آدرس روایت: الكافي > كتاب العقل و الجهل/ راوی: هشام بن حکم/ معصوم: امام موسی کاظم علیهالسلام
کلیت محتوا: راهنمای به کارگیری عقل
تعداد مرتبهای که امام معصوم راوی رو با محبت و به اسم خطاب قرار دادن: ۳۲
فایل متن عربی: لینک دانلود
ترجمهای از یک روایت امام کاظم علیه السلام نوشتم که بعضی جاهاشو هم توضیح دادم.
امام علیه السلام در این روایت ۳۲ بار راوی حدیث رو صدا میزنن و بنده هم بر همین اساس روایت رو فراز بندی کردم و ابتدای هر فراز، یک روایت از امیرالمؤمین علیه السلام هم انتخاب کردم و آوردم که سعی کردم مرتبط با اون فراز باشه و به نحوی همدیگه رو تفسیر کنند.
۱/۳۲ «العقل؛ ما عُبِدَ به الرحمن»
عقل همان چیزی است که خدای رحمان با آن عبادت میشود.
هشام،
خدای تبارک و تعالی اهل عقل و فهم را در کتابش بشارت داد. فرمود: «بندگانم را بشارت بده، کسانی که سخن گوش فرا میدهند، بهترین آن را پی میگیرند؛ آنها کسانیاند که خدا هدایتشان کرد و آنها خردمنداناند.»
پینوشت:
(۱)
قال الباقر علیهالسلام: يا أباعبيدة، الناس مختلفون في إصابةِ القول و كلّهم هالك. قال قلت قوله تعالى إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ؟ قال هم شيعتنا و لرحمته خلقهم.
امام باقر علیهالسلام:
ابا عبیده،
مردم در برخورد با سخن اختلاف دارند و همگی به گمراهه افتادگانند.
ابوعبیده گفت در مورد آیه «جز کسی که خدا رحم کند» پرسیدم؛ حضرت فرمود: آنها شیعیان مایند و آنها را برای رحمتش آفرید. [حدیث ادامه دارد خیلی هم ادامه دارد. اما همین اشاره برای اینجا کفایت میکند.]
(۲)
عن أبي بصير قال سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عز و جل الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه الخ، قال هم المسلّمون لآل محمد الذين إذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه و جاءوا به كما سَمِعوه.
از ابی بصیر نقل است که گفت از امام صادق علیهالسلام از سخن خدای عزوجل پرسیدم «کسانی که سخن فرا میدهند، بهترین آن را پی میگیرند...». ایشان در پاسخ فرمود: آنها تسلیمشدگان خاندان محمد صلیاللهعلیهوآله هستند، کسانی که وقتی سخن میشنوند نه در آن زیاد میکنند و نه از آن کم، همانطور که شنیدند نقل میکنند.
۲/۳۲ «العقلُ داعي الفهم»
عقل فراخوان فهم است.
هشام،
خدای تبارک و تعالی، حجتها را با عقلها کامل کرد و انبیا را با بیان یاری داد و مردم را با ادله بر ربوبیت خود راهنمایی کرد. فرمود: «خدایتان خدایی واحد است که جز او خدایی نیست که رحمانِ رحیم است. در خلق آسمانها و زمین، آمدوشد شب و روز، در کشتیهایی که به سود مردم در دریا به جریان است، در آن آبی که خدا از آسمان نازل کرد، زمین را به آن واسطه بعد از مرگش احیا کرد و از هر جنبندهای در آن پراکنده کرد و در روانه کردن بادها و ابرهای تسخیرشده بین آسمان و زمین، -در اینها- نشانههایی هست برای گروهی که عقل به کار میگیرند.»
پن:
- همانطور که روایات و بهتبع تفاسیر ذکر کردند، وجه اینکه رحمانیت خدا از رحیمیت او جدا است، همین رحمت عام و خاص او است، همین فرصت واسعهای که به همه داده است و فرصت مخصوصهای که هرچه تو برای او خاصتر و خالصتر بشوی، این رحمت، این فرصت هم خاصتر و ویژهتر میشود.
- بحث اکمال حجتها با عقلها هم در همین راستا است. توی انسان از میان تمام موجودات اطرافت انتخاب شدی و فرصتی خاصتر از آنها داری، استعدادهای بالاتری داری، اگر اینها را به کار گرفتی، وقتی با فرصت و رحمت خاصتر مواجه شدی، وقتی با حجت ظاهری رسولان و اوصیای ایشان مواجه شدی، میتوانی به فرصتهای بالاتری هم دست پیدا کنی. وقتی به اخباری که انبیا از راه آوردند گوش دادی و پیروی کردی، به همان میزان که سعی به کار گرفتی، به ربّ خودت هم نزدیکتر میشوی، به خدایی که برای اویی و به او بازگشت میکنی.
- بعضی وقتها شاید خیال کنیم که اسلام با تجربه و تماشای آفریش خدا مخالف باشد، در حالی که اینطور نیست؛ بله در شناخت خدا به ما گفتهاند که تنها با خود خدا میتوان به او معرفت پیدا کرد؛ اما در عظمت خلقت او چه؟ در اینها هم نشانههایی است برای کسانی که عقل به کار میگیرند؛ باید ببینیم، با عقل هم ببینیم تا این معجزات آفرینش را بهتر درک کنیم، علوم تجربی را درک کنیم، تکنولوژی بر پایه عقل را پایهگذاری کنیم نه اینکه دائم پای سخن غربی و شرقی بمانیم؛ اینها هیچ واقعیتی و هدفی برای زندگی انسان نمیشناسند که بر پایه یک حقیقتی علم خود را پیشرفت داده باشند، فقط منفعت را میبینند. با خواهشهای نفسانی و تو خالی و پوچ، به تخدیر خود و دیگران میپردازند و هدفهای مسخره به زندگی میدهند، مشغولیتهای بیمعنی ایجاد میکنند و این دو روز زندگی خود را به پایان میرسانند، در حالی که استعدادهای انسان که به اندازه یک حیات جاودانه بود را تلف کردند و در غفلت نگه داشتند.
