📌راهنمای عقل

سه شنبه، ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ

آدرس روایت: الكافي > كتاب العقل و الجهل/ راوی: هشام بن حکم/ معصوم: امام موسی کاظم علیه‌السلام

کلیت محتوا: راهنمای به کارگیری عقل

تعداد مرتبه‌ای که امام معصوم راوی رو با محبت و به اسم خطاب قرار دادن: ۳۲

فایل متن عربی: لینک دانلود

ترجمه‌ای از یک روایت امام کاظم علیه السلام نوشتم که بعضی جاهاشو هم توضیح دادم.

امام علیه السلام در این روایت ۳۲ بار راوی حدیث رو صدا می‌زنند و بنده هم بر همین اساس روایت رو فراز بندی کردم و ابتدای هر فراز، یک روایت از امیرالمؤمین علیه السلام هم انتخاب کردم و آوردم که سعی کردم مرتبط با اون فراز باشه و به نحوی همدیگه رو تفسیر کنند.

۱/۳۲ «الذكر نور العقل و حياة النفوس و جلاء الصدور»

ذکر، نور عقل است و حیات جان‌ها و جلای دل‌ها.

هشام،

خدای تبارک و تعالی اهل عقل و فهم را در کتابش بشارت داده است. فرمود: «بندگانم را بشارت بده، آن کسانی که سخن گوش فرا می‌دهند و بهترین آن را پی می‌گیرند. آن‌هایند که خدا هدایتشان کرد و آن‌ها همان خردمندانند.»

پی‌نوشت:

(۱)

قال الباقر علیه‌السلام: يا أباعبيدة، الناس مختلفون في إصابةِ القول و كلّهم هالك. قال قلت قوله تعالى إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ؟ قال هم شيعتنا و لرحمته خلقهم.

امام باقر علیه‌السلام:

ابا عبیده، مردم عادی اقوال مختلفی دارند و همگی گمراه‌اند.

ابوعبیده گفت در مورد آیه «جز کسی که خدا رحم کند» پرسیدم؛ حضرت فرمود: آن‌ها شیعیان مایند...

(۲)

عن أبي بصير قال سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عز و جل الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه الخ، قال هم المسلّمون لآل محمد الذين إذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه و جاءوا به كما سَمِعوه.

از ابی بصیر نقل است که گفت از امام صادق علیه‌السلام از سخن خدای عزوجل پرسیدم «کسانی که سخن فرا می‌دهند، بهترین آن را پی می‌گیرند...». ایشان در پاسخ فرمود: آن‌ها تسلیم‌شدگان خاندان محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله هستند، کسانی که وقتی سخن می‌شنوند نه در آن زیاد می‌کنند و نه از آن کم، همانطور که شنیدند نقل می‌کنند.

(۳)

ارتباط «بشارت بده: یعنی رسول بشارت بدهد» با «بیان امام علیه‌السلام که فرمودند خدا بشارت داده است»: گاهی، امر به فعل، حاوی است بر انجام خود فعل. مثل وقتی که استاد به نماینده می‌گوید «به شاگردان بگو فردا کلاس هست»؛ در اینجا دیگر لازم نیست نماینده به شاگردان حاضر این را برساند، همین که غایبان را مطّلع کند، کافی است و حضّار با همین امر استاد، مأمور شده‌اند.

(۴)

تعبیر قرآن به استماع است نه سمع؛ خردمند کسی است که استماع می‌کند، با دقت گوش می‌دهد نه که فقط بشنود.

(۵)

از مشکلات رسانه سطحی بودن آن است؛ سمع است نه استماع با دقت؛ در استماع باید نظرات دیگر را هم دید تا پیگیر احسن اقوال شد. یکی از ترجمه‌های آیه در این قسمت این است که سخن‌ها را گوش فرا می‌دهند و بهترینشان را پیگیر می‌شوند؛ بنا بر این معنا، این فهم مطرح می‌شود. اما ترجمه‌ای که از آیه انتخاب کردم و نوشتم، بنابر روایاتی است که بنابر آن نکات (۱) و (۲) می‌آید و تبعیت از تنها سخن حق است، سخن خدا و هادیان او که مواجهه با همین هم مراتب دارد و برخی بهتر از دیگران تابع سخن حق‌اند. مثلا دستور به جهاد در قرآن آمده است، دستور به صلح هم آمده است؛ خردمند و فقیه، کسی است که متناسب با شرایط و مصلحت‌ها و متناسب با احسن فهم و تتبّع از کلام حق، بهترینِ این دو راه را برای جامعه انتخاب کند.

۲/۳۲ «العقلُ داعي الفهم»

عقل فراخوان فهم است.

هشام،

خدای تبارک و تعالی، حجت‌ها را با عقل‌ها کامل کرد و انبیا را با بیان یاری داد و مردم را با ادله بر ربوبیت خود راهنمایی کرد. فرمود: «خدایتان خدایی واحد است که جز او خدایی نیست که رحمانِ رحیم است. در خلق آسمان‌ها و زمین، آمدوشد شب و روز، در کشتی‌هایی که به سود مردم در دریا به جریان است، در آن آبی که خدا از آسمان نازل کرد و زمین را به آن واسطه بعد از مرگش احیا کرد و از هر جنبنده‌ای در آن پراکنده کرد و در روانه کردن بادها و ابرهای تسخیرشده بین آسمان و زمین، -در همه این‌ها- نشانه‌هایی هست برای گروهی که عقل به کار می‌گیرند.»

پ‌ن:

- همان‌طور که روایات و به‌تبع تفاسیر ذکر کردند، وجه این‌که رحمانیت خدا از رحیمیت او جدا است، همین رحمت عام و خاص او است، همین فرصت واسعه‌ای که به همه داده است و فرصت مخصوصه‌ای که هرچه تو برای او خاص‌تر و خالص‌تر بشوی، این رحمت، این فرصت هم خاص‌تر و ویژ‌ه‌تر می‌شود.

- بحث اکمال حجت‌ها با عقل‌ها هم در همین راستا است. توی انسان از میان تمام موجودات اطرافت انتخاب شدی و فرصتی خاص‌تر از آن‌ها داری، استعدادهای بالاتری داری، اگر این‌ها را به کار گرفتی، وقتی با فرصت و رحمت خاص‌تر مواجه شدی، وقتی با حجت ظاهری رسولان و اوصیای ایشان مواجه شدی، می‌توانی به فرصت‌های بالاتری هم دست پیدا کنی. وقتی به اخباری که انبیا از راه آوردند گوش دادی و پیروی کردی، به همان میزان که سعی به کار گرفتی، به ربّ خودت هم نزدیک‌تر می‌شوی، به خدایی که برای اویی و به او بازگشت می‌کنی.

- بعضی وقت‌ها شاید خیال کنیم که اسلام با تجربه و تماشای آفریش خدا مخالف باشد، در حالی که اینطور نیست؛ بله در شناخت خدا به ما گفته‌اند که تنها با خود خدا می‌توان به او معرفت پیدا کرد؛ اما در عظمت خلقت او چه؟ در این‌ها هم نشانه‌هایی است برای کسانی که عقل به کار می‌گیرند؛ باید ببینیم، با عقل هم ببینیم تا این معجزات آفرینش را بهتر درک کنیم، علوم تجربی را درک کنیم، تکنولوژی بر پایه عقل را پایه‌گذاری کنیم نه اینکه دائم پای سخن غربی و شرقی بمانیم؛ این‌ها هیچ واقعیتی و هدفی برای زندگی انسان نمی‌شناسند که بر پایه یک حقیقتی علم خود را پیشرفت داده باشند، فقط منفعت را می‌بینند. با خواهش‌های نفسانی و تو خالی و پوچ، به تخدیر خود و دیگران می‌پردازند و هدف‌های مسخره به زندگی می‌دهند، مشغولیت‌های بی‌معنی ایجاد می‌کنند و این دو روز زندگی خود را به پایان می‌رسانند، در حالی که استعدادهای انسان که به اندازه یک حیات جاودانه بود را تلف کردند و در غفلت نگه داشتند.

- اکمال حجت‌ها: منظور از حجت‌ها در این روایت، فقط انبیا و اوصیا و معصومین غلیهم‌السلام نیست بلکه بیان‌ها و استدلال‌ها است، وحی است و تمام نشانه‌های جهان آفرینش و حتی علم حضوری شخص به خودش و حالات قلبی خودش؛ خدا این‌همه را با عقل تکمیل کرد تا مفید و محل تأمل و اعتبار انسان واقع شود.

- راهنمایی با ادله: خدا دلالت‌گر است؛ دلالت، ارشاد خدا و هدایت او است؛ ربوبیّت خدا، مدلول است؛ ربوبیت از محوری‌ترین مفاهیم توحیدی است که هرکجا و هرکسی به این برسد و به مالکیت او و به رشددهندگی او برسد، توحید در عبادت نیز درست می‌شود.

- دو آیه اولی که امام علیه‌السلام ذکر کردند، آیه ۱۶۳ و ۱۶۴بقره است. سه نکته:

   ۱. «الهکم اله واحد...»: اله، کلمه‌ای است که بحث‌های لازم آن را خوب نپرداخته‌اند. معبود، شایسته‌پرستش و این دست معانی در بین علما شهرت یافته است که کافی نیست؛ باید گفت که در این کلمه، حیث پرستش، حیث لازم معنایی است ولی حاقّ معنای الوهیت، استقلال در تأثیرگذاری است، تأثیرگذاری در خیر و شر؛ کار دست اله است، اگر خوب است و اگر بد، باید مراقب او باشیم و تقوا و پرهیز و ترس‌ها و امیدهایمان به او باشد نه غیر اله. این معنایی است که از قرآن کریم استخراج می‌شود؛ «من اله غیر الله یأتیکم بضیاء»، «من اله غیر الله یأتیکم بلیل تسکنون فیه» و آیات بسیار دیگر. معنای ربّ و الٰه خیلی به هم نزدیک است.

