانطور که در کلام و عقاید و در روایاتی مثل همین روایت فضل بن شاذان در کتاب علل، دلیل اقامه شد بر وجوب نصب وصیّ بعد از نبی و آن دلیل در زمان غیبت نیز ادامه دارد. نمیگوییم که بالاخره بعد از ۲۵۰ سال، شیعه هم مثل سنّیها قبول میکند که امت لااقل در جامعه و نه در برکات معنوی که امامِ غایب خواهد داشت، بدون ولیّ در اجتماعاتش که دینش را مستقیم کند رها میشود؛ چنین حرفی نمیزنیم. این روایت فضل بن شاذان در علل الشرایع، از آن روایات است که پاسخ این سؤالات مهم را میدهد؛ [با سندی قوی و صحیح هم این کار را میکند]. این روایت، متنی طولانی دارد. پر برکت است. حدود بیست و دو-سه صفحه متن است.
فضای روایت تا اینجایی که شیخ انصاری بریدهاند و آوردهاند، در بیان مهمترین عنوان در شریعت، قدم اول تربیت و تزکیه و تعلیم بشر است. این در زمان غیبت بسته و تعطیل است؟ در زمان غیبت دیگر کسی آدمبشو نیست؟ دومین مطلب مهمی که بیان شده است، نیاز شریعت تعلیمشده به مجری است؛ مجری میخواهد. سؤال دوباره تکرار میشود؛ در دوره غیبت، اجرای شریعت تعطیل میشود؟ حوزه ولایت، حوزهای عقلانی است. امام علیهالسلام در جواب فضل بن شاذان، نفرمودند که این فضولیها به شما نیامده است. بلکه توضیح میفرمایند، دلیل اقامه میکنند و این دلیل در دوره غیبت هم جاری است که شریعت نیاز به مجری دارد و اگر مجری انتخابشده از سوی خدا نباشد، بالاخره یک کسی در عصری پیدا میشود که حاضر به ترک لذت و منفعت خودش نمیشود و در دیگران هم فساد ایجاد میکند: «لَكَانَ أَحَدٌ لاَ يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسَادِ غَيْرِهِ... فَجُعِلَ عَلَيْهِمْ قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِنَ اَلْفَسَادِ وَ يُقِيمُ فِيهِمُ اَلْحُدُودَ وَ اَلْأَحْكَامَ». اصلا برای همین امر اجرای شریعت و امانتداری از آن است که ائمه علیهمالسلام همگی به شهادت رسیدهاند. اگر نماز و دینشان را در خانهشان انجام میدادند، معاویهها و یزیدها و هارونها و مأمونها برای ایشان چلوکباب و هدایا و نذورات هم میفرستادند. نیازی به مباحثات و درگیریها و زندانها و ترورها و نبردها نبود.
در طول تاریخ، از آدم ابو البشر تا نبی خاتم الانبیا علیهمالسلام، هیچ دورهای نبوده است که امّتها بدون قیّم و رئیس، روزگار سپری کرده باشند. دهه اول ذی الحجة چه آیهای میخوانیم؟ «فقال موسی لأخيه هارون اخلفني في قومي و أصلح و لا تتّبع سبيل المفسدين» برای چه میخوانیم؟ خیلی ثواب دارد؟ درختی در بهشت میدهند که خاص است؟ یا نه، وقتی این را میخوانی، میبینی که موسی علیهالسلام برای خاطر سی روز غیبتش از امّت، نمیخواست بین قومش جانشینی نباشد. با این حال اینها رفتند و گوساله خودشان را تراشیدند و پرستیدند و جامعه را از تحت امر هارون علیهالسلام در آوردند. در زمان غیبت هم که نه مفسد داریم، نه جانی داریم، نه طاغوت است، نه گوساله تراشی، با خیال راحت امت رها شدهاند؛ سی روز هم نه، هزار سال و بیشتر. عجب! برخی هم فکر میکنند که این فقها تنها موانع ظهورند. تمام دنیا فتح شده، مانع همین یکی است که با رفتنش حکومت جهانی امام زمان علیهالسلام تشکیل میشود.
شیخ انصاری از این سو نگاه کردند که «مردم» چه نیازی به امام دارند. امام رضا علیهالسلام در روایت از سوی خالق «حکیم» نگاه میکنند که از برنامه و ساختار مورد نیاز «مخلوق» به خوبی مطلع است. در نگاه مردم به نیاز به امام، بعضی میگویند بله حکومت نیاز است اما حکومت باید ضد دین باشد؛ بشرط لا. بعضی میگویند لا بشرط است؛ هرکی حاکم شد. همین لا بشرط هم بشرط لا میشود. چون هرکسی که بیاید که مجری دین نمیشود و موافق دین؛ دین با اهداف او در تعارض است. این روایت، امام را در مقابل تشتت آراء مردم معرفی می کند؛ مردمی که رها باشند رجمبالغیب و تئوریپردازی و مجریگری میکنند. امام فصل الخطاب اختلافات است چه در آراء و چه در رفتاری که همه از اهواء مردم بر انگیخته شده است. مدیریت اهواء مردم بر عهده امام است که از تعلیم کتاب و تزکیه مردم تا قضاوت و حکمرانی بر آنها ادامه پیدا میکند.
عناوینی که در روایت ذکر شده است، حد اعلایش بر امام معصوم است اما خیلی از عناوین ذو مراتب و تشکیکی است. امام معلم است و فقها هم در حد خودشان تعلیم میکنند. هرچند مثلا امام علیهالسلام اصول عملیه ندارد که در مرتبه رفع تحیر و شک است اما فقها با اصول عملیه هم عمل میکنند؛ چون شک در آنها راه پیدا میکند و همان ائمه علیهمالسلام تکلیفشان را در هنگامی که شک کردهاند، روشن کردهاند. اما همین علم فقیه که در حد اعلی نیست، حجیت دارد در حالی که علم مردم دیگر، حجیت ندارد. این تفاوت بین فتوای عالم عادل و فتوای غیرعالم،کم تفاوتی نیست. امام معصوم، مربّی است؛ تربیت میکند. در زمان غیبت هم کسی مربّی میتواند باشد یا تعطیل است؟ همه چیز در غیبت فردی است؟ شئون اجتماعی منتفی...؟ خمس تعطیل، نماز جمعه تعطیل، تربیت تعطیل، تعلیم تعطیل و الی آخر همه تعطیل؟ عقل میگوید که شارع حکیم و ائمه معصومینی که فرستاده است، جامعه را بدون یک ولیّ در اجتماع، رها نگذاشتهاند.
۲-۱-۴. شک در حوزه ولایت امام
مرحوم شیخ میفرمایند: «آنجایی که شک میکنیم که این مورد، از موارد سلطه امام است یا نیست...» در زمان حضور شک کردیم؟ از رفتار و گفتار امام مشخص میشود. اگر تصرفی در آن حوزه کرده باشند، روشن میشود که امام ولایت دارد. اما شک مستقر هم باشد، اصل بر ولایت داشتن امام علیهالسلام است. امام ولایتی دارد که حوزه فردی مردم را هم شامل است هرچند در این مورد که اموال و انفس مردم است، ولایت به نحوه مالکیت ندارد. خدا میتواند این را هم اعطا کند ولی از سیره اهل بیت علیهمالسلام متوجه میشویم که ائمه خودشان را مالک جان و مال مردم نمیدانستند و خودشان را از محارم نمیدانستند که زنان مردم بر ایشان محرم باشند. اگر میدانستند، اِعمال ولایت در این زمینه میکردند تا بدانیم یا میفرمودند که ولایت در این زمینه داریم و اِعمال نکردیم. در این مورد شکی نداریم که اصل ولایت داشتن جاری کنیم؛ رفتار ایشان و گفتار ایشان اتفاقا نشانه از اهتمام ائمه بر حفظ حرمت مالکیتها و محارم و انفس مردم است. اگر چنین ولایتی داشتند، بیان میشد. خصوصا که ولایت از مهمترین مباحث دین است. بنابراین تکلیف شک در حوزه ولایت امام نیز روشن است.