۳/۳۲ «العقلُ يوجِبُ الحَذَرَ»
عقل حکم به پرهیز میدهد.
هشام،
خدا آن نشانهها را رهنمایی قرار داده است بر معرفتش که مدبّری برای ایشان هست.
> فرمود: «شب و روز و خورشید و ماه و ستارگان را مسخّر شما کرد، مسخّرهایی با امر خودش، در آن نشانههایی هست برای گروهی که عقل به کار میگیرند.»
> و فرمود: «او کسی است که شما را از خاک آفرید سپس از نطفه آفرید سپس از علقه آفرید سپس شما را طفلی بیرون میآورد سپس تا قوایتان را کامل بیابید -پرورش میدهد- سپس تا وقتی پیرانی شوید و از میان شما کسی هست که قبل آن میمیرد و تا به اجل معیّن برسید -وقت هست-، باشد که عقل به کار گیرید.»
> و فرمود که در «آمدوشد شب و روز و آن رزقی که خدا از آسمان نازل کرد، زمین را بعد از مرگش با آن احیا کرد» «و در روانه کردن بادها و ابرهای مسخّر بین آسمان و زمین، نشانههایی هست برای گروهی که عقل به کار میگیرند.»
> و فرمود: «زمین را بعد از مرگش احیا میکند. نشانهها را برای شما بیان کردهایم که شاید عقل به کار بندید.»
> و فرمود: «باغهایی از انگورها و کشتزار و خرما، بر یک ریشه و بر غیر یک ریشه، که با آبی واحد آبیاری میشود و ما -مقدار بار- خوراکی بعض اینها را بر بعض دیگر زیادی دادیم. همانا در آن نشانههایی هست برای گروهی که عقل به کار میگیرند.»
> و فرمود: «از نشانههای او است که برق را نشانتان میدهد تا ترس -برای مسافران یا از صاعقه- و طمع -برای مقیمان یا به باران- در شما بیاید و از آسمان آبی نازل میکند، زمین را بعد مرگش با آن احیا میکند. در آن نشانههایی هست برای گروهی که عقل به کار میگیرند.»
> و فرمود: «بگو بیایید آنچه پروردگارتان حرام کرد را بخوانم؛ که: هیچچیز را شریک او قرار ندهید و به والدین احسان کنید و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آنها را روزی میدهیم و به گناهان نزدیک نشوید، چه آشکار آن و چه پنهان آن و جانی که خدا حرمت برایش قرار داده است را به قتل نرسانید مگر قتل به حق. خدا به شما این را توصیه کرد که شاید عقلی به کار گیرید.»
> و فرمود: «آیا از بردگانتان شريكى در آنچه روزى شما كرديم داريد؟ به طورى كه در آن روزيها با هم برابر باشيد و براى آنان همان قدر نگرانى داشته باشيد كه براى خودتان داريد؟ اینطور، نشانهها را براى گروهی كه عقل به کار گیرند تفصیل میدهیم».
۴/۳۲ «علَی قَدرِ العقل تَكونُ الطاعة»
اطاعتپذیری تنها بر قدر عقل محقق میشود.
هشام،
سپس اهل عقل را موعظه کن و آنها را به آخرت ترغیب کن. خدا فرمود: «زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و قطعا سرای آخرت برای کسانی که تقوا میدارند، بهتر است. پس آیا عقل به کار نمیگیرید؟»
۵/۳۲ «أعقَلُكُم أطوَعُكُم»
عاقلترین شما بندهترینِ شما است.
هشام،
سپس کسانی که عِقاب خدا را از خود باز نمیدارند بترسان. خدا فرمود: «سپس دیگران -جز لوط و اهلش- را نابود کردیم و شما خودتان صبح و شام بر آنان عبور میکنید پس آیا عقل به کار نمیگیرید؟» و فرمود: «ما بر اهل این آبادی نازلکننده عذابی از آسمانیم بهجهت آنکه از طاعت بیرون میرفتند و چیزی از آن آبادی باقی گذاشتیم؛ نشانهای بیانگر برای گروهی که عقل به کار میبندند».
۶/۳۲ «العقلُ مَركَبُ العِلم»
عقل مرکب علم است.
هشام،
عقل همراه علم است. خدا فرمود: «آن امثال را برای مردم میزنیم و جز عالمان کسی آن را درنمییابد».
۷/۳۲ «العقلُ مُنَزَّهٌ عَنِ المُنكَر آمِرٌ بالمعروف»
عقل منزه از منکر است، آمر به معروف است.
هشام،
سپس کسانی را که عقل به کار نمیبندند، سرزنش کن.
> خدا فرمود: «وقتی به آنها گفته شد که از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، گفتند بل همانی که پدرانمان به آن خو گرفته بودند را پیروی میکنیم. -پیروی میکنند-؟ هرچند پدرانشان هیچ چیزی -از معارف- را دریافت نمیکردند و هدایت نمیشدند؟»
> و فرمود: «مثَل -دعوت کردن- کسانی که حقپوشی کردند مثَل کسی است که بر حیوانی فریاد زد که جز صدایی بلند و یا آرام نمیشنود. کرند و لال و کور.»
> و فرمود: «و از آنان کسی است که به تو گوش فرا میدهد / پس آیا تو به کران میشنوانی گرچه عقل به کار نمیبندند؟»
> و فرمود: «یا گمان میکنی که بیشترشان میشنوند یا عقل به کار میگیرند؟! آنها جز مانند چهارپایان نیستند بل گمراهتر.»
> و فرمود: «-منافقین و یهود- باهم با شما نمیجنگند مگر در آبادیهایی محفوظ یا از پشت دیوارها. درگیریشان بین خودشان شدید است، گمان میبری جمیعند ولی قلبهایشان پراکنده است. آن به سبب این است که آنها گروهیاند که عقل به کار نمیگیرند.»
> و فرمود: «خودتان را فراموش میکنید در حالی که کتاب آسمانی میخوانید. عقل به کار نمیگیرید؟».