   ۲. در حوزه فعل بشر، قائل به تصادف نیستیم. هرچیزی به‌نظرمان در جایی که باید، قرار گرفته است؛ اگر بنا و ساختمانی ببینیم، تمام دخالت‌های بشری‌اش را هم می‌بینیم و به تصادف حکم نمی‌دهیم. به طبیعت که می‌رسیم، نگاه دیگری داریم؛ خداهای دست‌ساز را بشر کنار گذاشته است ولی هنوز ذهن‌سازها را نه؛ بزرگ‌ترین منادی مخالفت با خدایان دست‌ساز که سند و مدرکش موجود است، همین قرآن است؛ قرآنی که با تصادفی بودن جهان هم مخالفت می‌کند. در آیه‌ای که امام علیه‌السلام ذکر کردند، اشارات و نشانه‌هایی درمورد قوانین جهان است. کیهان‌شناسی و جهان‌شناسی، لزوما تعقّل در جهان نیست؛ باید یک خداباور این‌ها را تدریس کند تا از درس تجربی او، خداباورها تربیت شوند.

   ۳. عناوینی که در آیه ذکر شد، مشتی از خروار آیاتی است که در وجود انسان، جهان آفریش و دستگاه‌های درونی و بیرونی انسان وجود دارد و موضوع و مسائل مطالعات انسان است؛ اما بسته به نگاه انسان و دستگیری و عنایت خداوند است که اعتبار بگیرد و خدا را ببیند.

۳/۳۲ «العقلُ يوجِبُ الحَذَرَ»

عقل حکم به پرهیز می‌دهد.

هشام،

خدا آن نشانه‌ها را رهنمایی قرار داده است بر معرفتش که مدبّری برای ایشان هست.

فرمود: «شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان را مسخّر شما کرد؛ مسخّر شدگانِ به امر اویند. در آن نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل به کار می‌گیرند.»

و فرمود: «او کسی است که شما را از خاک آفرید سپس از نطفه سپس از علقه سپس شما را طفلی بیرون می‌آورد سپس تا قوایتان را کامل بیابید -پرورش می‌دهد- سپس تا وقتی پیر شوید که البته از میان شما کسی هست که قبل آن می‌میرد. تا به اجل معیّن برسید -وقت هست- و با این همه، امید است که عقل به کار گیرید.»

و فرمود که در «آمدوشد شب و روز و آن رزقی که خدا از آسمان نازل کرد و زمین را بعد از مرگش با آن احیا کرد» «و در روانه کردن بادها و ابرهای مسخّر بین آسمان و زمین، نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل به کار می‌گیرند.»

و فرمود: «زمین را بعد از مرگش احیا می‌کند. نشانه‌ها را برای شما بیان کرده‌ایم تا شاید در نهایت عقل به کار بندید.»

و فرمود: «باغ‌هایی از انگورها و کشتزار و خرما، بر یک ریشه و بر چند ریشه که با آبی واحد آبیاری می‌شود و ما مقدار بار خوراکی بعض این‌ها را بر بعض دیگر بیشتر کردیم. در آن نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل به کار می‌گیرند.»

و فرمود: «از نشانه‌های او است که برق را نشانتان می‌دهد تا ترس -برای مسافران یا از صاعقه- و طمع -برای مقیمان یا به باران- در شما بیاید و از آسمان آبی نازل می‌کند و زمین را بعد مرگش با آن احیا می‌کند. در آن نشانه‌هایی است برای گروهی که عقل به کار می‌گیرند.»

و فرمود: «بگو: بیایید آنچه پروردگارتان حرام کرد را بخوانم که هیچ‌چیز را شریک او قرار ندهید. به والدین احسان کنید. فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آن‌ها را روزی می‌دهیم. به گناهان نزدیک نشوید، چه آشکار آن و چه پنهان. جانی که خدا حرمت برایش قرار داده است را به قتل نرسانید مگر قتل به حق. خدا به شما آن را توصیه کرد که شاید عقلی به کار گیرید.»

و فرمود: «آیا از بردگانتان شريكى در آنچه روزیتان كرديم داريد؟ به طورى كه در آن روزی‌ها با هم برابر باشيد و براى آنان همان قدر نگرانى داشته باشيد كه براى خودتان داريد [که در مورد خدا چنین پنداری دارید و مخلوقاتش را شریک او می‌پندارید؟] این‌طور نشانه‌ها را براى گروهی كه عقل به کار می‌گیرند، تفصیل می‌دهیم».

پ‌ن:

۴/۳۲ «علَی قَدرِ العقل تَكونُ الطاعة»

اطاعت‌پذیری تنها بر قدر عقل محقق می‌شود.

هشام،

سپس اهل عقل را موعظه کن و آن‌ها را به آخرت ترغیب کن. خدا فرمود: «زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و قطعا سرای آخرت برای کسانی که تقوا می‌دارند، بهتر است. پس آیا عقل به کار نمی‌گیرید؟»

۵/۳۲ «أعقَلُكُم أطوَعُكُم»

عاقل‌ترین شما بنده‌ترینِ شما است.

هشام،

سپس کسانی که عِقاب خدا را از خود باز نمی‌دارند، بترسان. خدا فرمود: «سپس دیگران -جز لوط و اهلش- را نابود کردیم و شما خودتان صبح و شام بر آنان عبور می‌کنید. عقل به کار نمی‌گیرید؟!» و فرمود: «ما بر اهل این آبادی نازل‌کننده عذابی از آسمانیم به‌جهت آن‌که از طاعت بیرون می‌رفتند و چیزی از آن آبادی باقی گذاشتیم؛ نشانه‌ای بیان‌گر برای گروهی که عقل به کار می‌بندند».

۶/۳۲ «العقلُ مَركَبُ العِلم»

عقل مرکب علم است.

هشام،

عقل همراه علم است. خدا فرمود: «آن امثال را برای مردم می‌زنیم و جز عالمان کسی آن را درنمی‌یابد».

۷/۳۲ «العقلُ مُنَزَّهٌ عَنِ المُنكَر آمِرٌ بالمعروف»

عقل منزه از منکر است، آمر به معروف است.

هشام،

سپس کسانی را که عقل به کار نمی‌بندند، سرزنش کن.

خدا فرمود: «وقتی به آن‌ها گفته شد که از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، گفتند بل همانی که پدرانمان به آن خو گرفته بودند را پیروی می‌کنیم. -پیروی می‌کنند؟- هرچند پدرانشان هیچ چیزی -از معارف- را دریافت نمی‌کردند و هدایت نمی‌شدند؟»

و فرمود: «مثَل -دعوت کردن- کسانی که حق‌پوشی کردند مثَل کسی است که بر حیوانی فریاد زد که جز صدایی بلند و یا آرام نمی‌شنود. کرند و لال و کور.»

و فرمود: «و از آنان کسی است که به تو گوش فرا می‌دهد / پس آیا تو به کران می‌شنوانی گرچه عقل به کار نمی‌بندند؟»

و فرمود: «یا گمان می‌کنی که بیشترشان می‌شنوند یا عقل به کار می‌گیرند؟! آن‌ها جز مانند چهارپایان نیستند بل گم‌راه‌تر.»

و فرمود: «-منافقین و یهود- باهم با شما نمی‌جنگند مگر در آبادی‌هایی محفوظ یا از پشت دیوارها. درگیریشان بین خودشان شدید است، گمان می‌بری جمیعند ولی قلب‌هایشان پراکنده است. سببش این است که آن‌ها گروهی‌اند که عقل به کار نمی‌گیرند.»

و فرمود: «خودتان را فراموش می‌کنید در حالی که کتاب آسمانی می‌خوانید. عقل به کار نمی‌گیرید؟».

۸/۳۲ «كن بالوحدة آنس منك بقرناء السّوء»

با تنهایی انیس‌تر از معیّت با همنشینان بد باش.

هشام،

سپس اینکه خدا کثرت را نکوهید؛ پس فرمود: «و اگر بیشتر کسانی را که در زمینند اطاعت کنی، تو را از راه خدا آواره می‌کنند» و فرمود: «و اگر بپرسی از ایشان که چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفرید؟ حتما می‌گویند که خدا. تو بگو حمد مخصوص خدا است. بلکه بیشترشان -معنای آن اعتراف را- نمی‌دانند.» و فرمود: «و اگر از ایشان بپرسی چه کسی از آسمان آب فرو می‌فرستد و زمین را با آن بعد مرگش زنده می‌گرداند؟ حتما می‌گویند که خدا. بگو حمد برای خدا است. بلکه بیشترشان عقل به کار نمی‌بندند».

۹/۳۲ «مَن عَرَفَ الناسَ تَفَرَّدَ»

کسی که مردم را بشناشد، تنهایی می‌گزیند.

هشام،

سپس حضرت مدح قلّت را گفتند و آیاتی خواندند:

«و قلیلی از بندگانم شَکورند»

«و آن‌ها قلیلی‌اند»

«و یک مردی مؤمن از آل فرعون که ایمانش را از روی تقیه کتمان می‌کرد گفت دارید مردی را می‌کشید که می‌گوید پروردگار من الله است؟»

«و کسانی را که ایمان آوردند -بر کشتی سوار کن- و همراه او جز قلیلی ایمان نیاوردند»

«ولی بیشترشان نمی‌دانند»

«و بیشترشان عقل به کار نمی‌بندند»

«بیشترشان درک نمی‌کنند».

۱۰/۳۲ «الذِكرُ يؤنِس الّلُبّ و يُنير القلب و يستنزل الرحمةَ»

ذکر، خرد را آرام می‌دهد و قلب را نورانی می‌کند و نزول رحمت را می‌طلبد.

هشام،

سپس -خدا با قرآن- صاحبان خرد را به نیک‌ترین ذکر یادآور شد و به زیباترین زیور آراست.