۵- ولایت مطلقه فقیه
ولایت فقیه از آن قاعده کلی عدم ولایت استثنا شده است؟ شیخ فرمود که ولایت یا مستقل و مطلق است یا ولایتی مقیّد است، در مواردی که تصرف مردم به اجازه امام منوط شده باشد. بعد بحث کردند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه هدی علیهمالسلام هردوی این ولایت را دارند و به فقها میرسد.
۱-۵. بررسی ادله روایی
دیدگاه شیخ انصاری در مکاسب، این است که هیچ دلیل عامی بر ولایت مطلق فقیه نداریم. جز دستهای از روایات که برخی تخیّل کردهاند که دال بر این مطلب (نیابت عامه) است. مثل: «أنّ العلماء ورثة الأنبيا، و [ذاك] أنّ الأنبياء لم يورّثوا ديناراً و لا درهماً و لكن ورّثوا أحاديث من أحاديثهم فمن أخذ بشيءٍ منها أخذ بحظٍّ وافر»، «أنّ العلماء أُمناء الرسل»، «مجاري الأُمور بيد العلماء باللّٰه الاُمناء على حلاله و حرامه»، «علماء أُمّتي كأنبياء بني إسرائيل»، «إنّ منزلة الفقيه في هذا الوقت كمنزلة الأنبياء في بني إسرائيل»، «أولى الناس بالأنبياء: أعلمهم بما جاؤوا به إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ الآية»، «اللّهم ارحم خلفائي. قيل و من خلفاؤك يا رسول اللّٰه؟ قال الذين يأتون بعدي و يروون حديثي و سنّتي»، «قد جعلته عليكم حاكما»، «جعلته عليكم قاضيا»، «هم حجّتي عليكم و أنا حجّة اللّٰه» و...
۱-۱-۵. مناقشه شیخ انصاری در ادله
انصاف، بعد از ملاحظه سیاق، صدر و ذیل روایات مذکور، اقتضا میکند که بگوییم این روایات در مقام بیان وظیفه فقها است اما از حیث بیانگری احکام شرعی نه اینکه مثل معصومین علیهمالسلام اولای نسبت به اموال مردم باشند. بنابراین اگر فقیه زکات یا خمسی از مکلّفی طلب کرد، دلیلی بر وجوب شرعی پرداخت نداریم. بله اگر ثابت شد که در شرع صحت ادای خمس و زکات، منوط بر پرداخت آن به فقیه است -مطلقا یا بعد از مطالبه فقیه-، در این صورت اگر فقیه فتوای به این مطلب داد و تنها فقیه جامع شرایط بود یا توسط مکلف به عنوان مرجع تقلید اختیار شده بود، تبعیت از فتوایش واجب است. اما این وجوب، دیگر از بحث ولایت به وجه اول خارج است. بعلاوه، حتی اگر در روایات مذکور، دلیل عامی برای ولایت مطلق وجود داشت، باید به همین جهت وظیفه متعارف فقیه حملش کرد که فقیه رسولی ابلاغکننده است. این حمل را نکنیم، تخصیص اکثر میشود. چون فقیه جز در موارد قلیل، در موارد بسیاری تسلط بر اموال و انفس مردم ندارد.
تمام کلام شیخ این شد که فقیه جز در موارد اندک، اطاعتش بر مردم واجب نیست.
۲-۱-۵. تأمّلی بر کلام شیخ انصاری
از ولایت امام تا ولایت فقیه، شیخ یک واسطه را هم باید بحث میکردند. «ولایت مأذون از امام» و «ولایت شرعی». شرعیت ولایت باید بحث شود. ابتدا فرمودند که اصل، عدم ولایت احدی بر احدی دیگر است. اول باید همین مشروعیت ثابت شود تا از اصل عدم ولایت در بیاید. آیا ولایت در زمان غیبت اصلا وجود دارد یا ندارد؟ وجود دارد و مال فقیه نیست؟ یا اصلا وجود ندارد که بخواهیم ولایت کسی را بحث کنیم. ضمنا این یک بحث عقلی است که کسی در زمان غیبت ولایت بر کسی دیگر پیدا میکند یا نمیکند.
آیا میتوان گفت که از زمان غیبت امام معصوم، مردم دیگر حق زندگی اجتماعی ندارند و باید به بادیهها بروند؟ یا میتوان گفت که این حق را دارند؟ جامعه داشتن ممنوع میشود یا آزاد است؟ اگر این حق از بین میرفت باید از امام حاضر آخری به مردم ابلاغ میشد. از امام دوازدهم که بماند؛ غیبت، مختصّ امام دوازدهم شیعه نبوده است. بین انبیا، از نوح و ابراهیم تا موسی و یونس علیهمالسلام، غیبتهای انبیا بوده است و با این حال که اخبار آن به ما رسیده است [رجوع شود به کتاب مبارک «کمال الدین و تمام النعمة» از شیخ صدوق] اما در هیچکدام نیامده است که مردم با غیبت نبی خود به بادیهها میرفتند و زندگی میکردند که نکند ولایتی اِعمال کنند و جزو طواغیت شوند. بلکه همیشه تلاشهای آن گروه باقیمانده، بر باقی ماندن بر دینی بود که برایشان مانده بود.
اگر میگویید هرگونه ولایتی در زمان غیبت باطل است، باید مردم از جامعههایشان فرار کنند. اما میبینیم که اجتماع داشتن را همه مخالفان ولایت فقیه میپذیرند. حالا وقتی همه مجتمعا زندگی میکنند، آیا میشود تصور کرد که مردم هیچ بزرگ و رئیسی نداشته باشند و گذران کنند؟ والی حقّی در این زمان وجود دارد؟ تصرفات اجتماعی امام علیهالسلام که منتفی است، حالا چه کنیم؟ در کنار زدن ولایت طاغوت جامعه، نیاز به رئیسی و بزرگی و امیری است. همین اِعمال ولایت بنا بر آن اصل عدم ولایت، باطل میشود؛ حتی اگر دفاع باشد و قبل از تشکیل حکومت. چون میگویید که اِعمال ولایت باطل است. خط قرمزهای اعمال ولایت را باید طور دیگر دید. گفتیم که بحث را نباید از اینجا آغاز میکردند. از ولایت الله شروع میکردید تا به ولایت نبی و امام برسید و بعد، هنگام محرومیت از بهرهمندی امام، چه کسی یا کسانی؟ حتی در زمان حضور نیز کسانی باید باشند که در وظایف تبیینی و اجرایی به ایشان کمک میکنند. یک نفر و یک دنیا که نمیشود.
بنابراین اصل عدم ولایت اشکال دیگری هم دارد که در فضای مریخی است. گویا از جامعه در آمده و بر کره مریخ آمده است و بدون توجه به اطرافش، با نگاه صرفا فردی موقعیت را گزارش میکند؛ «دین فردی». این نگاه حتی در یک خانه هم قابل اجرا نیست که کسی بر دیگری اِعمال ولایت نداشته باشد و کسی کاری به دیگری نداشته باشد و هرکسی ناهاری که خودش میخواهد بپزد و بخورد. در هر جامعهای، بزرگ یا کوچک، دونفر الی دو میلیارد نفر، به هر حال حرف یک نفر باید برش داشته باشد تا کار پیش برود. شارع یا زندگی اجتماعی را نمیپذیرد یا اگر میپذیرد، ولایتداری بر جامعه را میپذیرد و درموردش تبیین میکند. «لابدّ للناس من أمير» و ادله شبیه به این مثل آن روایت نبوی که میفرمود در سفر حتی دو نفر هم که بودید، یک نفر را به عنوان امیر انتخاب کنید. اینها همه دالّ بر این ادعا است. دین همانطور که نظام تعلیمی دارد، نظام آمری هم دارد. در زمان غیبت هم زندگی اجتماعی پابرجا است و اِعمال ولایت، تا هر جایی که ممکن بشود، جایز بلکه واجب است. محدودیتی از جانب شارع حکیم در وصال به خیر وجود ندارد. غیبت امام زمان علیهالسلام هم که از سوی او است، حکمت و خیری دارد که طبق بعضی از اخبار با ظهور از آن مطّلع میشوند.