۸/۳۲ «كن بالوحدة آنس منك بقرناء السّوء»
با تنهایی انیستر از معیّت با همنشینان بد باش.
هشام،
سپس اینکه خدا کثرت را نکوهید؛ پس فرمود: «و اگر بیشتر کسانی را که در زمینند اطاعت کنی، تو را از راه خدا آواره میکنند» و فرمود: «و اگر بپرسی از ایشان که چه کسی آسمانها و زمین را آفرید؟ حتما میگویند که خدا. تو بگو حمد مخصوص خدا است. بلکه بیشترشان -معنای آن اعتراف را- نمیدانند.» و فرمود: «و اگر از ایشان بپرسی چه کسی از آسمان آب فرو میفرستد، زمین را با آن بعد مرگش زنده میگرداند؟ حتما میگویند که خدا. بگو حمد برای خدا است. بلکه بیشترشان عقل به کار نمیبندند».
۹/۳۲ «مَن عَرَفَ الناسَ تَفَرَّدَ»
کسی که مردم را شناخت تنهایی گزید.
هشام،
سپس مدح قلّت را بگوی؛
> پس خدا فرمود: «و قلیلی از بندگانم شَکورند»
> و فرمود: «و آنها قلیلیاند»
> و فرمود: «و یک مردی مؤمن از آل فرعون که ایمانش را از روی تقیه کتمان میکرد گفت آیا مردی را میکشید که میگوید پروردگار من الله است؟»
> و فرمود: «و کسانی را که ایمان آوردند -بر کشتی سوار کن- و همراه او جز قلیلی ایمان نیاوردند»
> و فرمود: «ولی بیشترشان نمیدانند»
> و فرمود: «و بیشترشان عقل به کار نمیبندند»
> و فرمود: «بیشترشان درک نمیکنند».
۱۰/۳۲ «الذِكرُ نورُ العقل»
ذکر نور عقل است.
هشام،
سپس -خدا با قرآن- صاحبان خرد را به نیکترین ذکر یادآور شد و به زیباترین زیور بیاراست.
> پس فرمود: «حکمت را به هرکه بخواهد میآورد و کسی که بر او حکمت آورده شود، خیری کثیر بر او آورده شده است و جز صاحبان خرد متذکر نمیشوند»
> و فرمود: «و راسخان در علم میگویند که "به آن ایمان آوردیم، تمامش از نزد پروردگارمان است" و جز صاحبان خرد متذکر نمیشوند»
> و فرمود: «در آفرینش آسمانها و زمین و آمدوشد شب و روز، حتما نشانههایی برای صاحبان خرد هست»
> و فرمود: «پس آیا آنکه میداند به تو از پروردگارت تنها حق فرو فرستاده میشود، مثل آن کسی است که کور است؟ تنها صاحبان خرد متذکر میگردند»
> و فرمود: «یا کسی -بهتر است- که ساعاتی از شب ساجد و قائم است، از آخرت میترسد و رحمت پروردگارش را امیدوار است؟ بگو آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، مساویاند؟ تنها صاحبان خرد متذکر میگردند»
> و فرمود: «کتابی مبارک است که به تو فرو فرستادیم تا در آیاتش تدبر کنند و تا صاحبان خرد متذکر شوند»
> و فرمود: «و به موسی هدایت آوردیم و به بنی اسرائیل کتاب به میراث گذاشتیم، هدایت و ذکری برای صاحبان خرد»
> و فرمود: «و یادآور شو که ذکر مؤمنان را نفع میبخشد».
۱۱/۳۲ «كَفَى بِالقُرآنِ داعِياً»
قرآن دعوتگری بسنده است.
هشام،
خدای تعالی در کتابش میفرماید: «در آن قرآن ذکری هست، برای کسی که قلبی برایش هست» یعنی عقلی. و فرمود: «و به لقمان حکمت آورده بودیم». -در تفسیر حکمت- فرمودند فهم و عقل.
۱۲/۳۲ «مَن رَكِبَ غَيرَ سَفينتِنا غَرِقَ»
هرکس غیر کشتی ما را سوار شد غرق شد.
هشام،
لقمان به پسرش گفت:
«برای حق متواضع باش تا عاقلترینِ مردم باشی، زیرک در قرب حق است.
پسرم،
دنیا دریایی عمیق است، در آن عالمهای بسیاری غرق شدهاند. پس کشتی تو در آن تقوای خدا، بار آن ایمان، بادبان آن توکل، ناخدای آن عقل، راهنمای آن علم و سکّان آن صبر باشد.»
پن:
- حقگرایی با حقسازی فرق دارد. کسی که دنبال حقسازی است، به دنبال تواضع در مقابل حق نیست بل دنبال این است که حرف مورد تأیید خود را به شکل حق بسازد. شخص قوه عاقله را در حقگرایی بیش از هر قوه دیگری به کار میگیرد در حالی که در حقسازی به سرکوب آن خواهد پرداخت.
- در این دنیا که دریای عمیقی است باید مراقب باشیم و سستی نشان ندهیم. این دریا با جذابیتهای زودگذرش، با موجهای ناگهانی و آسمان ناآرامش، عالمان بسیاری که مشغول بهره از آن بودند را در خود غرق کرده است. علم بدون تقوا غرقت میکند.
- پس در دریای عمیق دنیا، نیاز به یک کشتی هست که از ما را در راه مراقبت کند؛ آن کشتی، کشتی تقوا است.
- اگر آن کشتی را پر از بار ایمانی نکنی هم فایده ندارد. گیریم کشتی تقوا تو را به مقصد رساند، چه داری برای عرضه؟ تنها ایمانت را خریدارند.
- دریا خودش که مقصد نیست، همیشه برای انسان نقش مسیر داشته و دارد. در مسیر نیاز به جهت دادن به حرکت داریم. بادبانها! در کشتی تقوا، نشان بادبانها توکل است.