پس فرمود: «حکمت را به هرکه بخواهد می‌دهد و کسی که بر او حکمت داده شود، خیری کثیر به او داده شده است و جز صاحبان خرد متذکر نمی‌شوند»

و فرمود: «و راسخان در علم می‌گویند که "به آن ایمان آوردیم، تمامش از نزد پروردگارمان است" و جز صاحبان خرد متذکر نمی‌شوند»

و فرمود: «در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آمدوشد شب و روز، حتما نشانه‌هایی برای صاحبان خرد هست»

و فرمود: «پس آیا آن‌که می‌داند که به تو از پروردگارت تنها حق فرو فرستاده می‌شود، مثل آن کسی است که کور است؟ تنها صاحبان خرد متذکر می‌گردند»

و فرمود: «یا کسی -بهتر است- که ساعاتی از شب ساجد و قائم است، از آخرت می‌ترسد و رحمت پروردگارش را امیدوار است؟ بگو آیا کسانی که می‌دانند و کسانی که نمی‌دانند، مساویند؟ تنها صاحبان خرد متذکر می‌گردند»

و فرمود: «کتابی مبارک است که به تو فرو فرستادیم تا در آیاتش تدبر کنند و تا صاحبان خرد متذکر شوند»

و فرمود: «و به موسی هدایت آوردیم و به بنی اسرائیل کتاب به میراث گذاشتیم، هدایت و ذکری برای صاحبان خرد»

و فرمود: «و یادآور شو که ذکر مؤمنان را نفع می‌بخشد».

۱۱/۳۲ «كَفَى بِالقُرآنِ داعِياً»

قرآن دعوت‌گری بسنده است.

هشام،

خدای تعالی در کتابش می‌فرماید: «در آن قرآن ذکری هست برای کسی که قلبی برایش هست» یعنی عقلی. و فرمود: «و به لقمان حکمت داده بودیم». -در تفسیر حکمت- فرمودند فهم و عقل.

پ‌ن:

درمورد بسنده بودن قرآن در دعوت، این نکته را باید ذکر کرد که قرآن با توجه به اینکه بدون مفسّر فهم و تعقل نخواهد شد و متشابهاتی دارد، خودش دارد داد می‌زند و مردم را «دعوت» می‌کند به رجوع به مفسران راستینش تا بتوانند با این توسل به خدا برسند. برای مثال از همین بای بسم الله فاتحة الکتاب برای قاری عاقل و طالب فهم، سؤال پیش می‌آید که این اسم کدام اسم خدا است؟ بدون مراجعه به عترت مفسر قرآن هرگز نخواهد فهمید و قرآن پر است از این موارد.

۱۲/۳۲ «مَن رَكِبَ غَيرَ سَفينتِنا غَرِقَ»

هرکس غیر کشتی ما را سوار شود غرق می‌شود.

هشام،

لقمان به پسرش گفت:

«برای حق متواضع باش تا عاقل‌ترینِ مردم باشی. زیرک در قرب حق است.

پسرم،

دنیا دریایی عمیق است، در آن عالم‌های بسیاری غرق شده‌اند. پس کشتی تو در آن تقوای خدا، بار آن ایمان، بادبان آن توکل، ناخدای آن عقل، راهنمای آن علم و سکّان آن صبر باشد.»

پ‌ن:

- حق‌گرایی با حق‌سازی فرق دارد. کسی که دنبال حق‌سازی است، به دنبال تواضع در مقابل حق نیست بل دنبال این است که حرف مورد تأیید خود را به شکل حق بسازد. شخص قوه عاقله را در حق‌گرایی بیش از هر قوه دیگری به کار می‌گیرد در حالی که در حق‌سازی به سرکوب آن خواهد پرداخت.

- در این دنیا که دریای عمیقی است باید مراقب باشیم و سستی نشان ندهیم. این دریا با جذابیت‌های زودگذرش، با موج‌های ناگهانی و آسمان ناآرامش، عالمان بسیاری که مشغول بهره از آن بودند را در خود غرق کرده است. علم بدون تقوا غرقت می‌کند.

- پس در دریای عمیق دنیا، نیاز به یک کشتی هست که ما را در راه مراقبت کند؛ آن کشتی، کشتی تقوا است.

- اگر آن کشتی را پر از بار ایمانی نکنی هم فایده ندارد. گیریم کشتی تقوا تو را به مقصد رساند، چه داری برای عرضه؟ تنها ایمانت را خریدارند.

- دریا خودش که مقصد نیست، همیشه برای انسان نقش مسیر داشته و دارد. در مسیر نیاز به جهت دادن به حرکت داریم. بادبان‌ها! در کشتی تقوا، نشان بادبان‌ها توکل است.

- جز خدا کسی از چم‌وخم این مسیر به سوی او اطلاعی ندارد، ما حتی به تمام اسباب ظاهری هم علم نداشته، نداریم و نخواهیم داشت. اگر بود هم غفلت‌ها و عوامل زیادی در ناتوان شدن ما اثرگذار است، برای ماندن و مردن هم که زندگی نمی‌گذرانیم اگر توقف و درماندگی نمی‌خواهیم، توکل به خدا می‌خواهیم تا با او در این دریا به سرعت سیر کنیم.

- با تمام این‌ها نیز به یک ناخدا نیاز داریم که به مدیریت این کشتی بپردازد. این ناخدا عقل است. این عقل معصومین علیه‌السلام هستند که کشتی به نام همین ناخدایان شناخته شده است که حسین علیه‌السلام، کشتی نجات است.

- همچنین این ناخدای خبره اگر همراه راهنمایی داشتن از علم نباشد، نمی‌تواند به مبدأ، مسیر، مقصد و تدابیر مدیریتی و غیره آگاه باشد. علم است که عقل را کامل می‌کند و این علم، علم مسلط و کامل الهی است که حسین علیه‌السلام را مصباح الهدی کرده است.

- سکّان این کشتی هم صبر است که در برابر ناسازگاری‌ها و تحولات مسیر به ما قدرت ایستادگی می‌دهد تا به سلامتی مقصد را درک کنیم.

۱۳/۳۲ «تَواضَعْ لله يَرفَعْكَ»

برای خدا فروتنی کن تا تو را رفیع گردانَد.

هشام،

برای هر چیزی علامتی هست و علامت عقل، تفکر است و علامت تفکر، سکوت.

و برای هر چیزی مَرکبی هست و مرکب عقل، تواضع است.

و برای جهالت تو همین بس است که سوار آن مرکبی شوی که نهی از آن شدی.

پ‌ن:

- دلیل تفکر سکوت است؛ اگر زیاد حرف می‌زنی بدان زیاد فکر نمی‌کنی. گاهی دچار توهمیم حتی در ادراکات حسی یا در تفسیر ادراکات حضوری که خطا نمی‌پذیرد. مثلا بیمار، در همان حوزه دچار خلل می‌شود و نمی‌تواند سیری یا مزه‌ای که چشیده است را درک کند. نیاز به تفکر این‌جاها بروز دارد.

- سکوت از مسائل مهم در حوزه اخلاق و یادگیری و تفقه است. صمت یعنی حرف نزدن؟ می‌توان گفت صمت مقدمه‌ای برای حرف‌های متفکرانه زدن است اما اگر بگوییم مطلقا حرف نزدن، غلط است. صمت در راستای «بشر عبادِ الذين یستمعون القول فیتبعون احسنه» است. حرف نزدن‌ها برکاتی در زندگی دارد و یکی از آن‌ها زمینه‌سازی برای تفکر است. کسی که دائم حرف می‌زند، فرصت فکر کردن ندارد و خلوت پیدا نمی‌کند. خود خلوت از جهاتی است که در معنویات انسان کارگشایی می‌کند. بنابراین صمت یعنی شهوتِ گفتن نداشته باشیم.

- مطیة العقل التواضع؛ مرکب عقل، وسیله عقل، زمینه پیشرفت عقل، همانا تواضع است. تواضع در جمیع مواردی که شارع دستور به آن داده است، زمینه‌ساز عقلانیت است.

- این یعنی چه و ارتباط عقلانیت با تواضع چیست؟ در ادراکات فهمی عقل به تواضع نیاز دارد. شیطان مشکلش عقل نداشتن نبود، منتهی حتی در مقابل خدا هم تواضع نداشت. اگر داشت، می‌گفت این خالق حکیم علی الاطلاق است و دستور سفیهانه نمی‌دهد. اگر تواضع داشت به سخن حکیمانه و دستور خدا تواضع می‌کرد و زمینه‌ای برای پیشرفت عقلانیتش می‌شد.

- همچنین در برابر حرف حکیمانه یک بی‌سواد اگر ما تواضع داشته باشیم، گوشمان را باز می‌کنیم تا بشنویم اما اگر تواضع در برابر مردم نداشته باشیم، خود را بالاتر از این می‌بینیم که از کسی چیز یاد بگیریم. پس «افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است».

- این است که روایت می‌فرماید: «تواضع للعقل تکن اعقل الناس». در علوم مادی هم همینطور است، اگر در علم مادی هم در مقابل عقل تواضع نداشته باشیم و به حرف پیشینیان اکتفا کنیم، به حقایق تازه نمی‌رسیم و آن را پس می‌زنیم.

- سه چیز در روایت ریشه کفر دانسته شده است: «الکبر و الحرص و الحسد» که کبر اولین آن است. تکبر در حوزه‌های ادراکی انسان تأثیرگذار است و رابطه انسان با عالم خارج از ذهن را تحت تأثیر قرار می‌دهد. وقتی چیزی را درک کردی و «حب» به آن پیدا کردی، قوای ادراکی‌ات تحت تأثیر قرار می‌گیرد، ممکن است قوی یا ضعیف و منحرف یا مستقیم بشود.

- و این حب النفس است که در عقلانیت اثر می‌گذارد. اثری منحرف‌کننده.

۱۴/۳۲ «من عدم الفهم عن الله سبحانه لم ينتفع بموعظة واعظ‍‌»

کسی که فهم معارف خدای سبحان را وابگذارد، به هیچ موعظه واعظی نفع نمی‌برد.

هشام،

خدا انبیا و رسلش را به سوی بندگانش مبعوث نکرد مگر برای اینکه آن‌ها از خدا معارف دریافت کنند. پس بامعرفت‌ترین آن‌ها، بهترین آن‌ها در استجابت و دریافت است و داناترینِ آن‌ها به امر خدا، عاقل‌ترین آن‌ها است و کامل‌ترین آن‌ها در عقل، رفیع‌ترینشان در دنیا و آخرت است.

۱۵/۳۲ «العقلُ رسولُ الحقّ»

عقل فرستاده حق است.