به نظر میرسد مرحوم شیخ که احوالات علمی و ایمانیشان بر همگان روشن است، اگر در این زمان ما مبحثشان را مطرح کرده بودند، حرفهای دیگری میزدند. مبحث ایشان در اینجا آن اتقانی که در جاهای دیگر دیده بودیم را ندارد. زمان ایشان نمیشد حرفهای بیپرده در نجف زده شود و با عدم رعایت تقیه، زحماتی که برای حفظ فقه شیعه کشیده شده بود، نابود میشد. بخاطر اینکه یک طاغوت ملعون احساس خطر از جانب حوزه شیعی کرد و مردم آمادگی و وفای نسبت به حوزه نداشتند و در مقابل این طاغوت به دفاع از حوزه نجف قیام نکردند. وضعیت عراق آن زمان که هیچ، وضعیت ایران هم آن زمان برای قیامی مثل قیام امام خمینی آماده نشده بود. در ایران کسی مثل مرحوم نائینی که درمورد حکومت مبحثی نوین اراده دادند، فقط در همین حد بحث کردند که حکومت مشروطه از دیکتاتوری بهتر است. هنوز نه ذهنها آمده بالاتر از مشروطهای بود و نه فقیه حتی تصور چنین شرایطی را میتوانست بکند. همان زمان صفویه که پادشاهان صفوی از فقها به عنوان نوّاب امام زمان علیهالسلام اذن میگرفتند، علما چنان به وجد آمده بودند که ظهور را از هر وقتی نزدیکتر میدیدند و سخنانی در این باره از ایشان در تاریخ ثبت است.
پس باید این بحث را هم داشته باشیم: «ولایت احدی از متشرعه»، ولایت داشتن یکی از افراد متشرعه نسبت به اجتماع. چنین ولایتی، اصل وجودش از بدیهیات است. جامعه ناچار است از داشتن ولات امر. اما نحوه احراز و حیطه آن، بحثهای مفصل خودش را دارد. وقتی خدا زندگی اجتماعی متشرعه را رد نفرمود، ناچارا این جامعه یک والی و والیانی خواهد داشت که شارع باید بعضی از مؤمنین را بر این امر ملزم کرده باشد.
روایتی از امام صادق علیهالسلام هست که امام علیهالسلام درمورد الزام به تعلیم دین با تازیانه، فرمودند که خوش دارند این اتفاق بیفتد. در حوزه ولایت تعلیمی، داشتن چنین تشکیلاتی، خوشایند امام علیهالسلام است. اینکه چه افرادی ملزم به اجرای این ولایت هستند، بحثش جدا است ولی اصل وجود ولایت این تشکیلات، بلا اشکال است.
در حوزه اجتماعی، برادر میتواند برادرش را امر به معروف و نهی از منکر کند؟ یا شارع میگوید: «به تو چه»؟ شارع برای این امر و نهی مراتب قرار داده است، هرچند برخی مراتبش برای امام است ولی هر مؤمنی نسبت به مؤمن دیگر وظیفه دارد؛ حق این اعمال ولایت را دارد که وظیفه هم میبینیم دارد.
ولایت شورائی «و أمرهم شوری بينهم»؛ آیا در حوزه ولایت تعلیمی و آمری، میشود چند نفره اِعمال ولایت کرد و مثلا عدهای را تعلیم داد یا عدهای را نهی از کاری باطل کرد؟ یا فقط ولایت انفرادی وجود دارد؟ کار اجتماعی، لاجرم شورایی و گروهی هم میشود. مثلا گروهی جمع میشوند که با هم امر به معروف کنند. این گروه در بین خودشان نیاز به رئیس و مدیر دارند. نمیشود ولایت را به طور کلی در عصر غیبت تعطیل کرد مگر اینکه مُعظم شریعت تعطیل بشود که این را وجدان انسان از شریعت و از رفتار همین علمای دین که همگی تشکیلات داشتند و با تشکیلات تا به اینجا رسیدهایم، مردود میداند. نه، شارع هرگز از دستور به تواصی به حق و صبر و دستور به تعاون در برّ و تقوی، به گرفتن امام جامعه و گرفتن حق زندگی اجتماعی مؤمنانه نخواهد رسید.
جامعه نیازمند قانون و مجری قانون است. در زمان غیبت، خدا برای جامعه قوانینی دارد یا ندارد؟ ازدواج در زمان غیبت مشروع است یا نامشروع است؟ اگر مشروع است، این جامعه کوچک خانواده، کسی هست که قوانینش را اجرا کند و اختلافات خانوادهها را حل و فصل کند؟ جامعه شهر چه؟ شهر، مجری قوانین و برنامههای عمرانی نمیخواهد؟ این مجری چه کسی باشد؟ بشرط لای از دین باشد؟ دین نداشته باشد، عادل نباشد؟ یا لا بشرط از دین است؟ مهم نیست که دینش چه باشد و عادل باشد یا نباشد؟ متدیّنین حق اِعمال ولایت در امور شهرشان را دارند یا ندارند؟ اگر بگوییم که حق ندارند، یعنی خدا شهر را به دست فسّاق و کفّار رها که نه بلکه سپرده است که آنها عدالت اجرا کنند و قوانین دین را پیاده کنند. واضح است که بشرط لای از تقوا و دیانت و عدالت نیست. خیلی اگر مماشات کنیم، میگوییم لا بشرط است، اجازه اِعمال ولایت به غیر متدینین هم داده شده باشد. فی الجمله، ولایت بعضی از مؤمنین بر بعض دیگر، اشکالی ندارد که بخواهیم دنبال روایت خاصی بگردیم، عقل اینها را خودش میفهمد که شارع اجرای قوانین در عصر غیبت را رها نکرده است. عقل این را میفهمد که «ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه». عقل میفهمد اگر معصوم نبود، مطّلعترین شخص از بیان شارع معصوم و متّقیترین و شبیهترین آنها به نبی اکرم که در حال حاضر در دسترس است، جای او را میگیرد. عقل اگرچه روایت «إنّهم حجتي عليكم» را هم نبیند این را میفهمد. اگرچه عقل این را هم میفهمد که قطعا امام قبل از غیبتشان این را مشخص کردهاند؛ نه فقط ایشان این را مشخص کردهاند که ائمه قبلی نیز که شبکهسازی روابط شیعیان را انجام دادند، روابط ولایی را برای مردم جا انداختند. خدا برای آماده شدن اذهان برای غیبت هم سیری داشت؛ ابتدا که ائمه کم کم از جامعه کنار کشیده شدند؛ امامی در شرایطی کمتر خطرناک با سن کم به امامت رسید که برای امامت امام زمان خردسال که جانشان در خطر بود؛ با زندانی شدن امام و حصر و روابط دیر به دیر و دورادور کم کم آشنا شدند تا رسیدیم به غیبت کوتاه و غیبتی بلند...