- جز خدا کسی از چموخم این مسیر به سوی او اطلاعی ندارد، ما حتی به تمام اسباب ظاهری هم علم نداشته، نداریم و نخواهیم داشت. اگر بود هم غفلتها و عوامل زیادی در ناتوان شدن ما اثرگذار است، برای ماندن و مردن هم که زندگی نمیگذرانیم اگر توقف و درماندگی نمیخواهیم، توکل به خدا میخواهیم تا با او در این دریا به سرعت سیر کنیم.
- با تمام اینها نیز به یک ناخدا نیاز داریم که به مدیریت این کشتی بپردازد. این ناخدا عقل است. این عقل معصومین علیهالسلام هستند که کشتی به نام همین ناخدایان شناخته شده است که حسین علیهالسلام، کشتی نجات است.
- همچنین این ناخدای خبره اگر همراه راهنمایی داشتن از علم نباشد، نمیتواند به مبدأ، مسیر، مقصد و تدابیر مدیریتی و غیره آگاه باشد. علم است که عقل را کامل میکند و این علم، علم مسلط و کامل الهی است که حسین علیهالسلام را مصباح الهدی کرده است.
- سکّان این کشتی هم صبر است که در برابر ناسازگاریها و تحولات مسیر به ما قدرت ایستادگی میدهد تا به سلامتی مقصد را درک کنیم.
۱۳/۳۲ «تَواضَعْ لله يَرفَعْكَ»
برای خدا فروتنی کن تا تو را رفیع گردانَد.
هشام،
برای هر چیزی علامتی هست و علامت عقل، تفکر است و علامت تفکر، سکوت.
و برای هر چیزی مَرکبی هست و مرکب عقل، تواضع است.
و برای جهل تو همین بس که سوار آن مرکبی شوی که نهی از آن شدی.
پن:
- دلیل تفکر سکوت است؛ اگر زیاد حرف میزنی بدان زیاد فکر نمیکنی. گاهی دچار توهمیم حتی در ادراکات حسی یا در تفسیر ادراکات حضوری که خطا نمیپذیرد. مثلا بیمار، در همان حوزه دچار خلل میشود و نمیتواند سیری یا مزهای که چشیده است را درک کند. نیاز به تفکر اینجاها بروز دارد.
- سکوت از مسائل مهم در حوزه اخلاق و یادگیری و تفقه است. صمت یعنی حرف نزدن؟ میتوان گفت صمت مقدمهای برای حرفهای متفکرانه زدن است اما اگر بگوییم مطلقا حرف نزدن، غلط است. صمت در راستای «بشر عبادِ الذين یستمعون القول فیتبعون احسنه» است. حرف نزدنها برکاتی در زندگی دارد و یکی از آنها زمینهسازی برای تفکر است. کسی که دائم حرف میزند، فرصت فکر کردن ندارد و خلوت پیدا نمیکند. خود خلوت از جهاتی است که در معنویات انسان کارگشایی میکند. بنابراین صمت یعنی شهوتِ گفتن نداشته باشیم.
- مطیة العقل التواضع؛ مرکب عقل، وسیله عقل، زمینه پیشرفت عقل، همانا تواضع است. تواضع در جمیع مواردی که شارع دستور به آن داده است، زمینهساز عقلانیت است.
- این یعنی چه و ارتباط عقلانیت با تواضع چیست؟ در ادراکات فهمی عقل به تواضع نیاز دارد. شیطان مشکلش عقل نداشتن نبود، منتهی حتی در مقابل خدا هم تواضع نداشت. اگر داشت، میگفت این خالق حکیم علی الاطلاق است و دستور سفیهانه نمیدهد. اگر تواضع داشت به سخن حکیمانه و دستور خدا تواضع میکرد و زمینهای برای پیشرفت عقلانیتش میشد.
- همچنین در برابر حرف حکیمانه یک بیسواد اگر ما تواضع داشته باشیم، گوشمان را باز میکنیم تا بشنویم اما اگر تواضع در برابر مردم نداشته باشیم، خود را بالاتر از این میبینیم که از کسی چیز یاد بگیریم. پس «افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است».
- این است که روایت داریم «تواضع للعقل تکن اعقل الناس». در علوم مادی هم همینطور است، اگر در علم مادی هم تواضع نداشته باشیم و به حرف پیشینیان اکتفا کنیم، به حقایق تازه نمیرسیم و آن را پس میزنیم.
- سه چیز در روایت ریشه کفر دانسته شده است: «الکبر و الحرص و الحسد» که کبر اولین آن است. تکبر در حوزههای ادراکی انسان تأثیرگذار است و رابطه انسان با عالم خارج از ذهن را تحت تأثیر قرار میدهد. وقتی چیزی را درک کردی و «حب» به آن پیدا کردی، قوای ادراکیات تحت تأثیر قرار میگیرد، ممکن است قوی یا ضعیف و منحرف یا مستقیم بشود.
- و این حب النفس است که در عقلانیت اثر میگذارد. اثری منحرفکننده.
۱۴/۳۲ «من عدم الفهم عن الله سبحانه لم ينتفع بموعظة واعظ»
کسی که فهم معارف خدای سبحان را واگذاشت، به هیچ موعظه واعظی نفع نبرد.
هشام،
خدا انبیا و رسلش را به سوی بندگانش مبعوث نکرد مگر برای اینکه آنها از خدا معارف دریافت کنند. پس بامعرفتترین آنها، بهترین آنها در استجابت و دریافت است و داناترینِ آنها به امر خدا، عاقلترین آنها است و کاملترین آنها در عقل، رفیعترینشان در دنیا و آخرت است.
۱۵/۳۲ «العقلُ رسولُ الحقّ»
عقل فرستاده حق است.
هشام،
خدا بر مردم دو حجت دارد؛ حجتی ظاهری و حجتی باطنی؛ حجت ظاهری، رسولان و انبیا و ائمه علیهم السلاماند و اما حجت باطنی، عقلها است.
۱۶/۳۲ «كُنْ مَشغولاً بِما أنت عَنهُ مسئولٌ»
مشغول به آن چیزی باش که از آن مورد بازخواستی.