هشام،

خدا بر مردم دو حجت دارد؛ حجتی ظاهری و حجتی باطنی؛ حجت ظاهری، رسولان و انبیا و ائمه علیهم السلام‌اند و اما حجت باطنی، عقل‌ها است.

۱۶/۳۲ «كُنْ مَشغولاً بِما أنت عَنهُ مسئولٌ»

مشغول به آن چیزی باش که از آن مورد بازخواستی.

هشام،

عاقل کسی است که حلال، مشغول از شکر به جا آوردنش نمی‌کند و حرام، بر صبوری‌اش غلبه نمی‌کند.

۱۷/۳۲ «آفَةُ العقلِ الهَوَى»

آفت عقل، هوای نفس است.

هشام،

کسی که سه چیز را بر سه چیز تسلط بدهد، گویا بر نابودی عقل خود یاری می‌دهد؛

کسی که

- نور تفکرش را با طول آرزویش تاریک می‌کند،

- باریک‌بینی‌های حکمتش را با زیادی کلامش محو می‌کند

- و نور عبرتش را با خواهش‌های نفسش خاموش می‌کند،

گویا این شخص هوای خود را بر نابودی عقلش یاری می‌رساند و کسی که عقلش را نابود کند، دین و دنیایش را بر سر خود خراب می‌کند.

۱۸/۳۲ «لَن تَعرِفوا الرّشدَ حتّى تَعرِفوا الّذى تَرَكَه»

رشد را نخواهید شناخت تا کسی که آن را رها کرده است را بشناسید.

هشام،

عمل تو چگونه نزد خدا رشد کند در حالی که قلب خود را از امر پروردگارت به امور دیگر مشغول کرده‌ای و هوای نفست را بر هجوم بردن به عقلت اطاعت کرده‌ای؟!

۱۹/۳۲ «الصبرُ عُنوانُ النَّصرِ»

صبر عنوان نصر است.

هشام،

صبرِ بر تنهایی، نشانه قوت عقل است. پس کسی که از خدا دریافت معارف کند، از اهل دنیا و رغبت‌دارانِ به آن کناره می‌گیرد و به آنچه نزد خدا است رغبت می‌کند و خدا انس او در وحشت است، همراه او در تنهایی است، غنای او در حاجت‌مندی است و عزت‌دهنده او است در آن حال که هیچ عشیره پشتیبانی ندارد.

۲۰/۳۲ «الناسُ ثلاثةٌ فَعالِمٌ رَبّانِيّ»

مردم سه گروهند؛ ۱- عالم ربّانی...

هشام،

- حق برای بندگی خدا برپا گشت،

- نجاتی به جز بندگی نیست،

- بندگی کردن با علم است،

- علم به‌همراه تعلم است

- و تعلم با عقل گره خورده است

- و علمی وجود ندارد مگر از عالِمی ربّانی

- و شناخت علم به‌کمک عقل است.

۲۱/۳۲ «شُكرُ النِّعَمِ يُضاعِفُها و يَزيدُها»

شکر نعمت‌ها آن را دوچندان و زیاد می‌گرداند.

هشام،

اندک عملی از عالم، مقبول و دوچندان است و اعمال فراوان از اهل هوا و جهالت، مردود.

۲۲/۳۲ «الدنيا سوقُ الخُسران»

دنیا بازار خسران است.

هشام،

عاقل به ناچیزی از دنیا بعلاوه حکمت راضی است ولی به ناچیزی از حکمت بعلاوه دنیا نه؛ برای همین است که «رَبِحَت تجارتُهم: تجارتشان سود داد».

۲۳/۳۲ «الفرحُ بالدنيا حُمْقٌ»

شادمانی برای خاطر دنیا حماقت است.

هشام،

عاقلان، زائد بر حاجتِ دنیا را هم ترک کردند، پس حالِ گناهان در نظرشان چطور باشد! حال که ترک دنیا از فضیلت است و ترک گناهان از فرایض واجب.

۲۴/۳۲ «رأسُ السّخاء الزّهدُ فى الدّنيا»

رأس سخاوت، زهد در دنیا است.

هشام،

عاقل، به دنیا و اهل آن نظر کرد و دانست که جز با مشقت به آن رسیده نشود و به آخرت هم نظری کرد و دانست که آن هم جز با سختی رسیده نشود؛ پس در مقابلِ مشقت‌کشی، باقی‌ترینِ این دو را طلب کرد.

توضیحی درمورد روایت حضرت امیر علیه‌السلام از غررالحکم:

«الزهد في الدنيا» دقیقا معناش زهد در دنیا نیست. ریشه معنای زهد به «کمی» دلالت می‌کنه. مثلا عرب به چیزی که کمه، می‌گه زهید. به کسی که اموال کمی داره، می‌گه مُزهِد. وقتی کسی دنیاشو کوچیک می‌کنه هم می‌گه زَهَدَ في الدنيا. زاهد کسیه که انتخابش دنیای کوچک بوده؛ با این انتخاب دیگه بخشیدن ازش کار راحتیه، همونطور که کوچکی دنیاش هم اذیتی نداره. دیگه حرص نمی‌زنه. نه که مثل اخته‌ها حرص سیری ناپذیرشو از دست داده باشه، چرا اون هم هست ولی حالا در چیزی ارزشمندتره، در آخرت، در راهی که فرمودند باید مسابقه داد: «و في ذلك فليتنافس المتنافسون».

۲۵/۳۲ «كُلُّ طالبٍ مطلوبٌ»

هر خواهانی خواسته‌شده است.

هشام،

عُقلا درمورد دنیا زهد و درمورد آخرت رغبت ورزیدند؛ چون دانستند که دنیا خواهانی است که می‌خواهندش و آخرت نیز خواهانی است که می‌خواهندش. پس هرکه آخرت بخواهد، دنیا می‌خواهدش تا آنجا که از دنیا رزقش را استیفا می‌کند ولی هرکه دنیا بخواهد، آخرت می‌خواهدش پس مرگ سراغ او می‌آید و دنیا و آخرتش را بر سرش خراب می‌کند.

۲۶/۳۲ «الغَنِىّ‌ مَن آثَرَ القناعةَ»

غنیّ کسی است که قناعت را برگزید.

هشام،

کسی که غنای بدون مال و راحتی قلب از حسادت و سلامت در دین را خواهد پس باید در درخواستش به درگاه خدای عز و جل تضرع کند؛ درخواست کند که عقلش را تکمیل کند؛ چون کسی که عقل به کار ببندد، به حد کفایتش قناعت می‌کند و هرکه به حد رفع نیازش قناعت کند، غنیّ می‌شود و هرکه به حد کفایتش قناعت نکند، غنا را ابدا درک نمی‌کند.

۲۷/۳۲ «في الذكرِ حياةُ القلوب»

حیات قلب‌ها تنها در ذکر است.

هشام،

خدا از گروهی صالح حکایت کرد که گفتند «پروردگارا، قلب‌های ما را بعد از آنی که هدایتمان کردی منحرف مگردان و برای ما از نزد خودت رحمتی ارزانی دار. به راستی که تو بسیار بخشنده ای» چون می‌دانستند که قلب‌ها مایل می‌شود و به کوری و پَستی خود باز می‌گردد. به راستی کسی که از خدا دریافت معارف نکند، از خدا نمی‌ترسد و کسی که از خدا معرفتی دریافت نکرد، قلبش بر معرفتی ثابت بسته نگردد که به او بصیرت دهد و حقیقت معرفت را در قلبش نیابد و کسی به این درجات نایل نگردد مگر آن که گفتارش گواه رفتارش و پنهانش موافق هویدایش باشد. چراکه خدای تبارک‌اسمه، بر عقلی باطنی و مخفی راهنمایی نمی‌کند بلکه بر نمودی از آن عقل و گویایی از آن.

۲۸/۳۲ «مَن كَمُلَ عقلُه استَهانَ بِالشّهَوات»

کسی که عقلش کامل بگردد، شهوات را حقیر می‌شمارد.

هشام،

امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمود:

خدا با چیزی برتر از عقل عبادت نشود و عقل کسی بی‌نقصان نگردد تا در او چند خصلت پیدا شود؛ که

۱- حق‌پوشی و شر رسیدن از او در امان،

۲- رشد و خیر از او متوقَّع،

۳- زیاد بر حاجت مالش بذل‌شده،

۴- زیادی گفتارش نگه‌داشته‌شده

۵- و نصیب او از دنیا قُوْتی باشد که سیر نمی‌کند،

۶- در تمام حیاتش از علم سیر نشود،

۷- مذلّت با خدا به نظر او از عزت با غیر خدا دوست‌داشتنی‌تر باشد

۸- و بنظر او تواضع دوست‌داستنی‌تر از اظهار شرافت و برتری باشد،

۹- کمِ احسان دیگری را زیاد و بسیارِ احسان خودش را کم ببیند،

۱۰- همگی مردم را از خودش بهتر ببیند و در نزد خود، خودش را بدترین آن‌ها بداند.

[کلام امیر علیه‌السلام تمام، ادامه کلام امام کاظم علیه‌السلام:]

این تمام امر بود.

۲۹/۳۲ «الصّدقُ مُطابَقةُ المنطقِ لِلوضعِ الالهىّ‌»

صدق، مطابقت گفتار است با قرارداد الهی.

هشام،

عاقل کذب نمی‌گوید گرچه هوایش در آن باشد.

پ.ن:

صدق حدیث مطابقت گفتار با قرارداد الهی است. فقط این نیست که گفتار خلافِ واقعی ببینیم، بگوییم این دروغگویی است. گاهی قرارداد الهی اقتضای تقیه دارد، گاهی بخاطر مصالح اهمی مثل نجات جان مؤمنی یا مؤمنانی، خلاف واقع باید گفت. مهم این است که دروغ هوا و هوس شخص نباشد. ملاک روشنی است.

۳۰/۳۲ «الدّنيا ضُحكَةُ مُستَعبِرٍ»

دنیا مضحکه شخص عبرت‌گیرِ اندوه‌گین است.

هشام،

کسی که مروت ندارد دین ندارد، کسی که عقل ندارد مروت ندارد و باارزش‌ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود امر خطیری نمی‌بیند.