در روایات باب حجت کتاب کافی داریم که در دنیا فقط دو نفر وجود داشته باشد، یکی حجت بر دیگری است و یک نفر در دنیا باقی مانده باشد، همان حجت خدا است. بله در مرتبه بالایش، روایت منظورش این است که همیشه در زمین حجت خدا، امام معصوم از جانب خدا در زمین وجود دارد اما در مرتبه پایینتر، زمان غیبت را که نگاه میکنی، اگر زندگی اجتماعی مردم بخواهد جریان داشته باشد، باید والیانی وجود داشته باشند. رضا قلدری در جامعه حکمرانی کند، حجاب را از سر زنان ما در صحن گوهرشاد حرم امام خودمان بخواهد بردارد و مقابله با این قلدر برای ما حرام باشد؟ شارع اجازه نداده است؛ مجبوریم. هرروز تو سری خور تر از دیروز باشیم و حق اینکه از خود دفاعی کنیم و برای خود جامعهای داشته باشیم را نداشته باشیم. این درست است؟!
قبل از ولایت فقیه، امکان ولایت متشرعه را بحث کردیم. جامعه، محتاج ریاست بعضی بر بعض دیگر است. این ریاست را مقیّد کرده است بشرط لای از دیانت و تقوا؟ یا بشرط اینها است؟ یا لا بشرط است؟ شارع اینطور فرموده است که ولایت برای کفار است؟ اگر یهودی باشد که چه بهتر، اگر نشد مسلمان لاابالی و هرچه ظالمتر بهتر؟ منتهی مؤمنین نباید ورود به این امر کنند که باب جهنم است؟ خیلی واضح است که شارع چنین حرفی نخواهد زد.
ورود متشرعه به سیاست و ولایت، در چارچوب شرع باید باشد یا هرکاری خواستند؟ شرع در حوزه اجتماع نظری ندارد؟ این نیز واضح است که وقتی شارع به مؤمنین اجازه ورود به کاری میدهد، در چارچوب شرع میخواهد اِعمال ولایت بکنند. عدهای در غرب، دینشان به درد فرد هم نمیخورد، دینی بیصاحبشده داشتند، اینها مجبور شدند دین را از جامعهداری بیرون کنند، آن هم بعد از هفتصد سال از وقتی که اسلام به اینها گفته بود دینتان به درد نمیخورد، آن هم هنوز کامل رها نکردهاند. بنابراین شکی نیست که ولایت متشرعه مشروط به شریعت است. اینکه شیخ فضل الله گفته بودند، مشروطه باید مشروعه باشد، خیلی حرف بدی بود که بدشان آمد؟ اصل همین است. هیچ متشرعهای حرف دیگری نمیتواند بزند. اگر حوزه سیاسی، حوزه شریعت نبود، میگفتیم حکومت دست هرکسی میخواهد، باشد. مساجدتان هم تعطیل کردند در خانه عبادت کنید. روزه هم مجبورتان کردند بخورید، بخوریدش. دانشآموزی مسلمان در غرب به رفیقش گفته که همجنسبازی خلاف شریعت است، اینها که فریاد آزادیطلبیشان گوش جهان را پاره کرده است، او را از تحصیل محروم کردند؛ خوب بکنند. اشکالی ندارد! مگر حکومت فقیه تشکیل شده که اینطور ناراحتی؟ بچه نفهم به رفیقش نباید این را میگفت.
متشرعه شریعت را میشناسند؟ یا نه، «يخروجونكم من بطون أمهاتكم لا تعلمون شيئا»؟ اینها هم باید دانسته عمل کنند، ژنتیکی که مطلع از دین نیستند. راه علم کجا است؟ فقاهت در دین است. وقتی گفتید، این متدیّن باید در چارچوب شریعت عمل بکند، یعنی باید در چارچوب فقه عمل کند؛ اجتهادا یا تقلیدا یا احتیاطا -آن هم احتیاط کسی که آشنای به فقه است تا بداند کجا میشود احتیاط کرد، چطور احتیاط کرد و اینها-. پس باید مسأله ولایت در عرصه سیاسی را هم اجتهادا یا تقلیدا قبول داشته باشد؛ اگر این را قبول ندارد، حق ورود ندارد؛ هیچجایی حق ورود ندارد؛ نه اینکه عالیترین مراتب شیعه در دوره غیبت را بر عهده بگیرند و بگویند فقیه که ولایت ندارد. اگر ندارد که برای چه بر مسند مرجعیت نشستهای؟! مردم گفتند بیا؟ مردم مرا در این راه انداختند؟ مردم بگویند امام سیزدهم شو تو امام هم میشوی؟ بیخود میگویند. قبول نداری برو خانهات بنشین. کارمند دولت از نمایندگی مجلس و کارمندی بانک گرفته تا معلّمی آموزش و پرورش و دادرسیها و... هم که دخالت میکنند باید اذن شرعی -اجتهادا یا تقلیدا- بگیرند. تصرفاتت باید مشروع باشد ولو در حد یک کارمند ساده باشی و برای این مشروعیت باید از شریعه آن اطلاع داشته باشی و هرچه کسی به این شریعت مطلعتر و بر آن عاملتر باشد، برای تصدّی اگر نگوییم که بقیه حق تصدّی نداریم، لااقل میگوییم که مناسبتر است.
تمامی افعال عبادی و سیاسی مکلفین باید بر مبنای فقه باشد. فقاهت، اصل است در رفتار عبادی و اجتماعی و مالکیتها؛ چه فقاهت تقلیدی چه فقاهت اجتهادی. تا حالا فسّاق و فجّار بر ما حکمرانی میکردند؛ حالا میتوانیم تا جایی که راه داد دست اینها را کوتاه کنیم که فقه شریعتمان اجرا شود؟ شبهه در این میاندازیم؟ عجب. به باغمان حصار بکشیم که دزدها نیایند؟ یا نه، سهمی برای دزدها و شغالها است که نباید جلویش را بگیریم؟!
دلیل عقلی ولایت فقیه بیان شد. در قرآن و روایات چه دلیلی هست؟ در قرآن کریم، همه ولایتها منتهی به ولایت الله میشود، حتی ولایت طواغیت که خارج از حوزه ولایت تکوینی الهی نیست. در آیه ۹ شوری، «إنّ اللهَ هو الوليّ»، بیان حصر دارد، خبرش با الف و لام جنس آمده است که مفید قصر است بعلاوه ضمیر فصل هو که تأکید این حصر است. بلاغیون البته دو مبنا دارند: یک اینکه هر حصر و تخصیصی قصر است اما چهار راه مشهور دارد و دیگر اینکه قصر فقط چهار طریق دارد که ذکر کردهاند در جای خودش، اما به هر حال در این آیه یک حصر و تخصیصی هست که ولایت را مختص به خدا میکند؛ از نظر ولایت تکوینی ذاتی، این حصری حقیقی است که تنها خدا ولیّ است و حقیقتا هرکه قدرت تصرفی و حق و توانی دارد، از خدا است. اما در ولایت تکوینی اعطایی، یک ولایت اولیاء الله است و دو ولایت طاغوت. خدا به هر دو گروه در تکوین ولایت داده است ولی نه ولایت تشریعی به او داده و نه طاغوت تشریعا حق اِعمال ولایت تکوینی ندارد.
ولایت الله و اولیای خدا، ولایت توحیدی است و ولایت کفار و منافقین، ولایت اشتراکی است؛ نه لزوما شرکآلود. این مطلب در آیت الکرسی بیان شده است که «الله وليّ الذين آمنوا... و الذين کفروا أولياءهم الطاغوت»؛ عنوان جامع، طاغوت است ولی همین عنوان جامع برای آنها «أولیاء» درست میکند. نکتهای اینجا است که در مورد مؤمنین، ولایت را از خدا شروع میکند ولی درمورد کفار از کفار؛ در بستر حیات بشری، نه انسان، اگر اِعمال ولایت الله نشود، بشر گرفتار دخالتهای ولایات طاغوتی میشود. یک توحید هست، «توحید در ولایت» که ناظر به حوزه اعمال و تأثیرگذاریهای اجتماعی است که هر ولایتی به ولایت و اراده خدا منتهی میشود. در روایات به این اراده، مشیّت اطلاق شده است و در حوزه اراده تشریعیه، اطلاق «اِحباب» شده است. البته بنظر میرسد، اراده در روایات امری فراتر از اراده تکوینی و تشریعی است؛ نوع سومی هم هست، نظیر «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ليطهّركم تطهيرا» که نمیشود گفت اراده تشریعی است چون این اراده را خدا برای تمام مردم کرده است؛ اراده تکوینی هم نیست چون اینکه من نوعی اینطور آفریده شدم و معصوم معصوم، فضیلتی برای او نمیشود ولی خوب بله، ظاهرا مشکل ما را حل کرده است که معما را حل کردیم؛ اما بنظر میرسد، این یک ولایت نوع سومی است.