هشام،
عاقل کسی است که حلال، مشغول از شکر به جا آوردنش نمیکند و حرام، بر صبوریاش غلبه نمیکند.
۱۷/۳۲ «آفَةُ العقلِ الهَوَى»
آفت عقل هوای نفس است.
هشام،
کسی که سه چیز را بر سه چیز تسلط داد، گویا بر نابودی عقل خود یاری داد؛
کسی که
- نور تفکرش را با طول آرزویش تاریک کرد،
- باریکبینیهای حکمتش را با زیادی کلامش محو کرد
- و نور عبرتش را با خواهشهای نفسش خاموش کرد،
گویا این شخص هوای خود را بر نابودی عقلش یاری رساند و کسی که عقلش را نابود کرد، دین و دنیایش را بر سر خود خراب کرد.
۱۸/۳۲ «لَن تَعرِفوا الرّشدَ حتّى تَعرِفوا الّذى تَرَكَه»
رشد را نخواهید شناخت تا کسی که آن را رها کرد بشناسید.
هشام،
عمل تو چگونه نزد خدا رشد کند در حالی که قلب خود را از امر پروردگارت مشغول کردهای و هوای نفست را بر هجوم بردن به عقلت اطاعت کردی؟!
۱۹/۳۲ «الصبرُ عُنوانُ النَّصرِ»
صبر عنوان نصر است.
هشام،
صبرِ بر تنهایی، نشانه قوت عقل است. پس کسی که از خدا دریافت معارف کرد، از اهل دنیا و رغبتدارانِ به آن کناره گرفت و به آنچه نزد خدا است رغبت کرد و -حالا- خدا انس او در وحشت است، همراه او در تنهایی است، غنای او در حاجتمندی است و عزتدهنده او است در آن حال که هیچ عشیره پشتیبانی ندارد.
۲۰/۳۲ «الناسُ ثلاثةٌ فَعالِمٌ رَبّانِيّ»
مردم سه گروهند؛ ۱- عالم ربّانی...
هشام،
- حق برای بندگی خدا برپا گشت،
- نجاتی به جز بندگی نیست،
- بندگی کردن با علم است،
- علم بههمراه تعلم است
- و تعلم با عقل گره خورده است
- و علمی وجود ندارد مگر از عالِمی ربّانی
- و شناخت علم بهکمک عقل است.
۲۱/۳۲ «شُكرُ النِّعَمِ يُضاعِفُها و يَزيدُها»
شکر نعمتها آن را دوچندان و زیاد میگرداند.
هشام،
اندک عملی از عالم، مقبول و دوچندان است و اعمال فراوان از اهل هوا و جهالت، مردود.
۲۲/۳۲ «الدنيا سوقُ الخُسران»
دنیا بازار خسران است.
هشام،
عاقل به ناچیزی از دنیا بعلاوه حکمت راضی است ولی به ناچیزی از حکمت بعلاوه دنیا نه؛ برای همین است که «رَبِحَت تجارتُهم: تجارتشان سود داد».
۲۳/۳۲ «الفرحُ بالدنيا حُمْقٌ»
شادمانی برای خاطر دنیا حماقت است.
هشام،
عاقلان، زائد بر حاجتِ دنیا را هم ترک کردند، پس حالِ گناهان -در نظرشان- چطور است؟ حال که ترک دنیا از فضیلت است و ترک گناهان از فرایض واجب.
۲۴/۳۲ «رأسُ السّخاء الزّهدُ فى الدّنيا»
رأس سخاوت زهد در دنیا است.
هشام،
عاقل، به دنیا و اهل آن نظر کرد و دانست که جز با مشقت به آن رسیده نشود و به آخرت هم نظری کرد و دانست که آن هم جز با سختی رسیده نشود؛ پس در مقابلِ مشقتکشی، باقیترینِ این دو را طلب کرد.
توضیحی درمورد روایت حضرت امیر علیهالسلام:
«الزهد في الدنيا» دقیقا معناش زهد در دنیا نیست. ریشه معنای زهد به «کمی» دلالت میکنه. مثلا عرب به چیزی که کمه، میگه زهید. به کسی که اموال کمی داره، میگه مُزهِد. وقتی کسی دنیاشو کوچیک میکنه هم میگه زَهَدَ في الدنيا. زاهد کسیه که انتخابش دنیای کوچک بوده؛ با این انتخاب دیگه بخشیدن ازش کار راحتیه، همونطور که کوچکی دنیاش هم اذیتی نداره. دیگه حرص نمیزنه. نه که مثل اختهها حرص سیری ناپذیرشو از دست داده باشه، چرا اون هم هست ولی حالا در چیزی ارزشمندتره، در آخرت، در راهی که فرمودند باید مسابقه داد: «و في ذلك فليتنافس المتنافسون».
۲۵/۳۲ «كُلُّ طالبٍ مطلوبٌ»
هر خواهانی خواستهشده است.
هشام،
عُقلا درمورد دنیا زهد و درمورد آخرت رغبت ورزیدند؛ چون دانستند که دنیا خواهانی است که میخواهندش و آخرت نیز خواهانی است که میخواهندش. پس هرکه آخرت بخواهد، دنیا میخواهدش تا آنجا که از دنیا رزقش را استیفا میکند ولی هرکه دنیا بخواهد، آخرت میخواهدش پس مرگ سراغ او میآید و دنیا و آخرتش را بر سرش خراب میکند.
۲۶/۳۲ «الغَنِىّ مَن آثَرَ القناعةَ»
غنیّ کسی است که قناعت را برگزید.
هشام،
کسی که غنای بدون مال و راحتی قلب از حسادت و سلامت در دین را خواهد پس باید در درخواستش به درگاه خدای عز و جل تضرع کند؛ درخواست کند که عقلش کامل گردد که هرکه عقل به کار بست، به حد کفایتش قناعت کرد و هرکه به حد رفع نیازش قناعت کرد، غنیّ شد و هرکه به حد کفایتش قناعت نکرد، غنا را ابدا درک نکرد.