آگاه باشید که بدن‌هایتان قیمتی برایش نیست جز بهشت پس آن را به غیر بهشت نفروشید.

پ‌ن:

(۱)

مروت چیست؟

در لغت به انسانیت، شخصیت داشتن، کمال مردانگی و این‌ها معنا کردند. اطراف مفهوم روشن نیست که مروت دقیقا چیست. اما اولا می‌شود قدر متیقن‌هایی برایش پیدا کرد و ثانیا در روایات بعضی از مصادیق مروت ذکر شده است که فقها هم به مناسبت بحث از عدالت امام جماعت و این‌ها بحثش کرده‌اند. این‌ها در شناخت مروت کمک است.

مواردی از روایات:

۱- مهمان‌پذیری:

المروة أن يضع الرجل خوانه بفناء داره.

٢- صلاح الظاهر بودن چه در شهر خودت چه در سفر؛ در وطنت مشغول تلاوت قرآن باشی، مسجدی باشی، هنگام حاجت‌مندی برادرانت با ایشان راه بیایی، به خدمت‌گذارت مزد خوبی بدهی؛ در سفر توشه زیاد و خوبی برداری و به مسافران دیگر هم ببخشی، اسرار گروهی که مدتی با آن‌ها همسفر بودی را کتمان کنی، زیاد مزاح کنی البته نه در مواردی که خدا بدش می‌آید:

المروة مروتان مروة في الحضر و مروة في الحضر فأما التي في الحضر فتلاوة القرآن و لزوم المساجد و المشي بين الإخوان في الحوائج و النعمة ترى على الخادم تسر الصديق  و تبكت العدو و أما في السفر فكثرة الزاد و طيبه و بذله و  كتمانك على القوم أمرهم بعد مفارقتك و كثرة المزاح في غير ما يسخط الله.

۳- سر و سامان دادن به وضع معیشت:

و أما المروة فإصلاح المعيشة.

۴- صداقت داشتن:

لا مروءة للكذوب

۵- حفظ و نگهبانی شخصیت خود در فقر و شدائد که از مروت ثروتمندان یعنی اعطا و بخشش هم برتر است:

مروه الصبر في حال الحاجه و الفاقه و التعفف و الغنى أكثر من مروه الإعطاء

۶- حیا:

ذو المروءة يستحيي من مروءته

(۲)

درد دل:

۱- مروت و انسانیت را در ارضای ذهنی خود استفاده نکنیم. این توصیف برای اهل عمل است.

۲- مخالفین خداباوری و دین محوری، از انسانیت به عنوان یک ادعا، چیزی مقابل دین که اگر داشته باشی بس است، استفاده می‌کنند.

- کاری ندارند که این انسانِ خوب، هدفی هم در زندگی دارد؟ یا تافته جدابافته از جهان است، همین که خوب زندگی کند و بمیرد کافی است؟ نیازی نیست خوب بودنش را جهت بدهد که به نهایتی برساند؟ عقل نداشته باشد؟ دین نداشته باشد؟ به این‌ها کار ندارند.

- انسانیت را در همان موارد واضح عرفی‌اش هم رعایت نمی‌کنند؛ سگ‌گردانی جدای از اینکه حرمت شرعی دارد، عرفاً کار مطلوبی نیست، ممکن است خطراتی داشته باشد، آلودگی صوتی و محیطی دارد، نشانی است از مشکلات روانی مثل کمبود محبت که به جای اصلاح شخصیت و جهان‌بینی با خصلت به اصطلاح وفاداری سگ ارضا شده است و...؛ خوب سگ می‌گردانند.

- رعایت ادب نسبت به کسی که به تو این را تذکر می‌دهد، عرفا لازم است؛ فحشت می‌دهند و اگر سگ بزرگی داشته باشند، منظورم هر زور بازوی دم دستشان است، دعوای فرا لسانی هم می‌کنند‌.

- لباس مناسب داشتن عرفا لازم است؛ رعایت نکردن همین را عادی می‌کنند، هرکس هم تذکر دهد، امل است.

- فحاشی ولو در جمع رفاقتی زشت است؛ این‌ها می‌دهند.

- سیگار کشیدن برای خانم بد است در عرف ما؛ عادی می‌کنند.

- عرفاً بزرگان و خصوصا معصومین را با بزرگ‌داشت یاد می‌کنند، یک حضرتی، حاجاقایی، امامی، آقایی، علیه‌السلامی، مرحومی؛ نه برداشته نه گذاشته به امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌گوید بابا؛ حالا بیا و بفهمان که این خلاف مروت است.

- هر خلاف انسانیتی را انجام می‌دهند و در دیده بسته‌شان اشکالی ندارد ولی به ما می‌گویند که از مؤمنان به دین انسانیت تشریف دارند.

- دینی بی در و پیکر علم کرده‌اند و هرروز مرزهایش را جا به جا می‌کنند. نه رفتار نه گفتار نه پندار نیکی ندارند. تنها چیزی که از انسانیت شنیده‌اند و نتوانستند از خیرش بگذرند، همین آزادگی است که آن را هم به ول‌انگاری کشیده‌اند.

- تابوشکنی، خلاف مروت است، این‌ها شعارشان تابوشکنی است، پرستیژ کاریشان تابوشکنی است و اصل را، امر خطیر را، نفسانیت و خواهش‌های حریصانه او در جهت رسیدن حداکثری به لذت‌های دنیا قرار داده‌اند.

- اگر در بینشان انسان‌هایی هم پیدا شود که می‌شود، متوقف و گندیده‌اند. با عقل به دین مستقیم و با دین مستقیم به راه نرفتند. عادت کرده‌اند خوب باشند چون خوب بودن امری نیکو است نه بیشتر. ملتزم دینی ناقصند. با چه نوری این خوبی را دیدی؟ کاری ندارند. نور آسمان‌ها و زمین را نادیده گرفته‌اند.

- یاد کنم از روایتی که می‌گفت نهایت هدف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله اتمام مکارم اخلاقی بود؛ اخلاق و انسانیتی که به کار گرفته نشده، راکد است، کامل است؟ یا آن اخلاقی که در مسیر است و رشد می‌کند و همیشه سیراب می‌کند کامل است؟

- راستی که دنیا در عین اینکه اشک آدم عبرت‌گیر را درمی‌آورد، مضحکه‌ای است.

۳۱/۳۲ «إنّ‌ العاقلَ مَن نَظَرَ في يَومِه لِغَدِه»

عاقل کسی است که در امروزش برای فردایش بیندیشد.

هشام،

امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمود:

از علامات عاقل اینکه در او سه خصلت باشد؛

۱- وقتی مورد سؤال شود، جواب می‌دهد،

۲- وقتی حضار از کلام عاجز بشوند، نطق می‌کند

۳- و به رأیی مشورت می‌دهد که صلاح اهلش در آن است.

پس هرکه هیچ یک از این خصال در او نباشد، احمق است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام -در ادامه- فرمود:

جز شخصی که در او این سه خصلت یا یکی از آن‌ها باشد، در صدر مجلس نمی‌نشیند؛ هرکه در او هیچ‌یک از خصال نباشد و در صدر مجلس بنشیند، احمق است.

[امام کاظم علیه السلام نقل دیگری اضافه می‌فرماید]

و امام حسن بن علی علیهماالسلام فرمود:

هرگاه حوائجی داشتید، آن را از اهلش بطلبید.

گفته شد:

ای پسر رسول خدا، و اهل آن کیانند؟

فرمود:

کسانی که خدا در کتابش خبر داد و یادشان کرد، پس فرمود: «تنها صاحبان خرد متذکر می‌شوند». امام علیه‌السلام در تفسیر آیه فرمود آن‌ها صاحبان عقلند.

[امام کاظم علیه السلام در ادامه نقل دیگری می‌فرماید]

علی بن حسین، امام سجاد علیهماالسلام فرمود:

هم‌نشینی با صالحان موجب صلاح است،

آداب علما، زیادتی در عقل

و اطاعت والیان عدل، تمام عزت

و بهره‌برداری از مال، تمام مروت

و ارشاد مستشیر، به جا آوردن حق نعمت

و خودداری از اذیت رساندن، از کمال عقل است و در آن راحت بدن است در دنیا و آخرت.

پ‌ن:

امام حسن مجتبی علیه‌السلام در مقام بیان چیستی حوائج نبودند؛ در مقام بیان طلب آنند که از چه کسی بطلبیم. اما خود حوائج، مدیریت می‌طلبد. حاجت‌های انسان به دو صورت است؛ ضروری‌ها و قیاسی‌ها. ضروری مثل نیاز به مسکن، خوراک، جامعه. قیاسی، تابع چشم‌وهمچشمی است که در مقایسه با دیگران در انسان به وجود می‌آید.

طلب حوائج نیز انواعی دارد؛ یک به نحو سؤال است که بدترین نوع است. دو به نحو امر که از قدرتی مثل متموّل بودن ناشی می‌شود. سه طلب مساوی از مساوی. طلب از بالاتر، این طلب گدایی‌مانند، در روایات نهی شده است. «لا تسئلوا أحدا شيئا: از هیچکس هیچ چیز طلب به نحو سؤال نکنید.» عمل به این روایت،‌ مدیریت و اهم‌ومهم کردن حوائج را می‌طلبد و عمل به طلب از اهل حوائج که اهل عقل و در رأس آن، معصومین علیهم‌السلام هستند، از این مورد جدا است که اگر ندادند هم ضرر نکردیم.

یکی از مباحث کراهت بیع، بیع با کسانی است که بر چیزهای خرد مثل بیع با نان‌خشکی، چانه‌زنی می‌کنند. کسی هست، در معامله سیصد میلیونی، بیست میلیون تخفیف می‌دهد و عین خیالش نیست؛ در مقابل کسی هست که در معامله با نان‌خشکی ده هزار تومان با چانه‌زنی به دست می‌آورد یا از دست می‌دهد و این در روحیه او اثر می‌گذارد. این‌ها با هم فرق دارند.