ادله ولایت انبیا در قرآن که اگر کسی جامع نگاه کند شاید ادله زیادی پیدا کند اما اجمالا:
(۱) آیه ۶۴ نساء «ما أرسلنا من رسول إلا ليطاع بإذن الله». رسول، ولایت در اطاعت و امر و نهی دارد؟ در حوزه فردی است یا جمعی هم شامل است؟ آیه میگوید به همه رسل حق اطاعت و امر و نهی اعطا شده است. اذن الله که در آیه آمده است، هم مشیّت الهی است (ولایت تکوینی) و هم حبّ الهی (ولایت تشریعی).
(۲) در قضاوت؛ با توجه به آیه ۳۶ احزاب: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضی الله و رسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة»، حق قضاوت به رسول خدا اعطا شده است و پذیرش آن نیز بر عهده مردم واجب گردانیده شده است.
(۳) ولایت انبیا، ولایت تشریکی است یا انحصاری؟ انحصاری است. خدای متعال این حق اطاعت شدن و این ولایت را به پیغمبرانش اعطا کرده است و به بقیه نداده است. آیه ۶ نساء: «أ لم تر إلی الذين يزعمون أنّهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلی الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به و يريد الشيطان أن يضلّهم ضلالا بعيدا»؛ این آیه میفرماید که ولایت انحصاری در حوزه حاکمیت که برای پیغمبر صلیاللهعلیهوآل ثابت است، برای انبیای سابق هم هست و ادیان آنها هم فردیِ صِرف نیست. چرا که میفرماید برخی گمان باطل میبرند که به مفاد نازل شده بر رسول و پیغمبران سابق ایمان آوردهاند؛ میخواهند محاکماتشان را به طاغوت عرضه کنند، آن هم در حالی که امر به کفرورزی نسبت به آن شدهاند.
(۴) حوزه جنگ و صلح؛ در آیه ۲۴۶ و ۲۴۷ بقره «ابعث لنا مَلِكا نقاتل في سبيل الله» که بنی اسرائیل از پیامبرشان درخواست بعث پادشاهی میکنند تا با او مقاتله در راه خدا کنند، نه نقل قول خدا در این آیه یک نقل همراه مذمت بنی اسرائیل است که چرا این درخواست را کردهاید، نه پیامبرشان میگوید که ما و شما را چه به این حرفها. بلکه میپرسد شما که مرد مقاتله نیستید، اگر پادشاهی بیاید، شما سر باز نمیزنید؟ «هل عسيتم إن كتب عليكم القتال؟» پاسخ این احمقها را نگاه کنید که دردشان نه درد دین است که درد دنیا است: «ما لنا أن لا نقاتل في سبيل الله و قد أخرجنا من ديارنا و أبناءنا». همین است که وقتی یک پادشاه از بین خودشان و از بین برخورداران و مترفینشان انتخاب نشد، جز قلیلی پا پس کشیدند: «تولّوا إلّا قليلا منهم». خدا در پادشاهی که برگزید، علم و قوت جسمی را در نظر داشت و اینها، نگاه به شکوه و جلال ظاهری میکردند: «نحن أحقّ بالملك منه و لم يؤت سعة من المال قال إن الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم».
(۵) آیه ۱۴۶ آل عمران «و كأيّن من نبيّ قاتل معه ربّيّون كثير»: معیت با این انبیا به چه نحوهای بوده است؟ فقط در کنار انبیایشان میجنگیدند یا فرماندهی و تصمیمگیری با آن انبیا بوده است؟ این معیت، معیت ولیّ و مولّیٰ علیه است، معیت امیر و زیردستانش است.
(۶) آیه ۵۰ آل عمران «لأحلّ لكم بعض الذي حرّم عليكم»؛ این ولایت در تحلیل و تحریم، این ولایت تشریعی، فقط احکام فردی که نیست، اطلاق آیه نشانه از شمول احکام فردی و اجتماعی است. «فاتّقوا الله و أطيعون» که نبی خدا به مردم میگویند از من اطاعت کنید، یعنی هر حکمی را پذیرا باشید.
(۷) آیه ۱۴ صف «يا أيها الذين آمنوا كونوا أنصار الله كما قال عيسی ابن مريم للحواريين من أنصاري إلی الله قال الحواريون نحن أنصار الله فآمنت طائفة من بني اسرائيل و كفرت طائفة فأيّدنا الذين آمنوا علی عدوّهم فأصبحوا ظاهرين» که حضرت عیسی علیهالسلام به مردم میفرماید یاران من به سوی خدا کیانند؟ اینجا حضرت ناصر میطلبد؛ میخواهد جهاد کند وگرنه کسی به خون ایشان تشنه نمیشد و «عدوّهم» در آیه نمیخواست. رفتار فردی در جامعه دشمن تراشی نمیکند. انصار الی الله یعنی یاری در جهاد. آیات قبلی این آیه را ببینید که فضا، فضای جهاد است که «نصر من الله و فتح قريب» و «تجاهدون في سبيل الله» تا اینکه در این آیه نصرت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله در راه خدا را به نصرت یاران عیسی علیهالسلام تشبیه میفرماید. در حوزه فردی که نصرت معنا ندارد. در سوره غافر، فرعون داشت مقدمهچینی قتل موسی علیهالسلام را انجام میداد، «ذروني أقتل موسی و ليدع ربّه أنّي أخاف أن يبدل دينكم...» تا اینکه مؤمن آل فرعون که تا آن زمان در حوزه فردی دینداری میکرد و در حال تقیه بود، جان پیامبر خدا را در خطر میبیند و نصرت میکند «قال رجل من آل فرعون يكتم إيمانه أتقتلون رجلا أن يقول ربّي الله و قد جاءكم بالبيّنات من ربّكم و إن يك كاذبا فعليه كذبه و إن يك صادقا يصبكم بعض الذي يعدكم» و از همین جا که این نصرت را میکند، فرعون که میخواست مقدمه قتل نبی خدا را بچیند، نرم میشود و میگوید «ما أريكم إلا ما أری و ما أهديكم إلا سبيل الرشاد» و بعد هم این مؤمن رها نمیکند و آیات را ببینید که چقدر این مؤمن آل فرعون در آن موقعیت خطیر تبیین میکند. این مؤمن آل فرعون است که او را فرعون زنده نمیگذارد و روایت است که او را قیچیقیچی کردند. نصرت یعنی این.
علما در زمان انبیا ولایت داشتهاند یا نه؟ یکی از مواردش حضرت خضر است و دیگری، ولایت عالم آل یونس که بعد از خروج حضرت از امت، در میان آنها میماند و عذاب را هم کاری میکند از این قوم بر میگردد و دیگری، طالوت است که خدا «زاده بسطة في العلم و الجسم» و دیگری ذی القرنین است و دیگر، لقمان. این علما در زمان حضور انبیا علیهمالسلام اِعمال ولایت میکردهاند و برای بحث زمان غیبت کارگشا است.
