پسران بلاواسطه اسرائیل نبی، بعد از به چاه انداختن یوسف نبی با وقاحت و کمعقلی آشکار برمیگردند و به نبی خدا میگویند: «يا أبانا إنا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لو كنا صادقين» که پدرجان، ما رفتیم مسابقهای بدهیم و یوسف را نزد اثاثمان رها کردیم، گرگ او را خورد! تو که با وجود صادق بودنِ ما باورت نمیشود. برای همین هم پیراهنی خونمالشده به پدر نشان میدهند: «وجائوا علی قميصه بدم كذب». جالب اینجا است که شب هم برگشته بودند که یعقوب نبی گریههای کاذبشان را نبیند. آخر کدام چوپانی گله را بعد از غروب که نه، بعد از مغرب و شبهنگام برمیگرداند؟ اینها: «جاءوا أباهم عشاء يبكون».
ریشه کمعقلی یهود و دنیوی فکر کردنشان به فرزندان بلاواسطه انبیا برمیگردد. بهانه قطع معجزات از هنگام اختراع دوربین هم برای این جوجهیهودیها است. از همان زمانها که معجزه نه، معجزهها میدیدند هم باورشان به غیب نمیرفت که پدر ما علم غیب دارد، این چه حماقتی است میکنیم؟! با وقاحت نزد پدر میروند و دروغ میگویند.
قبل از به چاه انداختن برادر هم تمام فکرشان دنیوی است. میگویند که ما یک گروه، آن هم یک گروه قدرتمندیم و پدر با این حال یوسف، یک الف بچه را دوستتر دارد. حقا که پدرمان در گمراهی آشکاری است: «ليوسف و أخوه أحب إلی أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفي ضلال مبين».
مراقب تحلیل دنیوی نوکدماغی غیبنبین باشیم که زمان ظهور نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله، اوس و خزرجی که در نظر یهودیانِ منتظرِ ظهور یثرب، وحشی و پست به نظر میآمدند، به پیامبر ایمان آوردند ولی یهودیها، این فرزندان با واسطه اسرائیل نبی، باز در حماقت خودشان ماندند و ماندند و ماندند؛ هستند و خواهند ماند.