از اصحاب یکی از ائمه بود که قرضی از امام می‌خواست، حضرت بعد از پرداخت، به او می‌گویند نمان و برو. اصحاب می‌پرسند پول خوبی به او دادید، قرض هم می‌خواست که شما هبه دادید، چرا گفتید نماند؟ حضرت فرمودند که نمی‌خواستم ذلّت این سؤال در چهره او نمایان شود و ببینم. حالا لااقل ما حاجتی که مدیریتش هم نکردیم و در خود ایجاد کردیم را از هر کسی و ناکسی نطلببیم.

«اطاعت والیان عدل»: این فراز از فرازهای نیکوی در اثبات ولایت فقیه در دوره غیبت است. عزت در دوره غیبت تعطیل نمی‌ماند. حتما والیان عدلی در زمان غیبت نیز هستند که اطاعت از آن‌ها عزت مؤمنین باشد.

«بهره‌برداری مال، تمام مروت است»: مشکل اساسی امروز ما همین ول معطل گذاشتن سرمایه‌ها است. از زمین‌ها و ساختمان‌هایی که معطّلند تا قیمتشان بالا برود بگیر، برو تا هر مال دیگری که خودش تبدیل به سرمایه شده است. این‌ها دوری از مروت است. در اقتصاد اسلام، انسان خود را کلّ و بار بر مردم قرار نمی‌دهد. زمین و طلا و اموال را سرمایه گرفتن، کلّ بر مردم است هرچند پنهان است. با این معطل گذاشتن سرمایه‌ها، فشارها بر فقرای جامعه می‌آید، هرچند آشکار نیست که تقصیر از این نوع سرمایه‌گذاری است اما همین است.

«ارشاد مستشیر، به جا آوردن حق نعمت است»: ۱- کسی که مشورت از کسی می‌خواهد، آن شخص باید وقت برای او بگذارد. این ارشاد، از مصادیق واضح «قضاء حاجات مؤمنین» است که در برخی موارد واجب است و به‌طور کلی هم به جا آوردن حق نعمت‌ها بر ما واجب است. ۲- ارشاد، وقتی است که مشاور عالم به مسأله مشورت باشد. ۳- گاهی ارشاد با منافع شخص مشاور در تعارض می‌افتد؛ منشأ این احساس تعارض، جهل است که به رزّاقیت خدای متعال شک دارد. مشاور در این صورت‌هایی که نفس جلوی او ایستاده هم نباید از ارشاد مضایقه کند. ۴- از مصادیق مشاور نیک، حضرت یوسف است که از او خواستند خوابشان را تعبیر کند؛ ایشان هم تعبیر کردند، هم راه حل نشان دادند، بدون اینکه چیزی درمقابل طلب کنند.

«خودداری از اذیت رساندن»: خودداری، در جایی است که دیگری زمینه نزاعی به وجود آورده است؛ ما تصمیم بگیریم که خودداری کنیم. انسانی که تحت تعلیم انبیا قرار نگرفته باشد، به احقاق حق خود راضی نمی‌شود بلکه تعدّی می‌کند و این همان اذیت رساندنی است که خودداری از آن در روایت آمده است؛ نباید اذیت را به «هرآنچه موجب ناراحتی دیگران می‌شود» معنا کرد؛ در این معنای عام، قصاص نادیده گرفته شده است، دفاع و جهاد نادیده گرفته شده است، امر به معروف، نهی از منکر و موارد دیگر به حق، نادیده گرفته شده است. خودداری از اذیتی که کمال عقل است، در «اذیت به نا حق» است. انسان آزاد، فرعون است که بچه‌های بی‌شماری را برای خاطر اینکه سلطنتش به خطر افتاده است، می‌کشد؛ جنگ‌های عالم را نگاه کنید که در جنگ‌های جهانی میلیون‌ها انسان کشته شدند؛ جنگ‌های اسرائیل و کودک‌کشی‌های آن را ببینید... در چنین دنیایی، نمی‌توانی به دستورالعمل «آسته برو آسته بیا» عمل کنی؛ در این دنیا خصوصا اگر مؤمن باشی، هرکسی احساس خطری از تو کند، اقدام پیش‌دستانه می‌کند تا نابودت کند. هرچند این کارشان راحت دنیا و آخرتشان را هم از بین می‌برد. اگر کوتاه می‌آمدند چقدر دردسرشان کمتر بود و در گوشه‌ای از زمین خدا به زندگی ادامه می‌دادند اما تصمیمشان این شد که اذیت کنند که قتل کنند و دشمن‌تراشی کنند و آخرتشان را به آتش بکشند و...

۳۲/۳۲ «العاقلُ مَن أحسَنَ صنائعَه و وَضَعَ سَعيَهُ في مَواضِعِه»

عاقل کسی است که رفتارش را نیکو کند و سعیش را در مواضع درستش به کار اندازد.

هشام،

عاقل با کسی که می‌ترسد تکذیبش کند سخن نمی‌گوید، از کسی که از منعش می‌ترسد خواهش نمی‌کند، وعده چیزی را نمی‌دهد که قادر بر آن نیست، امیدوار چیزی نمی‌شود که به خاطر آن امید سرزنش شود و اقدام نمی‌کند بر آنچه می‌ترسد به سبب ناتوانی از آن، تلف شود.

پ‌ن:

«می‌ترسد تکذیبش کند»: این ترس، در مورد سخن با کسی است که می‌دانی تو را تکذیب می‌کند. کسی می‌گفت در منطقه ما چشمه آب شیرینی است که در کنارش کرم‌هایی است. اگر پا روی آن بگذارید، آب شور می‌شود حتی آن آبی که در ظرف از آن برداشته باشی. مخاطبان، او را تکذیب کردند. ایشان هم رفت و یک اتوبوس شاهد با خودش آورد. آخر آدم عاقل، چه کاری است که حرفی می‌زنی، می‌دانی تکذیب می‌کنند، بعد هم هزینه می‌کنی و وقت‌ها صرف می‌کنی تا صدق خودت را اثبات کنی؟ از اول حرفش را نزن. حالا بعضی حرف‌ها هست مثل امر به معروف و نهی از منکر که به ادنی احتمال تأثیری ترکش غلط می‌شود، آن‌جا حرف را می‌زنیم و اتمام حجت می‌کنیم. این فراز، بیانگر پرهیز از مواضع تهمت است. ایمان یک حوزه فردی نیست که کاری با مردم نداشته باشیم. ما و خصوصا عاقلان از ما، نسبت به جامعه وظیفه داریم؛ اگر جاهایی تکذیب شویم، جای مهمی پیش خواهد آید که به‌خاطر چوپان‌دروغگو شدنمان در دید مردم، دیگر تأثیرات مهمی که می‌توانستیم در جامعه داشته باشیم را از دست می‌دهیم. پیش‌بینی بازخورد مخاطبان برای متکلم عاقل مهم است و یکی از موارد آن، تکدیب است که از انکار هم بدتر است. خوف از تکذیب، برای انبیا و اوصیا نیز بازدارنده از بیان بوده است و هر حرفی را به هر کسی و هر جایی و هر زمانی نمی‌گفتند بلکه تقدیم و تأخیرهای در زمان بیان داشتند، برای برخی یاران متناسب با درجات ایمانیشان بیانات خاص‌تری می‌داشتند و موقعیت‌ها را در نظر داشتند.

«خواهش از کسی که خوف منع او را دارد»: درخواست و خواهش و گدایی از دیگران، از غیر خدا و معصومین علیهم‌السلام، مرجوح و مذموم است، گاهی حرام هم هست. اصل این است اما بعضی موارد استثنا هم دارد. مثلا سؤال علمی: برخی سؤال‌ها به طوری است که راه فهمش منحصر به سؤال است. برخی سؤال‌ها درمورد موضوعاتی است که بر ما واجب نیست، غور در آن هم نهی شده است، مثل «لا تسئلوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم». سؤال طلبه و دانشجو از استاد [و تازگی از هوش مصنوعی]، باید بعد از تلاش خودش باشد؛ در غیر این صورت ذهن و روحش تنبل می‌شود. اما سؤالات غیر علمی... درخواست از دیگران: کسانی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خواستند راهی بفرمایند تا بهشت بروند؛ یکی از مواردی که حضرت ذکر کردند، همین بود که از هیچکسی هیچ درخواستی نکنید. این درخواست کردن‌ها، عزت‌نفس و روح تلاش را در انسان به مرور زمان ذبح می‌کند که همین فراز از روایت «راهنمای عقل» هم این مطلب را متذکر شده است.

«وعده چیزی را نمی‌دهد که قادر بر آن نیست»: وعده در امور خیر و وعید در امور شر. غرض از وعده دادن، تقویت انگیزه مخاطب است ولو صرفا جلب توجه کند. این ابزار است؛ خوب است یا نه؟ بستگی دارد که چه کسی از آن استفاده می‌کند. خدای متعال وعده می‌دهد، شیطان هم می‌دهد: «قال الشيطان... إن الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم». حال ما بیاییم و برای جذب مردم به خدا و قیامت، وعده‌هایی بدهیم که نمی‌توانیم عملی کنیم، این را امام علیه‌السلام می‌فرمایند که کار عاقلانه‌ای نیست. یکی از خسارت‌های وعده‌های عمل‌نشدنی یا وعده به اموری که در بلندمدت نیاز به تلاش‌های بسیار دارد و قرار نیست به این زودی برای مردم ملموس باشد، خسارت این نوع وعده، آن است که از پیشبرد جامعه عاجز می‌شویم چون پشتوانه مردمی و اعتماد مردم را از بین برده‌ایم؛ مردم تحقّق وعده‌ها را نبینند، کنار می‌کشند. در روایت دیگری می‌خوانیم که «فيذهب باطلكم بحقكم»: که در نتیجه، انجام آن کار باطل، کارهای حقی که می‌توانستیم بکنیم را هم منتفی می‌کند.