(۱) یکی از علمایی که خدای متعال، او را ذو حظ میداند، لقمان است. «و لقد آتينا لقمان الحكمة» و «من أوتي الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا». لقمانی که دارای خیر کثیری است، این خیری کثیر را فقط در حوزه فردی خودش دارد و در حوزه اجتماعی بیتأثیر است؟ قرآن از قول لقمان نقل میکند که «يا بنيّ لا تشرك بالله إنّ الشرك لظلم عظيم»؛ خدا در اینجا به لقمان میگوید که تو پیغمبر نیستی و به تو چه که کسی را نهی از شرک به خدا میکنی؟ از احوالات لقمان در قرآن و روایات، مثل آنجا که بین حکمت و نبوت مخیّر میشود و آنجا که میفرمایند او قاضی بین بنی اسرائیل بوده است، این به دست میآید که لقمان نسبت به جامعه پیرامونی خود حساس بوده است و وظیفه داشته است که اصلاح محیطش را انجام بدهد. ایشان حتی به حضرت داود علیهالسلام انتقال علم میکردند.
(۲) حضرت خضر علیهالسلام از انبیا نیستند. قرآن کریم میفرماید «علّمناه من لدنّا علما»؛ بر اساس این علم ایشان تصرفاتی میکنند، از جمله همان تصرفاتی که در داستان سفر ایشان با حضرت موسی علیهالسلام شنیده و خواندهایم. این تصرفات، باطل است؟ اگر صاحب آن دیوار بگوید چرا دیوار مرا تعمیر کردی، میخواستم خراب بماند، اینجا قضیه چطور میشود؟ نقل خدا از این تصرفات نشان میدهد ایشان هم اذن در چنین تصرفاتی از جانب خدا داشته است و حجت در برابر اینطور سؤالات داشته است. سرخود نبوده است.
(۳) ذوالقرنین؛ حاکمیت و تصرفاتش را چه کسی امضا کرده بود که سد سازی میکرد و جنگ و صلح میکرد و الی آخر؟ ذکر تصرفات ذی القرنین و مذمت نکردن او و طاغوت ندانستن او در قرآن و روایات، نشان میدهد که ایشان هم اذن داشته است.
(۴) بلعم باعورا که او هم اگر مثل سگ به زمین نمیچسبید، قرآن کریم از او ذکر خیری میآورد.
(۵) درمورد دخالت حضرت زهرا سلاماللهعلیها در سیاست زمانهشان، عدم منع از جانب امیرالمؤمنین علیهالسلام نشان میدهد که حضرت ولایت برای این رفتارها و تبیینها داشتند. ولایت ایشان نیز با ولایت و امامت گره نخورده بود و بخاطر علمی بود که به ایشان عرضه شده بود.
ولایت، یک طیف است، یک کلمه نیست. نمیشود در یک کلمه گفت که بله فقیه ولایت دارد که حکومت تشکیل دهد و وظیفه دارد. شرایط زمان و مکان و قدرت قدرتمندان و همه امور هست که باید در نظر گرفت. اصل ولایت را در مقابل سلب کلی ولایت میخواهیم بررسی کنیم. غیر امام و پیغمبر، کسی در جامعه ولایت دارد یا نه؟ کسی مثل شیخ میگوید که اصل اولی، عدم ولایت احدی بر احدی است. اما این اصل از کجا آمد؟ ما از ولایت الله شروع کردیم و حالا سؤال داریم که این ولایتی که وجود دارد، جز خدا، رسولان و ائمه کسی ولایت دارد یا نه؟
از آیاتی که دلالت بر ولایت فی الجمله دارد، آیه ۳۶ بقره است «قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لکم في الأرض مستقرّ و متاع إلی حين» به انضمام آیه ۱۹۴ بقره «فمن اعتدی عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدی عليكم». اولا این زمین دار العداوه است؛ دار دشمنی. از اصل و اساسِ آمدن انسان در این دنیا، دشمنی و عداوت است. در مذاکراتی که سیاستمداران ما با دنیا انجام میدهند هم اصل این است که تیم ما این دشمنی را نادیده نیانگارد. هبوط است و بعضی دشمن دیگر گروهیم. «اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم»؛ این آیه آیا مختص مسلمانان است؟ به انبیای سابق این اجازه داده نشده بود که استعداد قوه کنند تا بازدارندگی در مقابل دشمن ایجاد شود؟ مختص پیغمبر ما نیست. بنی آدمی که بعضی دشمن بعض دیگرند، این وضعشان از ابتدای هبوط بود تا صعود الی الله ادامه دارد. افرادی که در طرف حقّند باید این بازدارندگی را در خودشان ایجاد کنند. بدون تجمیع قوه و تشکیلات نمیشود مقابل باطل ایستاد. به اهل حق بگوییم شما در این دار عداوت حق تشکیلات داشتن و تجمیع قوا ندارید؟ فرادی و تنهایی کشته شوید و بروید بهشت؟ چنین حرفی را هرگز دین نزده است. شهادتطلبی در حوزه شجاعت است نه تهوّر و خودکشی. ضمنا این تشکیلاتی که حق تشکیلش را دارند، امیر و رئیس نمیخواهد؟ بگوییم شما تشکیلات داشته باشید ولی امیرتان جهنمی است؟ امکان ندارد چنین حرفی نظر اسلام باشد. بعضی میگویند چوب توی لانه زنبور نکنید، دشمن تراشیده نمیشود، تشکیلاتی هم نیاز نخواهید داشت که حالا بحث نیاز به ولایت داشتن پیش بیاید. اما امکان ندارد! از هبوط انسان، این پایه دشمنی گذارده شده است بین حقطلبان و باطلجویان. بنابراین، لازمه اعتدای با معتدین که در آیه ذکر شده است، تشکیلات داشتن است و لازمه تشکیلات هم امارت و ولایت است.
آیا در مقابل دستگاه حاکم جائر و فاسق، همیشه مأمور به تقیهایم؟ ساکت و دستبوس و متملّق او باشیم؟ یا در یک سری مواقع لااقل اجازه ایستادن و حرف زدن داریم؟ در قرآن کریم، اصحاب کهف را داریم. در آیات سوره کهف، خصوصا ۹ تا ۱۳، «أم حسبت أنّ أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا إذ آوی الفتية إلی الكهف فقالوا ربّنا آتنا من لدنك رحمة و هيّئ لنا من أمرنا رشدا... إنّهم فتية آمنوا بربّهم و زدناهم هدی»، آیا خدا صرفا یک واقعه تاریخی گزارش کرده است، بدون اینکه موضعگیری در آن باشد؟ نه، این مدح اصحاب کهف و عمل آنها است که ذکر شده است. سر مبارک حضرت سید الشهدا علیهالسلام که توسط آن ملاعین در دیار اسلامی چرخانده میشد، گاهی اخباری ذکر شده است، شیخ عباس قمی هم در منتهی الآمال ذکر کرده است که این سر آیاتی میخوانده است؛ آیات سوره کهف. اصحاب کهف، عمل و حرکت علیه دستگاه جائرشان داشته اند.
یک موقعی کسی ورود به دستگاه حاکمیت نمیکند اما یک موقعی طوری از دستگاه خروج میکند که رهایش نمیکنند. اصحاب کهف که از خواب سیصد ساله بیدار شدند، فکر که نمیکردند سیصد سال گذشته است، بین خودشان میگفتند یک نیم روز خوابیدهایم، حواستان باشد که اگر به ما دست پیدا کنند یا رجممان میکنند یا مجبور به بازگشت به دستگاه جائر میشویم نه که بگذارند مردمی عادی در جامعه شویم: «إن يظهروا عليكم يرجموكم أو يعيدوكم في ملّتهم و لن تفلحوا أبدا». اینها کارهایی با جائران کرده بودند که میدانستند دیگر بازگشتی برایشان نیست؛ در راه حق در حال قیام بودند. اینها بنای مخالفتی با دستگاه حاکم گذاشته بودند که بعد از سیصد سال دیگر اثری از آن دستگاه نمانده بود. قیام کردند و کسانی شدند که بین خود و به مرور آشکاراتر از حق گفتند که پروردگار ما کیست. در این هنگام بود که پروردگارشان هم دلهایشان را محکم و استوار نمود: «و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السماوات و الأرض لن ندعوا من دونه إلها لقد قلنا إذاً شططا». آرام آرام در این راه یارانی شده بودند، محکم و استوار.