۲۷/۳۲ «في الذكرِ حياةُ القلوب»
حیات قلبها تنها در ذکر است.
هشام،
خدا از گروهی صالح حکایت کرد که گفتند «پروردگارا، قلبهای ما را بعد از آنی که هدایتمان کردی منحرف مگردان و برای ما از نزد خودت رحمتی ارزانی دار. به راستی که تو بسیار بخشنده ای» چون میدانستند که قلبها مایل میشود و به کوری و پَستی خود باز میگردد. به راستی کسی که از خدا دریافت معارف نکند، از خدا نمیترسد و کسی که از خدا معرفتی دریافت نکرد، قلبش بر معرفتی ثابت بسته نگردد که به او بصیرت دهد و حقیقت معرفت را در قلبش نیابد و کسی به این درجات نایل نگردد مگر آن که گفتارش گواه رفتارش و پنهانش موافق هویدایش باشد. چراکه خدای تبارکاسمه، بر عقلی باطنی و مخفی راهنمایی نمیکند بلکه بر نمودی از آن عقل و گویایی از آن.
۲۸/۳۲ «مَن كَمُلَ عقلُه استَهانَ بِالشّهَوات»
کسی که عقلش کامل گشت، شهوات را حقیر شمرد.
هشام،
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمود:
خدا با چیزی برتر از عقل عبادت نشد و عقل کسی بینقصان نشد تا در او چند خصلت یافت شد؛ که
۱- حقپوشی و شر رسیدن از او در امان،
۲- رشد و خیر از او متوقَّع،
۳- زیاد بر حاجت مالش بذلشده،
۴- زیادی گفتارش نگهداشتهشده
۵- و نصیب او از دنیا قُوْتی باشد که سیر نمیکند،
۶- در تمام حیاتش از علم سیر نشود،
۷- مذلّت با خدا به نظر او از عزت با غیر خدا دوستداشتنیتر باشد
۸- و بنظر او تواضع دوستداستنیتر از اظهار شرافت و برتری باشد،
۹- کمِ احسان دیگری را زیاد و بسیارِ احسان خودش را کم ببیند،
۱۰- همگی مردم را از خودش بهتر ببیند و در نزد خود، خودش را بدترین آنها بداند.
[کلام امیر علیهالسلام تمام، ادامه کلام امام کاظم علیهالسلام:]
این تمام امر بود.
۲۹/۳۲ «الصّدقُ مُطابَقةُ المنطقِ لِلوضعِ الالهىّ»
صدق، مطابقت گفتار است با قرارداد الهی.
هشام،
عاقل کذب نمیگوید گرچه هوایش در آن باشد.
۳۰/۳۲ «الدّنيا ضُحكَةُ مُستَعبِرٍ»
دنیا مضحکه شخص عبرتگیرِ اندوهگین است.
هشام،
کسی که مروت ندارد دین ندارد، کسی که عقل ندارد مروت ندارد و باارزشترین مردم کسی است که دنیا را برای خود امر خطیری نمیبیند.
آگاه باشید که بدنهایتان قیمتی برایش نیست جز بهشت پس آن را به غیر بهشت نفروشید.
پن:
(۱)
مروت چیست؟
در لغت به انسانیت، شخصیت داشتن، کمال مردانگی و اینها معنا کردند. اطراف مفهوم روشن نیست که مروت دقیقا چیست. اما اولا میشود قدر متیقنهایی برایش پیدا کرد و ثانیا در روایات بعضی از مصادیق مروت ذکر شده است که فقها هم به مناسبت بحث از عدالت امام جماعت و اینها بحثش کردهاند. اینها در شناخت مروت کمک است.
مواردی از روایات:
۱- مهمانپذیری:
المروة أن يضع الرجل خوانه بفناء داره.
٢- صلاح الظاهر بودن چه در شهر خودت چه در سفر؛ در وطنت مشغول تلاوت قرآن باشی، مسجدی باشی، هنگام حاجتمندی برادرانت با ایشان راه بیایی، به خدمتگذارت مزد خوبی بدهی؛ در سفر توشه زیاد و خوبی برداری و به مسافران دیگر هم ببخشی، اسرار گروهی که مدتی با آنها همسفر بودی را کتمان کنی، زیاد مزاح کنی البته نه در مواردی که خدا بدش میآید:
المروة مروتان مروة في الحضر و مروة في الحضر فأما التي في الحضر فتلاوة القرآن و لزوم المساجد و المشي بين الإخوان في الحوائج و النعمة ترى على الخادم تسر الصديق و تبكت العدو و أما في السفر فكثرة الزاد و طيبه و بذله و كتمانك على القوم أمرهم بعد مفارقتك و كثرة المزاح في غير ما يسخط الله.
۳- سر و سامان دادن به وضع معیشت:
و أما المروة فإصلاح المعيشة.
۴- صداقت داشتن:
لا مروءة للكذوب
۵- حفظ و نگهبانی شخصیت خود در فقر و شدائد که از مروت ثروتمندان یعنی اعطا و بخشش هم برتر است:
مروه الصبر في حال الحاجه و الفاقه و التعفف و الغنى أكثر من مروه الإعطاء
۶- حیا:
ذو المروءة يستحيي من مروءته
(۲)
درد دل:
۱- مروت و انسانیت را در ارضای ذهنی خود استفاده نکنیم. این توصیف برای اهل عمل است.
۲- مخالفین خداباوری و دین محوری، از انسانیت به عنوان یک ادعا، چیزی مقابل دین که اگر داشته باشی بس است، استفاده میکنند.
- کاری ندارند که این انسانِ خوب، هدفی هم در زندگی دارد؟ یا تافته جدابافته از جهان است، همین که خوب زندگی کند و بمیرد کافی است؟ نیازی نیست خوب بودنش را جهت بدهد که به نهایتی برساند؟ عقل نداشته باشد؟ دین نداشته باشد؟ به اینها کار ندارند.