«امید بستن به اموری که سرزنش دیگران را به دنبال دارد»: نه سرزنش دیگران حسن و قبح ذاتی دارد و نه به مشقت‌افتادن در امور. اما اینکه چه کسی سرزنش می‌کند مهم است؛ خدا؟ متشرعه؟ عقلای جامعه؟ مشغولان به دنیا؟ دیوانه‌ها؟ در چه کاری به زحمت افتادن هم همینطور؛ یک وقتی در راه خدا به زحمت می‌افتیم که اینجا «لا يخافون لومة لائم: از سرزنش هیچ سرزنش‌گری نمی‌ترسند» را داریم. اصل دور نگه‌داشتن خود از ملامت دیگران خوب است؛ حق نداریم طوری رفتار کنیم که عار و ننگی به ما بچسبانند: «اتقوا مواضع التهم». ما نسبت به جامعه وظیفه داریم و برای جذب و اثرگذاری،‌ نیازمند اعتبار نزد جامعه‌ایم. اینکه عالم و روحانی خلاف مروّت انجام بدهد، در بازار ساندویچ مثلا بخورد، این خریدن ننگ است آن هم نه برای خودش که برای یک گروهی که باید اثرگذار در جامعه باشند. بنابراین سرزنش خدا، متشرعه و عقلای جامعه مهم است؛ عاقل سرزنش این افراد را به جان نمی‌خرد. گاهی صِرف امید داشتن به چیزی، سرزنش قابل توجه دیگران را به دنبال دارد؛ از موارد آن، داشتن آرزوهای دور و دراز است. مورد دیگر، امیدهایی است که عقلا آن امیدها را امید نمی‌بینند؛ مثل امید بستن به کمک کسی و انجام امور مقدماتی به آن امید واهی. انسان یک جاهایی باید قطع طمع کند؛ اگر قطع امید نکرد همیشه مذبذب است؛ یک نمونه‌اش همین مذاکرات با دشمن است برای رفع تحریم‌ها؛ اگر قطع امید از این‌ها داشتی، می‌ایستی و کارهایی که از دستت برمی‌اید را انحام می‌دهی و کشور را معطّل توافقات نگه نمی‌داری، از طرفی هم مذاکراتت را بدون داشتن طمع به دست و دل دشمن دنبال می‌کنی.

«اقدام نکردن بر کاری که می‌ترسد به خاطر عجز از آن کار از دست برود»: عاقل اقدام به کاری می‌کند که توان بر آن را در خود می‌بیند. برخی از مصادیق این امر، واضح است؛ می‌خواهم در حوزه‌ای اجتماعی، از مدیریت یک ستاد کوچک تا حوزه علمیه و وزارت‌خانه و ریاست جمهوری، فرق ندارد، اقدام به مثل این کارها بکنم، اما وقتی کسی می‌پرسد که تو صلاحیت مدیریت آن را داری؟ بگویم که حالا می‌آییم ببینیم چه می‌شود! این عاقلانه نیست. ممکن است بگویید که نیرو نداریم اما داریم و میدان نمی‌دهیم. بله اگر با نبودن ما صالحی نبود به فرض محال، اینجا چاره نیست. باز هم برخی امور،‌ انجام نگرفتنشان بهتر است از اینکه اقدام کنیم و فوت بشود؛ چون اقدام ما مانع از اقدام دیگران می‌شود چون بعدها هم کسی بخواهد انجام بدهد، با سنگی مواجه می‌شود که یک دیوانه در چاه انداخته است! اما در یک سری از امور هم هست که اصلا خوف فوت برای اقدام ما ملاکی ندارد، مثل وقتی که فوت یک چیزی موجب اتفاق بدی نیست، مثلا رفتی آشپزخانه، نمی‌دانی در یخچال آب هست یا باید از شیر بریزی، اینجا در یخچال را هم باز می‌کنی، هر چند می‌دانی ممکن است چیزی دستت را نگیرد. حالا ارتش سوریه؛ تو نمی‌دانی که می‌توانی با این‌ها مقابله کنی؟ تو تسلیم نشو، هرچه می‌توانی مقابله کن، چیزی برای از دست دادن داری؟ حالا دشمن که پیروز شده است، دارد این‌ها را از سوراخ‌ها پیدا می‌کند و در گورهای دسته‌جمعی می‌ریزد. جنگ‌های مردان خدا، همگیشان همراه خوف فوات بوده است هرچند نصرت خدا هم همراهشان باشد.


«وداع با راهنمای عقل»

۱- عاقل‌ترین، امام جامعه مؤمنین است؛ قدر وحی را می‌داند و بهترینش را در موقعیت‌ها تشخیص می‌دهد و به کار می‌گیرد. موقع جنگ با کفار آیه رحمت برایت نمی‌خواند، آیه جهاد را می‌خواند؛ همین است که خدا بشارتشان می‌دهد. خدایا ما را به درجات بالای معرفت برسان و «اجعلنا للمتقین اماما»: به ما هم توفیق پرچمداری متقیان را بده.

۲- حجت‌های الهی، انبیا و اوصیا، اگر عقول مردم نبود نمی‌توانستند رسالتشان را تمام کنند؛ اصلا برای برانگیختن همین عقل‌های دفن‌شده مبعوث می‌شدند، همین عقولی که بی حجج ظاهری درمی‌ماند و بشر می‌شد زنبوری که به او وحی نشد تا بداند چطور خود و جامعه کندویی خود را مدیریت کند؛ انسانی مستعد که می‌دید ولی هادی و شافی نداشت.

۳- حجت ظاهری عقل ما را می‌خواند: ای عاقل، زندگی دنیا بازی است و سرگرمی. پوچ را رها کن و سرای آخرتت را بساز. در به در دنبال معنای زندگی می‌گردی؛ با نگاهی که خودت داشتی هیچ معنایی برای این بازی‌ها نیافتی؛ از دیگران هم نپرس، هرکس معنایی به این محل گذر بدهد، بازیکنی احمق است و بازی بازیگردانان را حفظ می‌کند.

۴- قرآن به طرز اعجاب‌آوری از هزار و چهارصد سال پیش تا حالا دست‌نخورده و تحریف‌نشده به ما رسیده است. هرچه هم می‌گردی اختلافی در آن پیدا نمی‌شود؛ آخر کدام انسانی می‌تواند اینگونه دل‌ها را در انتقال یک کتاب بسیج کند؟ مگر مردم دنیا از مسیح خوب‌تر و مقدس‌تر می‌شناختند؟ اما کجا حرف‌های او را بدون هیچ کم و زیادی پیدا می‌کنی؟ حرف‌های حواریون او را هم بی اختلاف نمی‌یابی. اراده الله بر ماندگاری آن نبود. پس وقتی این وحی قطعی از عذاب می‌گوید، بترس و از عواقب چسبیدن به دنیا و ترک وظایف فراری باش.

۵- ای عاقل، تو فهیمی ولی باید مواد درستی برای فهم انتخاب کنی؛ علم را از انبیا و اوصیای خدایت شنوا باش و بگیر که جز از این طریق نمی‌توانی از قرآن خدا در رشد بهره ببری.

۶- از تنهایی در مسیر نترس، هرچه جلوتر می‌روی همراهان کمترند. اکثر مردم به بازی دنیا علاقه‌مند شده‌اند و قله را رها کرده‌اند؛ تو را به همراهی اینان چه کار؟! شکور باش و آن اندکی باش که عقلش را به کار گرفت.

۷- در این روایت دنیا به دریا تشبیه شد. دستوراتی داشت که یاد دوباره‌اش خالی از لطف نیست:

- دریای دنیا با ماهیان گوشت‌خوار، عمق بسیار و ساحل دور دست، نیروی محدود تو را می‌بلعد.

- الحمدلله در این دریا کشتی داریم؛ تقوا. می‌خواهیم فرقه‌ها و حکیم‌نماها ما را نبلعند، زرق و برق دنیا ما را در خود نگنداند، عمق و گستردگی آن ما را در وحشت غرق نکند، اگر این‌ها و غیر این بلایا را نمی‌خواهیم باید سوار کشتی تقوا باشیم. تقوا برنامه‌ریزش دقیق‌ترین و دوراندیش‌ترین موجود عالم است.

- در این کشتی هرچه می‌توانی ایمان بار کن، دنبال بهانه باش؛ «إذا تُلِيَت عليهم آياته زادتهم إيمانا». در مقصد از تو همین را می‌خرند.

- تو که سوار کشتی بی‌نظیر تقوا شدی، حواست به بادبان‌ها هم باشد؛ نکند جز توکل بادبانی کشتی تو را به حرکت در آورد. امر خود را به خدا نسپاری به که بسپاری؟ راه تو به بی‌نهایت می‌رسد، آخر کدام موجود فانی می‌تواند این کشتی سنگین را به حرکت در آورد و خم نشود؟

- ناخدای کشتی تو باید عقل کل و متصل به علم خدا باشد؛ بدون شناسایی درست مسیر در دریای عمیق دنیا به کجا چنین شتابان؟ و در این دریا خطرناک، نیاز به سکّانی استوار داری؛ صبر.

۸- تفکر و نشانه‌اش سکوت، عقلی که سوار بر تواضع می‌تازد و سوار بر تکبر زمینت می‌زند...

۹- دریافت معارف از قرآن و عترت، رمز رسیدن به بلندی‌های دنیا و آخرت.

۱۰- مسئولیت شکر نعمت‌ها و صبر بر معصیت...

۱۱- رابطه میزان بینایی با میزان نگاه دوختن به آرزوهای دنیایی، قدر حکمت با اندازه کلام و نورانیت عبرت با ظلمانیت هوای نفس، در نابودی عقل و دین و دنیای انسان.

۱۲- حکمت بجوی گرچه به دنیای کمتری برسی. تجارت تو حکمت می‌طلبد.

۱۳- قلب مایل می‌شود، قلب مثل بدن نیاز دائمی به غذا دارد. غذای قلب ما معارفی است که از خدایمان می‌گیریم. دعا در حفظ معارف او کارساز است و عمل صادقانه و سعی ما است که به خدا ثابت می‌کند ارزش دریافت این معارف را داریم یا نه.

۱۴- آزار نرسان. پیرو حق باش ولو برایت سنگینی داشت. منّاع نباش و تا می‌توانی انفاق کن. حرف زیادی نزن. از غذا کم بخور و از علم سیر نشو. هر چه با تو کنند فرق ندارد، عزت تو در با خدا بودنت است. متواضع باش که هر برتری که پیدا کردی به تو داده‌اند و آزمایش است. احسان مردم در حقت را ببین و به بخشش‌هایت غره نشو.

