۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان و کفر» ثبت شده است

پسران بلاواسطه اسرائیل نبی، بعد از به چاه انداختن یوسف نبی با وقاحت و کم‌عقلی آشکار برمی‌گردند و به نبی خدا می‌گویند: «يا أبانا إنا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لو كنا صادقين» که پدرجان، ما رفتیم مسابقه‌ای بدهیم و یوسف را نزد اثاثمان رها کردیم، گرگ او را خورد! تو که با وجود صادق بودنِ ما باورت نمی‌شود. برای همین هم پیراهنی خون‌مال‌شده به پدر نشان می‌دهند: «وجائوا علی قميصه بدم كذب». جالب اینجا است که شب هم برگشته بودند که یعقوب نبی گریه‌های کاذبشان را نبیند. آخر کدام چوپانی گله را بعد از غروب که نه، بعد از مغرب و شب‌هنگام برمی‌گرداند؟ این‌ها: «جاءوا أباهم عشاء يبكون».

ریشه کم‌عقلی یهود و دنیوی فکر کردنشان به فرزندان بلاواسطه انبیا برمی‌گردد. بهانه قطع معجزات از هنگام اختراع دوربین هم برای این جوجه‌یهودی‌ها است. از همان زمان‌ها که معجزه نه، معجزه‌ها می‌دیدند هم باورشان به غیب نمی‌رفت که پدر ما علم غیب دارد، این چه حماقتی است می‌کنیم؟! با وقاحت نزد پدر می‌روند و دروغ می‌گویند.

قبل از به چاه انداختن برادر هم تمام فکرشان دنیوی است. می‌گویند که ما یک گروه، آن هم یک گروه قدرتمندیم و پدر با این حال یوسف، یک الف بچه را دوست‌تر دارد. حقا که پدرمان در گمراهی آشکاری است: «ليوسف و أخوه أحب إلی أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفي ضلال مبين».

مراقب تحلیل دنیوی نوک‌دماغی غیب‌نبین باشیم که زمان ظهور نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، اوس و خزرجی که در نظر یهودیانِ منتظرِ ظهور یثرب، وحشی و پست به نظر می‌آمدند، به پیامبر ایمان آوردند ولی یهودی‌ها، این فرزندان با واسطه اسرائیل نبی، باز در حماقت خودشان ماندند و ماندند و ماندند؛ هستند و خواهند ماند.

از امام صادق علیه‌السلام:

مؤمن چنان کرامتی نزد خدا دارد که اگر تمام بهشت را از او بخواهد به او اعطا کند بدون اینکه چیزی از ملک خود خدا کم شود.

و کافر نزد خدا چنان پست است که تمام دنیا را بخواهد به او اعطا می‌کند بدون اینکه چیزی از ملکش کم شود.

خدا بنده مؤمنش را با بلا تجدید عهد می‌کند، همانطور که فرد غائب، اهلش را با سوغاتی‌های تازه تجدید عهد و دیدار می‌کند. خدا دنیا را از مؤمن منع می‌کند همانطور که طبیب مریض را.

روایات باب شدت ابتلای مؤمن کتاب کافی که کم‌تعداد یا ضعیف هم نیست تا بهانه‌گیری کنیم، یکی از ابوابی است که بر هر مؤمن مطالعه‌اش غنیمت است. در این باب از روایات است که می‌خوانیم: بر اساس میزان ایمانی فرد، بلای او که تحفه الهی است هم شدت می‌گیرد. این روایت از یک جهت دیگر هم جالب توجه بود که دنیا انقدر پست و بی‌ارزش است که برای خدا اهمیتی ندارد اگر همه‌اش را بخواهد بردارد و بیندازد جلوی کافر. به عنوان یک مؤمن اگر خدا بخواهد روزی طبق روایت «من سخف ایمانه، قلّ بلاءه»، با من برخورد کند و بلاهای کمتر از این سرم آورد، حق دارد. آخر چند مرتبه پدری از مسافرت برگردد و ببیند فرزند مشغول دنیایش است و از سوغاتی‌ها ابراز خوشحالی نمی‌کند و ضد حال است؟ بالاخره یک روز دست از سرت بر می‌دارد هرچند که رحمت واسعه‌ای داشته باشد که تو را به خشم خود نیندازد ولی از این مرحله بالاتر نخواهی رفت...