- انسانیت را در همان موارد واضح عرفیاش هم رعایت نمیکنند؛ سگگردانی جدای از اینکه حرمت شرعی دارد، عرفاً کار مطلوبی نیست، ممکن است خطراتی داشته باشد، آلودگی صوتی و محیطی دارد، نشانی است از مشکلات روانی مثل کمبود محبت که به جای اصلاح شخصیت و جهانبینی با خصلت به اصطلاح وفاداری سگ ارضا شده است و...؛ خوب سگ میگردانند.
- رعایت ادب نسبت به کسی که به تو این را تذکر میدهد، عرفا لازم است؛ فحشت میدهند و اگر سگ بزرگی داشته باشند، منظورم هر زور بازوی دم دستشان است، دعوای فرا لسانی هم میکنند.
- لباس مناسب داشتن عرفا لازم است؛ رعایت نکردن همین را عادی میکنند، هرکس هم تذکر دهد، امل است.
- فحاشی ولو در جمع رفاقتی زشت است؛ اینها میدهند.
- سیگار کشیدن برای خانم بد است در عرف ما؛ عادی میکنند.
- عرفاً بزرگان و خصوصا معصومین را با بزرگداشت یاد میکنند، یک حضرتی، حاجاقایی، امامی، آقایی، علیهالسلامی، مرحومی؛ نه برداشته نه گذاشته به امیرالمؤمنین علیهالسلام میگوید بابا؛ حالا بیا و بفهمان که این خلاف مروت است.
- هر خلاف انسانیتی را انجام میدهند و در دیده بستهشان اشکالی ندارد ولی به ما میگویند که از مؤمنان به دین انسانیت تشریف دارند.
- دینی بی در و پیکر علم کردهاند و هرروز مرزهایش را جا به جا میکنند. نه رفتار نه گفتار نه پندار نیکی ندارند. تنها چیزی که از انسانیت شنیدهاند و نتوانستند از خیرش بگذرند، همین آزادگی است که آن را هم به ولانگاری کشیدهاند.
- تابوشکنی، خلاف مروت است، اینها شعارشان تابوشکنی است، پرستیژ کاریشان تابوشکنی است و اصل را، امر خطیر را، نفسانیت و خواهشهای حریصانه او در جهت رسیدن حداکثری به لذتهای دنیا قرار دادهاند.
- اگر در بینشان انسانهایی هم پیدا شود که میشود، متوقف و گندیدهاند. با عقل به دین مستقیم و با دین مستقیم به راه نرفتند. عادت کردهاند خوب باشند چون خوب بودن امری نیکو است نه بیشتر. ملتزم دینی ناقصند. با چه نوری این خوبی را دیدی؟ کاری ندارند. نور آسمانها و زمین را نادیده گرفتهاند.
- یاد کنم از روایتی که میگفت نهایت هدف پیامبر صلیاللهعلیهوآله اتمام مکارم اخلاقی بود؛ اخلاق و انسانیتی که به کار گرفته نشده، راکد است، کامل است؟ یا آن اخلاقی که در مسیر است و رشد میکند و همیشه سیراب میکند کامل است؟
- راستی که دنیا در عین اینکه اشک آدم عبرتگیر را درمیآورد، مضحکهای است.
۳۱/٣٢ «إنّ العاقلَ مَن نَظَرَ في يَومِه لِغَدِه»
عاقل کسی است که در امروزش برای فردایش بیندیشد.
هشام،
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمود:
از علامات عاقل اینکه در او سه خصلت باشد؛
۱- وقتی مورد سؤال شد جواب میدهد،
۲- وقتی حضار از کلام عاجز شدند نطق میکند
۳- و به رأیی مشورت میدهد که صلاح اهلش در آن است.
پس هرکه هیچ یک از این خصال در او نباشد، احمق است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام -در ادامه- فرمود:
جز شخصی که در او این سه خصلت یا یکی از آنها باشد، در صدر مجلس نمینشیند؛ هرکه در او هیچیک از خصال نباشد و در صدر مجلس بنشیند، احمق است.
[امام کاظم علیه السلام نقل دیگری اضافه میفرماید]
و امام حسن بن علی علیهماالسلام فرمود:
هرگاه حوائجی داشتید، آن را از اهلش بطلبید.
گفته شد:
ای پسر رسول خدا، و اهل آن کیانند؟
فرمود:
کسانی که خدا در کتابش خبر داد و یادشان کرد، پس فرمود: «تنها صاحبان خرد متذکر میشوند». امام علیهالسلام در تفسیر آیه فرمود آنها صاحبان عقلند.
[امام کاظم علیه السلام در ادامه نقل دیگری میفرماید]
علی بن حسین، امام سجاد علیهماالسلام فرمود:
همنشینی با صالحان موجب صلاح است،
آداب علما، زیادتی در عقل
و اطاعت والیان عدل، تمام عزت
و بهرهبرداری از مال، تمام مروت
و ارشاد مستشیر، به جا آوردن حق نعمت
و اذیت نکردن از کمال عقل است و در آن راحت بدن است در دنیا و آخرت.
۳۲/۳۲ «العاقلُ مَن أحسَنَ صنائعَه و وَضَعَ سَعيَهُ في مَواضِعِه»
عاقل کسی است که رفتارش را نیکو کند و سعیش را در مواضع درستش به کار اندازد.
هشام،
عاقل با کسی که میترسد تکذیبش کند سخن نمیگوید، از کسی که از منعش میترسد خواهش نمیکند، وعده آن چیزی را نمیدهد که قادر بر آن نیست، امیدوار چیزی نمیشود که به خاطر آن امید سرزنش شود و اقدام نمیکند بر آنچه میترسد به سبب ناتوانیش از آن، تلف شود.
«وداع با راهنمای عقل»
۱- عاقلترین، امام جامعه مؤمنین است؛ قدر وحی را میداند و بهترینش را در موقعیتها تشخیص میدهد و به کار میگیرد. موقع جنگ با کفار آیه رحمت برایت نمیخواند، آیه جهاد را میخواند؛ همین است که خدا بشارتشان میدهد. خدایا ما را به درجات بالای معرفت برسان و «اجعلنا للمتقین اماما»: به ما هم توفیق پرچمداری متقیان را بده.