دلیل دیگر؛ ادلهای که در آن مؤمنین مأمور به کارهایی شدند که به صورت فردی قابل اجرا نیست. بخلاف ادلهای است که مثلا روزه گرفتن را واجب کرده است. دستور به اقامه نماز، دستوری نیست که به تنهایی کسی بتواند انجامش دهد. برای اقامه نماز باید فکر و برنامه داشت. انقدر از معارف قرآنی فاصله گرفتهایم که حالا میبینیم دشمن از همین دستورات استفاده کرده است و اقامه منکرات خودش را میکند. مردم ما که دنبال سگبازی میروند، از اول این بودند؟ در فیلمهایشان، توصیههای علمیشان و... گنجاندند که سگداری امر نیکویی است. کشور ما که سگ را نجس میداند، چطور توانستند این سگ را در بغل مردمش جا بدهند؟ این اقامه است. اقامه صلاة ما، با اینکه امر به آن داشتیم چطور بود؟ یک رسالهای نوشتیم که حالا اگر کسی خواست بخواند، بداند چطور بخواند. آن کسی که نمیخواهد بخواند چه؟ هیچی. گناهش را گردن خودش دانستیم در حالی که امر به اقامه شده بودیم. اقامه صلاة کار تشکیلاتی میخواهد. یک نفر به ذهنش رسید که ستاد اقامه نماز بزنیم، همان هم بخاطر انس با قرآنش بود که این فکر به سرش زد. به سر او نمیزد، ما همین برنامه کوچک را هم عمرا نداشتیم. «الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنكر»، «إنّ الحسنات يذهبن السيئات» و... این حسنات را اگر در جامعه جا بیاندازی، پیشگیری از جرمهایی میشود که امر به معروف و نهی از منکر های خارجی میشود. افراد از درون به معروف مایل و از منکر دور میشوند. «الذين إن مكّنّاهم في الأرض أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر» این الذین، یعنی ائمه؟ به ما کاری ندارد؟ هروقت امام زمان علیهالسلام آمدند، ایشان اقامه میکنند و ما اینجا مینشینیم و نماز میخوانیم؛ مثل حرفی که بنی اسرائیل به موسای نبی علیهالسلام زدند: «فاذهب أنت و ربّك فقالتا إنّا هاهنا قاعدون». منتظریم دیگر. مینشینیم به انتظار پیروزی.
دلیل دیگر؛ «أذن للذين يقاتَلون بأنّهم ظُلِموا و إنّ الله علی نصرهم لقدير». از آیات دفاع. به کسانی که مورد هجوم دشمنند، اذن دفاع داده شده است. تک تک بجنگند و کشته شوند یا با تشکیلات و برنامه بجنگند که امیدی به نصرت الهی هم باشد؟ در زمان غیبت دیگر دفاع نامشروع میشود؟ همین کسانی که میگویند در زمان غیبت دفاع نداریم، از خانه خود با هر قفل و دیوار و حصاری که دستشان برسد، دفاع میکنند.
وقتی سراغ قرآن کریم برویم، ادله زیاد میبینیم. مشکل بزرگی شده است که انس با قرآن و تدبّر در آیات نداریم. روایت از امیرالمؤمنین هست که میفرماید ربع، در بعض روایات ثلث از قرآن درمورد ما است و ربع یا ثلث آن درمورد دشمن ما است. روایت میگوید که بخشی از قرآن درمورد ما از امام اول تا امام دوازدهم است و بخشی دیگر هم در دشمنان از سقیفه تا هارون و مأمون و قاتلی که امام زمان علیهالسلام را به شهادت خواهد رساند. دیگر خبری در قرآن نیست. این را از روایت میفهمیم؟! یا بحث، تمام جریان حق و باطل است؟ پس جریان حق و باطل را از کجای قرآن میخواهیم در بیاوریم؟ آیه «نريد أن نمنّ علی الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم في الأرض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون»؛ فرعون و هامان که دیگر نیستند، غرق در نیل شدند، کی از برقراری یک حکومت عادلانه جهانی توسط امام زمان علیهالسلام بترسند؟ اینها چه ربطی به هم دارند؟ اگر ربط را نمیبینیم، برای این است که نگاه به جریان را از روایت حذف میکنیم.
در شرایط امروز، برای آقای خامنهای جایز است که استعفا بدهد؟ بگوید یا حقیم یا باطل. تا اینجا آمدیم، از الآن من دیگر نیستم. هرکاری میخواهید، مخیّرید. اگر نمیتواند ادامه مملکت کند، بله جایز است ولی تا وقتی میتواند از کبائر است که رها کند. جامعه از هم بپاشد که آقا خسته شده است؟ تا میتوانی باید باشی. یا توئی که ولایت فقیه نمیخواهی؛ خوب ولایت که را میخواهی؟ سفیه؟ جائر؟ از فقیه بهتر کسی را نداری که با او تشکیلات اقامه صلاة و تواصی به صبر و حق و محاکمه مجرمینت را و دفاع از خودت و دین خدایت را انجام بدهی.
میخوانْد که «كل راية ترفع قبل قيام القائم علیهالسلام صاحبها طاغوت»؛ این رایت طاغوت را قیام برای حاکمیت میدانست. همین پرچم حضرت عباس هیأتت آن رایت است. کار تشکیلاتی تبیینی شما هم ولایت است، تصرفاتی انجام میگیرد و توصیهها و امر و نهیهایی در کار است و استفادههایی که از اموال اهدایی مردم صورت میگیرد و سینههایی که در مراسمات شما سرخ میشود. از همان دستورات آشپز هیأت تا دستورات مدیر هیأت به جوانان هیأت که بشورید، فرش بیاندازید، بلندگوها را تنظیم کن و الخ. اینها نیاز به مشروعیت دارد. حدود این رایت طاغوت چیست؟ حاکمیت است؟ از کجا یک پرچم را باطل میدانی و یکی را نه؟ حدّش را از کجا مشخص کردی؟ آنچه از این دسته روایات یقینا روشن میشود، آن رایاتی است که دعوت به شخصی به عنوان منجی میکنند. نه کسانی که میخواهند قیام به اقامه صلاة و دینی که به آنها رسیده است داشته باشند. در این روایات دارد که «قبل قيام الحجة»؛ یعنی کسی قبل از قیام حضرت حجت علیهالسلام قیام کرده است که خود را امام معرفی کند و در جایگاهی خود را معرفی کند که جایگاه حضرت حجت باشد نه کسی که همه میدانند، نایب عام حضرت است. در این روایات این عبارت است که «من ادّعی الإمامة من الله» اما فقیه، امامت از جانب خدا را ادعا ندارد، بلکه امامت از جانب امام زمان علیهالسلام را به استناد ادلهای که ذکر کردیم و روایت معروف «إنّهم حجّتي عليكم و أنا حجت الله عليهم»، مطرح میکند.
«المؤمنين الفقهاء حصون الإسلام»؛ حصن یا دژ، پناهگاه مردم است، مانع از هجوم به پناهندگان است؛ فقها پناهگاه مسلمین هستند اما برنامهای نمیتوانند بریزند که مؤمنین در مقابل هجوم فرهنگی و غیر فرهنگی چه کار کنند؟ فقیه حصنی است برای مسلمین اما این مسلمین وظیفه گوش دادن به دستورات فقیه را ندارند؟ اگر حصن وظیفه دارد تا حفاظت از پناهنده کند، افراد پناهنده هم وظیفه گوش به فرمانی دارند. فقیه به طلبهای بگوید برو فلان روستا تبلیغ دین کن، او نمیرود. این درست است؟ دین چنین وظیفه ناممکنی برای فقیه در نظر گرفته است؟ شما خود دژ را در نظر بگیرید. این دژ مورد حمله قرار گرفته است. مردم هم پشت آن نشستهاند که این دژ دفاع میکند؟ نه خیر. بالای دروازه میایستند و سنگ میاندازند. روی دیوارها کمانداری میگذارند. هر چه بتوانند از بیرون و درون مشغول دفاع از این دژ میگردند.
برگردیم به روایت فضل بن شاذان از مولای ما امام رضا علیهالسلام در مورد علل نیاز مردم به امام؛ «حاجة الناس إلی الوليّ»؛ در زمان غیبت امام معصوم، مردم به ولیّ برای جامعهشان نیاز دارند. در همان زمان حضور همانطور که مردم به امام نیاز داشتند، به زرارهها و محمد بن مسلم و یاران دیگرشان هم نیاز داشتند. «أنّا لا نجد فرقة من الفرق و ملة من الملل بقوا و عاشوا إلّا بقيّم و رئيس... و لا قوام لهم إلّا به»؛ این فراز روایت، در زمان ما به خصوص، اقتضای وجود فقیه جامع الشرایط در مناصب حکومتی و غیر حکومتی دارد. اگر روزی ولایت فقیه «حق» فقیه بود و وظیفه نبود، امروز وظیفهاش است. در زمان غیبت هم علتی که برای وجود امام در روایت ذکر شد، وجود دارد بلکه به شدتی بیشتر. برای دنیایمان و حفظ مرزهایمان هم که شده است، باید از امام برّی تبعیت کنیم و الّا برایمان امام فاجر نصب خواهند کرد.
آنچه که روح دین مؤیّد آن است، عقل مؤیّدش است و روایات خاصی هم دارد که اصل روایات مورد قبول مشهور علما است هرچند در فهمش اختلافاتی باشد، حتی اگر سند ضعیفی داشته باشد، با اینهمه پشتوانهای که دارد، یقین به حقیقت داشتنش میآید. در مقابل، ادلهای در بین روایات میبینیم که تعارضی ظاهری با آن اصل دارد؛ اینها روایاتی است که باید طور دیگر فهمید. یک دلیلی را غلط فهمیدی، اساسی از اساسهای تفکر شیعه را بر هم نزن که میگوید جامعه در هر لحظهای به ولیّ نیاز دارد. فکر خودت را بر هم بزن که بیراهه رفته است. در روایت میخوانی که امام سجاد علیهالسلام ابراز امامت نکردند و مردم را به خودشان دعوت نکردند؟ اگر فهمیدی که ایشان امام نبود و مردم نباید به ایشان رجوع میکردند، در این صورت است که باید فکرت را عوض کنی که در این صورت تو هنوز از روح کلی اسلام اطلاعی نداری و از تقیه چیزی به گوشت نخورده یا درست متوجه آن نشدی. اگر دیدی امامی در حضور حاکم ملعون و جائر خودشان احترام خاصی به او گذاشتند و امام خواندندش، نباید بگویی دلیلی دیگر بر شرعیّت حکومت جائر یافتم بلکه باید از این روایت یکی از مواضع تقیه را از امام خود بیاموزی که با آن، راه را برای خودشان باز کردند تا ضربات بهتری در مواقع دیگر به حکومت جائر بزنند یا وقتی پیدا کنند تا فعالیتهای درون سازمانی شیعه را برای امری که چندین قرن باید ادامه بیابد آماده کنند. الی ما شاء الله روایات و ادله اینگونه متشابه داریم و هیچکدام نباید در مقابل آن محکماتت قرار بگیرند.
اقامه شدن صلاة در جامعه، حیاتی که در قصاص است، حدودی که نظم جامعه است، اینها فقط مال زمان حضور نیست؛ در زمان غیبت هم هستند ولو مثل زمان حضور، بهخاطر موانعی معطّل بماند. ممکن است بررسی که کردیم، از ادله استخراج کنیم که مثلا جهاد ابتدایی که حیات اجتماعی مسلمین به آن بند نیست، مختص زمان حضور و با دستور خود امام علیهالسلام است ولی در اموری که زندگی اجتماعی مسلمانان با آن گره خورده است، تعطیلی نداریم مگر در صورتی که مانعی -طبیعی یا انسانی- به ما اجازه ندهد. خود شارع مانع خیر نمیشود.
ادلهای که ذکر شد، اثبات ولایت عدول مؤمنین نیز میشود. اما ولایت عدول مؤمنین، بشرط لای از فقاهت نیست که فقط اگر فقیه نبودند، ولایت داشته باشند. بلکه مشروط به فقاهت و عدالت است.
آیا ولات را میشود امر به معروف و نهی از منکر کرد؟
اگر معصوم باشد، نه، بلکه باید آن چه معروف یا منکر میپنداشتی را تصحیح کنی. اگر جائر است و اثری دارد، حق را تضعیف و مفتضح نمیکند، جایش هست و لااقل افتضاحی برای سلطان جائر میشود، بله؛ همانطور که شکستن تقیه برای مؤمن آل فرعون بهترین کار و وظیفه او بود بخاطر نجات جان نبی خدا، با این حال که شهیدش کردند. تقیه، سپر مؤمن است در نبرد و نبرد دائمی با سپر و بدون استفاده از شمشیر معنا ندارد.
اگر ولیّ مؤمن است؛ بله چرا نکنیم؟ اما با رعایت دستور «رحماء بينهم».
در یک جاهایی حتی ولایت فجّار و فسّاق را هم باید ترجیح داد. ولیّ یتیمی هنگام مرگ مخیّر بوده بین ولیّ قرار دادن یک فاسق یا گنج کردن اموال یا تلف مال یا سپردن اموال به خود یتیم؛ این را به فاسق میسپارد. شارع دزدیهای فاسق را امضا نمیکند ولی تصرّفات صحیح او را که امضا میکند. اگر امضا نکند، غذای حلال هم برای این یتیم با اموالش نمیتواند تهیه کند.
تکمله ۲۷/شهریور/۱۴۰۳:
چند نکته پراکنده:
- آقای خامنهای نه درمورد بمب اتم و نه روابط برادرانه با اهل سنت تا وقتی نظرشون روی لزوم تقیه باشد، نخواهند گفت که نه این برادری که ما با شما برادران اهل سنت میگوییم، از روی تقیه است یا به برادران کافرمان بگویند که نه ما از روی تقیه میگوییم که بمب اتم حرام است. نقض غرض میشه. نقض ارهاب عدویی است که اگر مستقیم به جهان بگوییم ما چه کارهایی از دستمان بر میآید بر ما تجمیع نیرو خواهند کرد؛ نقض تقیه در عرصهای است که هنوز فتح نشده است. همانطور که شیخ انصاری هم در بحث ولایت فقیه از آوردن هر دلیلی برای اثبات ولایت فقیه کوتاهی نکردند ولی آخر که به اظهار نظر رسیدند، گفتند نه آقا ولایت فقیه چی است؟ خرط القتاد راحتتر است!
- ولایت مطلقه:
۱- ولایت مطلقه، به معنای خارج حدود شریعت، هیچ امامی چه معصوم چه نایب معصوم، ندارد.
۲- ولایت مطلقه، به معنای خارج قوانین کشوری، مثل قانون اساسی، هر امامی چه معصوم چه نایب او، دارد.
۳- ولایت مطلقه، به معنای تصدّی امور مسلمین، از خراج گرفته تا اراضی موات و معادن و محاکم و شهرسازی و راهسازی و دفاع و ارهاب عدو الله و عدو مردم و همه شئون مدیریت نه فقط تصدّی امور حسبه و تعلیم کسانی که پای منبر میآیند؛ این ولایت مطلقه را هم هر امامی چه معصوم و نایبش، دارد.