از دیگر پستی‌های دنیا در نظر خدا

۱- مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم. از این بحث ولایت، یک یادداشت کلاسی کامل از بحث ولایت فقیه مرحوم شیخ انصاری از کلاس استادمان، حاج‌آقای شامیری دارم اما بنظرم آمد که آن بحث برای مخاطب عام، مناسب نباشد. این شد که نوشتن این یادداشت را هم به برنامه اضافه کردم تا مثل بقیه نوشته‌های وبلاگ، جمع‌بندی برای خودم و کسی که می‌خواند باشد. البته حین نوشتن یادداشت بودم که دیدم این یادداشت تفاوت ساختاری خاصی نکرد و فقط مرتب‌تر شد.

مرحوم شیخ ولایت مطلقه فقیه را در آن مبحث قبول نکردند. هرچند یکی از دوستانم در مقاله‌اش ثابت کرده بود که شیخ انصاری در کتب دیگری و در مباحث دیگر سخنانی زده است که امکان ندارد بدون قبول کردن ولایت مطلقه فقیه چنین حرف‌هایی زد. من آن را نخواندم ولی در همین یادداشت هم اشاره می‌شود که فقیه اگر ولایت خودش را قبول ندارد خیلی از تصرفاتی که می‌کند را مثل تصدّی بالاترین منصب دینی، مرجعیت شیعه را باید رها بگذارد برای فسّاق و کفار و چه بسا یهود مناسب‌تر باشد برای این اِعمال ولایت بزرگ. شیخ مبحث را با بیان یک اصل مبنایی «عدم ولایت احد علی احد» شروع کردند که استاد ما به این اصل اشکال داشتند. برای همین این یادداشت، در حالت مناظره است.

عَلِيُّ‌ بْنُ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنِ‌ اِبْنِ‌ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ‌ هِشَامِ‌ بْنِ‌ سَالِمٍ‌ وَ حَفْصِ‌ بْنِ‌ الْبَخْتَرِيِّ‌ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: إِنَّ‌ الرَّجُلَ‌ لَيُحِبُّكُمْ‌ وَ مَا يَعْرِفُ‌ مَا أَنْتُمْ‌ عَلَيْهِ‌ فَيُدْخِلُهُ‌ اللَّهُ‌ اَلْجَنَّةَ‌ بِحُبِّكُمْ‌ وَ إِنَّ‌ الرَّجُلَ‌ لَيُبْغِضُكُمْ‌ وَ مَا يَعْرِفُ‌ مَا أَنْتُمْ‌ عَلَيْهِ‌ فَيُدْخِلُهُ‌ اللَّهُ‌ بِبُغْضِكُمُ‌ اَلنَّارَ.  / الكافي، ج٢، ص١٢٧

...

از امام صادق علیه‌السلام نقل است که فرمود:

- شخصی شما شیعیان ما را دوست دارد در حالی که از امر تشیعتان معرفتی ندارد؛ خدا او را به خاطر حبی که از شما داشت داخل بهشت می‌گرداند.

- و شخصی شما را مبغوض دارد در حالی که از امر تشیعی که برآنید معرفتی ندارد؛ خدا او را به آتش جهنم اندازد، به خاطر بغضش از شما.

...

این است که اسماعیل هنیه، یک آدم عادی و در مذهبی دور از امر اهل بیت علیهم‌السلام، برای خاطر حب شیعیان حضرات و شرکت در مراسم آن‌ها، شرکت در تشییع حاج قاسم آن‌ها و... ممکن است بهشت هم برود و بعضی از شیعیان هم به خاطر بغضی که از شیعیان ایشان دارند، محتمل است جهنمی بشوند.

مسلمانی کردن برای -به اصطلاحی- درون‌گرا راحت‌تر است یا برون‌گرا؟