۲- حجتهای الهی، انبیا و اوصیا، اگر عقول مردم نبود نمیتوانستند رسالتشان را تمام کنند؛ اصلا برای برانگیختن همین عقلهای دفنشده مبعوث میشدند، همین عقولی که بی حجج ظاهری درمیماند و بشر میشد زنبوری که به او وحی نشد تا بداند چطور خود و جامعه کندویی خود را مدیریت کند؛ انسانی مستعد که میدید ولی هادی و شافی نداشت.
۳- حجت ظاهری عقل ما را میخواند: ای عاقل، زندگی دنیا بازی است و سرگرمی. پوچ را رها کن و سرای آخرتت را بساز. در به در دنبال معنای زندگی میگردی؛ با نگاهی که خودت داشتی هیچ معنایی برای این بازیها نیافتی؛ از دیگران هم نپرس، هرکس معنایی به این محل گذر بدهد، بازیکنی احمق است و بازی بازیگردانان را حفظ میکند.
۴- قرآن به طرز اعجابآوری از هزار و چهارصد سال پیش تا حالا دستنخورده و تحریفنشده به ما رسیده است. هرچه هم میگردی اختلافی در آن پیدا نمیشود؛ آخر کدام انسانی میتواند اینگونه دلها را در انتقال یک کتاب بسیج کند؟ مگر مردم دنیا از مسیح خوبتر و مقدستر میشناختند؟ اما کجا حرفهای او را بدون هیچ کم و زیادی پیدا میکنی؟ حرفهای حواریون او را هم بی اختلاف نمییابی. اراده الله بر ماندگاری آن نبود. پس وقتی این وحی قطعی از عذاب میگوید، بترس و از عواقب چسبیدن به دنیا و ترک وظایف فراری باش.
۵- ای عاقل، تو فهیمی ولی باید مواد درستی برای فهم انتخاب کنی؛ علم را از انبیا و اوصیای خدایت شنوا باش و بگیر که جز از این طریق نمیتوانی از قرآن خدا در رشد بهره ببری.
۶- از تنهایی در مسیر نترس، هرچه جلوتر میروی همراهان کمترند. اکثر مردم به بازی دنیا علاقهمند شدهاند و قله را رها کردهاند؛ تو را به همراهی اینان چه کار؟! شکور باش و آن اندکی باش که عقلش را به کار گرفت.
۷- در این روایت دنیا به دریا تشبیه شد. دستوراتی داشت که یاد دوبارهاش خالی از لطف نیست:
- دریای دنیا با ماهیان گوشتخوار، عمق بسیار و ساحل دور دست، نیروی محدود تو را میبلعد.
- الحمدلله در این دریا کشتی داریم؛ تقوا. میخواهیم فرقهها و حکیمنماها ما را نبلعند، زرق و برق دنیا ما را در خود نگنداند، عمق و گستردگی آن ما را در وحشت غرق نکند، اگر اینها و غیر این بلایا را نمیخواهیم باید سوار کشتی تقوا باشیم. تقوا برنامهریزش دقیقترین و دوراندیشترین موجود عالم است.
- در این کشتی هرچه میتوانی ایمان بار کن، دنبال بهانه باش؛ «إذا تُلِيَت عليهم آياته زادتهم إيمانا». در مقصد از تو همین را میخرند.
- تو که سوار کشتی بینظیر تقوا شدی، حواست به بادبانها هم باشد؛ نکند جز توکل بادبانی کشتی تو را به حرکت در آورد. امر خود را به خدا نسپاری به که بسپاری؟ راه تو به بینهایت میرسد، آخر کدام موجود فانی میتواند این کشتی سنگین را به حرکت در آورد و خم نشود؟
- ناخدای کشتی تو باید عقل کل و متصل به علم خدا باشد؛ بدون شناسایی درست مسیر در دریای عمیق دنیا به کجا چنین شتابان؟ و در این دریا خطرناک، نیاز به سکّانی استوار داری؛ صبر.
۸- تفکر و نشانهاش سکوت، عقلی که سوار بر تواضع میتازد و سوار بر تکبر زمینت میزند...
۹- دریافت معارف از قرآن و عترت، رمز رسیدن به بلندیهای دنیا و آخرت.
۱۰- مسئولیت شکر نعمتها و صبر بر معصیت...
۱۱- رابطه میزان بینایی با میزان نگاه دوختن به آرزوهای دنیایی، قدر حکمت با اندازه کلام و نورانیت عبرت با ظلمانیت هوای نفس، در نابودی عقل و دین و دنیای انسان.
۱۲- حکمت بجوی گرچه به دنیای کمتری برسی. تجارت تو حکمت میطلبد.
۱۳- قلب مایل میشود، قلب مثل بدن نیاز دائمی به غذا دارد. غذای قلب ما معارفی است که از خدایمان میگیریم. دعا در حفظ معارف او کارساز است و عمل صادقانه و سعی ما است که به خدا ثابت میکند ارزش دریافت این معارف را داریم یا نه.
۱۴- آزار نرسان. پیرو حق باش ولو برایت سنگینی داشت. منّاع نباش و تا میتوانی انفاق کن. حرف زیادی نزن. از غذا کم بخور و از علم سیر نشو. هر چه با تو کنند فرق ندارد، عزت تو در با خدا بودنت است. متواضع باش که هر برتری که پیدا کردی به تو دادهاند و آزمایش است. احسان مردم در حقت را ببین و به بخششهایت غره نشو.
۱۵- نگذار هوایت تو را از دستورات الله بازدارد، صادق بمان.
۱۶- ذکر مروت در این روایت هم بحث لازم به تأملی بود.
در کل این روایت از آن روایاتی بود که راهنمایی جامع بود و هرچه نگاهش میکنم نکاتش تازگی دارد.