۱۵- نگذار هوایت تو را از دستورات الله بازدارد، صادق بمان.

۱۶- ذکر مروت در این روایت هم بحث لازم به تأملی بود.

و...

در کل این روایت از آن روایاتی بود که راهنمایی جامع بود و هرچه نگاهش می‌کنم نکاتش تازگی دارد.


منابع

به ترتیب، از اولین تا آخرین نقل:

1. الكافي، كتاب العقل و الجهل، ح۱۲. [آیاتی که حضرت در روایت ذکر کردند در منابع ذکر نکردم.] 2. غررالحکم، ح۱۹۹۹. 3. الكافي، كتاب الحجة، باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولاية، ح۸۳. 4. الكافي، كتاب الحجة، باب التسليم و فضل المسلّمين، ح۸. 5. غرر الحكم، ح۴۷۳. 6. غرر الحکم، ح۸۱۳. 7. غرر الحکم، ح ۶۱۷۸. 8. غرر الحکم، ح۸۱۵. 9. غرر الحکم، ح۱۲۵۰. 10. غرر الحکم، ح۷۱۵۲. 11. غرر الحکم، ح۷۸۳۲. 12. غرر الحکم، ح۱۸۵۸. 13. غرر الحکم، ح۷۰۲۸. 14. غرر الحکم، ح۷۸۹۴. 15. غرر الحکم، ح۴۴۶۷. 16. زمر: ۱۷. 17. مولوی، غزل ۱۹. 18. تحف العقول، و روي عن الإمام الكاظم...، وصيته عليه السلام لهشام و صفته للعقل. 19. حلية الأولياء، ج۸، ص۷۹. 20. غرر الحکم، ح۸۹۴۵. 21. غرر الحکم، ح۲۷۱. 22. غرر الحکم، ح۷۱۴۳. 23. غرر الحکم، ح۳۹۲۵. 24. غرر الحکم، ح۷۴۴۱. 25. غرر الحکم، ح۷۶۰. 26. غرر الحکم، ح۲۰۸۷. 27. غرر الحکم، ح۵۶۶۴. 28. غرر الحکم، ح۳۹۵. 29. غرر الحکم، ح۴۵۴. 30. غرر الحکم، ح۵۲۵۱. 31. مقاييس اللغة، ریشه زهد. 32. غرر الحکم، ح۶۸۵۳. 33. غرر الحکم، ح۱۲۹۴. 34. غرر الحکم، ح۶۴۴۵. 35. غرر الحکم، ح۸۲۲۶. 36. غرر الحکم، ح۱۵۵۲. 37. غرر الحکم، ح۴۰۲. 38. غرر الحکم، ح۳۵۷۰. 39. غرر الحکم، ح۱۷۹۸.

تدبر تعقل راهنمای عقل عقل عقل و جهل عقل و دین عقلانیت

واقعا چقدر زحمت کشیدید 

خدا خیرتون بده

چقدر خوبه حدیث خوندن و چقدر سوال در من ایجاد کرد.

فراز ۲۶ رو قبلا شنیده بودم و خیلی به نظرم مهم اومده بود...به نظر خودم طی این سالها به تضرع از خدا طلب عقل کردم ولی نمی‌دونم دقیقا چطور باید این کار رو بکنم. به تضرع از خدا خواستن معنای خاصی غیر از اونچه که عرفا میفهمیم داره؟

دیگر اینکه، چرا باید برای این سه حاجت از خدا کمال عقل رو خواست؟ 

چرا حاجات دیگه نه؟ 

 


پاسخ:
ممنون. خوب شد این سؤالو پرسیدید. به نظر
۱- امام در این فراز می‌خواستن راه رسیدن به سه نعمت مهم رو نشون بدن: احساس غنا داشتن - راحتی از حسادت در قلب - سلامت دین. شاید برای اینکه این سه محور قرار گرفتن، امام هم کمال عقل رو راه حل اون سه مشکل معرفی کردن. البته با توضیحات بعدی بنظرم روشن میشه که این سه مشکل، تنها راه حلشون تکمیل عقله و اونم بدون کمک خدا نمیشه.
۲- یه تیکه از فراز حدیثو خوب ترجمه نکردم. اینطور بهتره: «پس باید درخواست کند که خدا عقلش را تکمیل کند.» [توی ترجمه قبلی فاعل بودن خدا رو نشون نداده بودم]
۳- یه نقصانی هست که باعث شده در وجود خودمون احساس خلأ کنیم، قلب حسودی داشته باشیم و دینمون هرروز از سلامتش دور بشه؛ این سه تا مشکل اینجا نام برده شدن، شاید چون این سه تا، نشانه‌های نقصان عقلند و بقیه مشکلات رو همینها ایجاد کردن و وقتی این سه حل بشه، نشانه است که اون نقصان هم از بین رفته.
این نقص رو نقص در عقل معرفی کردن که آدم هدف زندگیش رو درست نشناخته، فکر میکنه اینجا تنها فرصت زندگیشه و همین نعمتهای فانی دنیا، تنها بهره‌هایی بودن که می‌تونسته از زندگیش ببره، لذا درونش احساس بی‌نیازی نمی‌کنه، اگر کسی نعمتی داشت، دوست داره حالا که خودش نداره لااقل اون نعمت زودتر از دست دیگری هم بره و در همین مشغولیت‌ها است و دینش به مرور فاسد و فاسد تر می‌شه (اگر در دین بمونه و به کلی رد نده).
در مقابل، عاقل با تعقلی که در دنیا کرده، متوجه شده اینجا صرفا یک راهه برای رسیدن به همه خوبی‌ها، همونی که همیشه ته دلش می‌خواسته ولی نمی‌یافته. [یک سری صحبت‌های کلامی مفصل اینجا فرض کنید... تا اینکه برسیم به اینکه] هرچی که داره، درون خودشه و سعی خودش «لیس للانسان الا ما سعی». درون ما رو هیچکس نمی‌تونه از ما بگیره، همینه که تعبیر به غنا میشه، غنایی که هیچ ربطی به مال نداره؛ نه فقر، نه اکراه و اجبار دیگران، نه زخم‌های زندگی، هیچی نمی‌تونه اینو از ما بگیره.
اگر فقر دنیایی داره، می‌تونه با بزرگی درونش، برای ساخت مقصدش استفاده کنه. اگر به هر دری می‌زنه رزق بیشتری گیر نمیاره و مشکلات بر مشکلات سوار شدن، با صبر کردن و فزع نکردن، می‌تونه وجود خودش رو بزرگ کنه. کما اینکه داستانها و ماجراهای این انسانهای بزرگ رو چه در معصومین، چه در یارانشون، ابوذر ها و میثم تمار ها، چه در ماجراهای شهدا، چه حتی در کتاب «خون دلی که لعل شد» می‌تونیم مطالعه کنیم. اگر هم یک کسی پولدار بود، اینو می‌دونه که اگر به عقلش بخواد گوش بده، باید به کفاف قناعت کنه. خورد، سیر شد، کافیه. برای بقیه‌اش نقشه نکشه که چطور و چه نیازهای غیر ضروری دیگه‌ای میتونم برای خودم بتراشم تا از زندگی دو روز دنیا بیشتر لذت ببرم. اینجا اگر عقل داشته باشه، قناعت می‌کنه و بقیه رو انفاق می‌کنه. چه بسا آزمایش انفاق از آزمایش صبر فقیرانه دردسر بیشتری هم داشته باشه و اگر خدا به کمک عقلش نیاد، عقل تکمیل نمی‌شه و از پیمودن راهی که به ابد می‌رسه باز می‌مونه.
۴- به تضرع طلب کردن همون معنای مشخص عرفی رو داره. یعنی از خدا با حالت متواضعانه و مضطرانه درخواست کنیم، چیزی رو هم داریم درخواست می‌کنیم که جای دیگه واقعا بهش نمی‌شه رسید. چطور خواستن هم که الی ما شاء الله ادعیه و توسلات داریم. راه هم که مشخصه و برنامه هدایت نازل شده و به ما رسیده و با عمل بهشون، تواضع ما در برابر حق تصدیق می‌شه و خدا هرروز عقل ما رو کامل‌تر می‌کنه در مسیر.

احسنت

خوب و قابل استفاده


پاسخ:
ممنون

سلام

میشه ترجمه فارسی هم بذارید؟


پاسخ:
سلام. منظورتون فایله؟ چون کل این مطلب، ترجمه (و توضیحاتی) از اون حدیثی هست که فایل عربیش رو گذاشتم.

سلام شما چطور در بیان حساب ساختید؟ تاییدیه شماره تلفن همراه ارسال نمی شود. حسابم بالا نمی‌آید. 


پاسخ:
سلام. خیلی سال پیش حسابو ساخته بودم. اون زمان بیان امکاناتش کاملا فعال بود. الآن بعضی از قابلیتها غیرفعال شده، پشتیبان پاسخگو نیست، آپدیت نمیدن و... بنظرم بلاگفا حساب بسازید یا خودتون هاست و دامنه بگیرید سایت بسازید.

همه احادیث را نخواندم

چنتای اول را خواندم
چون کلام نور است

کلام حجت خداست

از سر عجله و عادت نباید خواند

و کیف کردم برادر عزیزم :)

قحطی است اینجا

کم هستند مثل شما که حدیث مدار و حدیث محور باشند

حفظک الله


پاسخ:
بله این حدیثی که انتخاب کردم خیلی طولانی بود. انقدر طولانی بود که گفتم فرازبندی کنم و نوبتی روی فرازها فکر کنم، حینی که فکر می‌کردم، گفتم گویا می‌شه که برای هر فراز تیتری انتخاب کنم و چی بهتر از یه حکمت کوتاه از غرر الحکم. من با این حدیث مدت طولانی زندگی کردم ولی کاش فرازها رو عملاً هم زندگی کنم.
وبلاگ شما رو هم وقتی داشتم دنبال وبلاگهای شخصی ملت می‌گشتم پیدا کردم و خوندم. قلم خوبی دارید. اگر بیان سرویسش رو جمع نکنه، داریم فیضمونو می‌بریم :))
وفقکم الله
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی