من این نوشته را مینویسم در حالی که توانی بر تغییر شرایط جامعه ندارم. مینویسم، در همین خلوتگاهی که خوانندگانش را عاقلترین افرادی میدانم که با آنها آشنایی اجمالی و بعضا تفصیلی دارم و امیدوارم هرکسی که میخواند هم با بدبینی به متن نگاه نکند، چیزی در جیب من نمیرود که بخواهم چنین چیزی بنویسم. تا جایی که توانستم به سنت سانسور عمل کردم ولی باز هم به نظر خطرناک است، به هر حال موضوع مورد علاقه جامعه نیست. من هم تا جایی که بتوانم متن را طولانی و ملالآور خواهم کرد تا مباد کوتهفکری به خواندن این مطلب و استهزاء آن طمع کند. شاید این مطلب در دلها دردناک بیاید و فتنهانگیزی کند لذا اخطار میدهم که خواندن این مطلب توصیه نمیشود و همه البته آزادند!
قُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا مِنْهُ /الکافي، ج۲، ص۴
قلوب شیعیان ما هوای ما میکند چون آن قلوب از طینتی که ما خلق شدیم، خلق شدند.
امام صادق علیهالسلام: از قرائت سوره «إذا زلزلت الأرض زلزالها» خسته نشوید چراکه هرکس در نمازهای نافلهاش عادت به خواندن آن داشته باشد، خدای عزّوجلّ هرگز او را به مصیبت زلزله دچار نمیکند و وقتی بمیرد فرشتهای کریم از نزد پروردگارش نازل میشود، نزد سر او مینشیند و میگوید: «ای فرشته مرگ، با دوست خدا مدارا کن که او زمانهای بسیاری مرا یاد میکرده است و این سوره را تلاوت میکرده است...
یکی از سورههایی بود که توی نمازها میخواندم و نمیدانستم فایده خاصی دارد که سوره یکی از دو رکعت باشد یا نه؟ این بود که ترک کردم تا اینکه این روایت را خواندم.
این سوره را هم هر دفعه که میخوانم برایم تازگی دارد، گویا جان دارد و نفسش را میشنوم:
به نام خدای رحمانِ رحیم. آن گاه که زمین به لرزه در آید و زمین بارهای سنگینش را بیرون بریزد و انسان بگوید که «زمین چه دارد؟!». در چنین روزی زمین از اخبارش سخن میگوید که پروردگارت برایش وحی کرده است؛ در چنین روزی مردم پراکنده و پریشان بازمیگردند تا اعمالشان را رؤیت کنند؛ پس هرکس مثقال ذرهای کار خیر کرده باشد، آن را میبیند و هرکس مثقال ذرهای شر کرده باشد، میبیند.
ما برنامههای خودمان را میچینیم، خدا هم برنامههای خودش را. این مسلمانی کردن ما کیفر و مجازات به دنبال خواهد داشت و چه بسا همین حالا هم درون مجازات به سر میبریم که انقدر افسرده و بیجان و نومیدیم.
«خدا با افزودن غمی بر غمهایتان کیفرتان داد تا دیگر نه بر فرصت از دست رفته اندوه ببرید و نه بر مصائبی که سرتان آمد /آلعمران:۱۵۳»
در جریان جنگ احد که مجاهدان اسلام، پا به فرار گذاشته بودند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله صدایشان میزند تا برگردند، خدای متعال هم غمی بر غمهای اینها افزود، به حدی که فراموش کردند چه غمی برای از دست دادن برنامههایی که در سر میپروراندند میخوردند و چه مصائبی ناراحتشان کرده بود!
البته خدا بعد از این غم شدید، آرامشی هم به دلها انداخت، اما نه بر دلهایی که از آن غمها بیرون نرفتند و عبرت نگرفتند و هنوز سوء ظن های جاهلی خود را بر خدا در سر میپروراندند و به احیای برنامههای ویژه خود فکر میکردند.
خیلی وقتها میشود که ما سوالمان از خدا این است که «چطور؟»؛ چطور مشکل عصبانیتم را حل کنم؟ چطور بخل نورزم؟ چطور دست انفاقکننده داشته باشم؟ چطور پرخوابی و پرخوری و پرحرفی و امثال این عادات مخرّب را ترک کنم؟
اتفاقا من خیلی در متون دینی دنبال جواب چطورهای خودم گشتم و چیزی دستگیرم نشد. چون چطور خاصی در کار نیست، همین که باور کردیم چطور خاصی برای آدم شدن نیاز است، یعنی نفس و خواهشهایش توانسته اراده ما را دنبال نخودسیاه بفرستد.
میخواهی رذائلت را پاک کنی و آدم شوی؟ اراده کن. اراده کن که آنچه خشم تو را برانگیخته است از تو و ارادهات کوچکتر باشد؛ نشان بده که دنیا و ما فیهای آن در نظرت کوچکتر است از آنچه نزد خدای تو است و اگر بخلی بخواهی بورزی به ارادهات میورزی که خرج هر ناچیزی نمیکنی؛ از جان و مالت در راه خدا بگذار و خودت را کوچکتر از این کار نبین؛ دردها را تحمل کن و خودت را بچه ضعیف و بیارادهای که تنها سلاحش در برابر شکنجههای نفس تسلیم است و سکوت، نبین. تو آن بنده خدایی که فرمود: «بندهمن، اطاعتم کن تا مانند خودم بسازمت.»
شاید فکر کنید منظورم از وجود نداشتن چطور خاص، «just do it» خارجیها است ولی بالاتر از این حرفها است. ما میدانیم راه و چاه چیست و اراده مبارزه نمیکنیم، این خارجیها نمیدانند و مجبورند با آن کنار بیایند تا بتوانند به زندگی پستتر از حیوانی خود ادامه بدهند.
استاد مرحوم، علی صفایی حائری میگفتند که دنبال تکلیف دهنپرکن نباید بود.
بنظرم همین که توی روال زندگیمون، نمیتونیم جمع کنیم بین درس و دست گرفتن امور زندگی، تحمل خستگی کار و رعایت لوازم روابط انسانی، خوندن روزی لااقل پنجاه آیه قرآن و جا نماندن از برنامههای دیگر روزانه؛ همینها نشانه از این هستند که ما هم مثل بنیاسرائیل دنبال گاو خاص دهنپرکنی برای ذبح میگردیم.
از من بپرسن تعلیم کدوم یکی از علوم حوزه رو بر همه لازم میدونی، میگم ادبیات عرب و منطق. مقلد بودن توی فقه با کلاسه ولی مقلد بودن توی تعقل و فهم ابتدایی درست و عاقلانه از متن قرآن و روایت کلاس نداره. برعکس توی مدرسه نه چند سال منطق به بچهها یاد میدند و نه عربی کاملی. حفظیات از علوم دیگه به چه کارشون میاد؟ ابزار بدند به این یتیمان آل محمد.
انقدر این حرفها را آخوندها نزدند یا جرأت نکردند بزنند که طلاب خودمان هم نمیدانند این عربی را بعد از تحصیل نیاز دارند یا نه.
یکی از دردهای من اینه که اراده حفظ قرآن نمیکنم. هر آیهای رو میخوام بنویسم نیم ساعت باید فکر کنم یه کلمهاش به ذهنم بیاد برم سرچ کنم و چون کلمه پر تکراره بعد کلی جستوجو پیداش کنم. یا نکنم حتی :))
اگر میخواید بیهویتی یه طلبه رو به روش بیارید، ازش سؤالات فلسفی و احکام و حفظیات کلامی نپرسید، اینطوری حجت برش تموم نمیشه، زیر عمامهاش هم نزنید، اینطوری فقط دلمطمئنتر میشه. ازش درمورد صحیفهسجادیه بپرسید، از اصولکافی بپرسید، از نهجالبلاغه بپرسید، از قرآن بپرسید. اینها رو بخونید و به دین از یه طلبهای که داخل حجرهاش آب بود و گرد جهان هلاکهلاک میگشت نزدیکتر باشید.
الآن من خودم بر سر خودم میزنم، فکر کن اگه یه دانشجو پیدا بشه که این چیزا رو از من بیشتر بلد باشه و با دست پر بیاد سمتم، فاجعه در دلم میفته، نابود میشم. نه بهخاطر اینکه ناراحتم اون به دین آگاهتره و کاش نبود، اینکه حسادته. بلکه بهخاطر اینکه تنها کاری که از یه طلبه میخواستن، دینآموزی بود تا بتونه برگرده و مردمش رو انذار کنه اما مشغول چیزهای دیگه شد.
چه مثالیه میزنی؟ الآن طلبهها مشغول خیلی چیزهای دورتری شدند. ذهن خسته همینه
آیه قرآن درمورد اصحاب بهشت میفرماید که «نزعنا ما في صدورهم من غلّ إخوانا علی سرر متقابلين: از دلهایشان کینهها را بیرون میکشیم در آن حال، برادرانیند بر تختهای مقابلِ هم».
مؤمنان در این دنیا به دلایلی از همدیگر ممکن است کینهها و کدورتها و دشمنیهایی داشته باشند مثل همان اختلافی که در این نوشته دیدیم، ولی در بهشت با بیرون کشیده شدن آن کینهها بر تختهایی مینشینند که چشم در چشم همان دشمنان دیروز با لذت و آرامش مینشینند. هردو به بهشت راه یافتهاند...
ما امروز به خاطر دلایلی مثل تقیه که باعث میشود حاکم شرع احکامی را و کلامهایی را روشن بیان نکند یا اصلا متعرض بیانش نشود، مشکلات و کینههایی از هم به دل بگیریم با وجود اینکه هردو مؤمنیم. این میگوید حق همان است که من میگویم، آن میگوید نه خیر آقا، با این فرمان به ترکستان میرویم. منشأ اختلاف هردو هم همان اختلافی است که موجب نجاتشان و رسیدنشان به بهشت شده بود. همان اختلافی که ائمه علیهمالسلام در بیان شریعت داشتند و رحمتی برای مؤمنان بود. بله، ائمه در بیان شریعت در موارد بسیاری تقیه میکردند و حکم خلاف میدادند، حال یا برای حفظ جان حضار در مجلس یا برای اینکه آن شخص میرفت و با عمل کردن به آن تشیعش آشکار میشد و جانش به خطر جدی میافتاد. در این مورد نیز چون اختلافبرانگیز بود، تذکرات لازم را به یارانشان کرده بودند، مثل این توصیه:
از امام باقر علیهالسلام است که فرمودند: «والله که محبوبترین یارانم، با ورعترین، فقیهترین و کتمانکننده ترین آنها است در مواجهه با حدیث ما. بدترین یارانم و دشمنترین آنها، کسی است که حدیثی میشنود که به ما نسبت داده میشود و از ما روایت میشود، قبولش نمیکند، از آن نفرت میگیرد و به مخالفت با آن برمیخیزد و کسی که با آن روایت دیانت میکند را تکفیر میکند در حالی که نمیداند چه بسا آن حدیث از نزد ما باشد و سندش به ما برگردد؛ این فرد با همین برخوردش از ولایت ما خارج میشود.»
نمیگویم مطالبهگری و نقد عالمانه را کنار بگذاریم و منتظر رخدادهای روزگار بمانیم. بلکه میگویم لزوما این اختلافات عذاب ما نیست. چه بسا موجبات نجات ما از دشمنانمان باشد. چه بسا اگر تمام کارهایی که باید بکنیم از قبل روشن بود، برای دشمن نیز روشن بود و میشد مصداق آن روایت امام صادق علیهالسلام که شیعه بیتقیه را به زنبور عسلی تشبیه کردند که اگر پرندگان هوا میدانستند چه درون آن زنبور است، مهلت نمیدادند، روی هوا او را میخوردند. چه بسا اگر سالها پیش اعتراف به تلاش برای دستیابی به بمب اتمی میکردیم، تمام عالم را بر سر خودمان جمع کرده بودیم و مهلتمان نمیدادند ولی ممکن است روزی آنقدر قوی باشیم که به ساخت آن اعتراف کنیم و بازدارنده باشد به جای برپاکننده بودن یک جنگ تمام عیار. چه بسا آقای خامنهای خطری دیده بودند که از بیانات بصیرتافزایشان مبنی بر ممنوعیت مذاکره با آمریکا کوتاه آمدند و ما خبر نداریم و اگر خبر داشتیم ما هم همانکار را میکردیم. [اینکه من فرض بر ایمان و صدق و امانتدار بودن ایشان میگذارم برای خاطر توصیه دین است به خوشبین بودن به برادران دینی وگرنه که کاری نداشت کارهای ایشان را بدبینانه نگاه کنم و بعد خبرگان را بهخاطر عزل ایشان تکفیر میکردم و الی آخر تا اینکه این حکومت را براندازی کنیم و یک حرامزاده شاهی بر سر کارمان بیاوریم تا بزند بر سرمان]
اگر کسی میخواهد از برادر مؤمنش در این دنیا کینه داشته باشد، داشته باشد ولی به این راحتیها از هم ناامید نشویم کما اینکه در روایات نیز توصیه نه، توصیهها در این زمینه داریم. ما در این دنیا تنهاترینهاییم. همان زنبورهای ریزیم؛ خوراکی لحظهای برای کوچکترین نوع پرندگان.
نگاه ما درمورد زندگی، ازدواج، روابط دوستانه، روابط همسایگی و غیره، نیازمند تغییری جدی است. با این وضعی که ما در نگاه خودمان داریم، طبیعی است که فردا روزی آیهای از قرآن یا روایتی از معصوم را ببینیم و نتوانیم بپذیریم و از زمره تسبیحگویان کم کم خارج بشویم و آیهای محکم را متشابه بدانیم و روایتی روشن را ضعیف السند و مردود.
روایتی میخوانیم که در آن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله زنی مؤمن را در یک جلسه، در همان مسجد به عقد یک مؤمن در میآورد بدون اینکه او را مثل مشاورین روانشناسی امروز سؤالپیچ و تستپیچ کند. روایت دیگری میبینیم که میگوید نباید خواستگار مؤمن را به بهانه رد کرد. اگر میبینیم در دین ما از این خبرها نیست، باید یک بازنگری در تفکراتمان داشته باشیم.
نگاه خدا به گذران زندگی ما، خصوصا ماهایی که کلمه ایمان را بر زبان جاری کردهایم، این نیست که شرایط را مهیّا کند تا در آسایش زندگی بگذرانیم و بمیریم. فرق این مرگ با مرگ حیوانات دیگر چیست؟ برای مثال رجوع شود به: «أ حسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون»، «جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون»، «نبلوكم بالشر و الخير فتنة».
آن چیزی که در زندگی باید دنبالش باشیم، رشد است و به جا آوردن حق شکر. پیامبر صلیاللهعلیه که روحیات این دو مؤمن را در ازدواج دادنشان در نظر نمیگیرد، امام علیهالسلام که ملاک کفویّت را ایمان معرفی میکند، برای این نیست که تبعات آن را نمیداند. اتفاقا ایشان به خوبی میدانند که قرار است برخوردها و اختلافاتی پیش بیاید. اما چون میدانند زندگی مؤمن همین است و فراری از کنترل برخوردها ندارد، اهمیتی به اینکه بگوید اینها را بنشانید در جلسهای و با فلان روش و سؤالات در بیاورید که ایندو تا چه حد در کنار هم بیبرخورد و اختلاف باقی میمانند. نه تنها فراری از این نیست که به نفع هردو مؤمن است که در کنار هم قرار بگیرند و برخورد کریمانه را کنار هم تمرین کنند. در جامعه همینطور. در رفتار با والدین بد همینطور که «صاحبْهما في الدنيا معروفا». در بین علمایمان، داشتیم کسانی که از تحمل بدخلقی زن بداخلاق به درجات عالی معنوی رسیدند. در بین خانمها هم الی ما شاء الله میبینیم مادرانی را که با تحمل شوهران بد دستوپنجه نرم میکنند. اینها را رشدیافتهتر میبینیم؟ یا خودمان را که همیشه دنبال دوری از برخوردها و مسئولیتپذیریها بودیم؟ انسان را اینها رشدش میدهد؛ در همان حیوانات هم اگر جوجه یک پرنده وحشی را بگیری و او را دستی بار بیاوری خواهی دید که حتی به رشدی نمیرسد که مثل دیگر همنوعانش پرواز کند؛ چون او آن پرندهای بود که گیر انسان راحتطلب پستتر از حیوان افتاده بود.
البته میدانم که کسی این حرفها را در عمل در زندگیش پیاده نخواهد کرد، چون خود نویسنده این سطور با ترس و لرز از اینکه نکند این آزمایشها دامن خودش را بگیرد، مطلب را تایپ کرده است، با یک مطلب از دل پاک برخاسته و رشدیافته رو به رو نیستید متأسفانه. ما مرد این حرفها نیستیم مگر بالاجبار در موقعیتش قرار بگیریم که خواهیم گرفت بالاخره یک جایی. این متن را هم نوشتم چون حضرت آقا میگفتند یکی از راههای ترک گناه، نهی از منکر است، خوب من هم مینویسم بلکه در زندگی به جای فرار از برخوردها و اختلافات، مرد سر بلند در آمده از آن بشوم.
اگر روزی خود را در وضعیت برخورد و اختلاف دیدیم، لااقل در آن روز، به جای جزع و فزع از اینکه خدا راه رشد را جلوی پایمان گذاشته است، صبر کنیم و کسی را هم در این وضعیت دیدیم به صبر توصیه کنیم و حق را به یاد بیاوریم و بازگشتی را که لاجرم به سوی او است. در این راه جز سعی خودمان برایمان نخواهد بود، برعکس دنیا که گاه گاهی نعمتهایی و رحمتهایی خاص، علاوه بر نعمتهای عام به ما داده میشد که از آن برای فردایمان استفاده کنیم و نمیکردیم.
مشکل من با پاسداران زبان فارسی، اینه که در حذف لغات اجنبی بین زبانهای اجنبی و زبان عربی تفکیک قائل نمیشند. زبان عربی و لغاتش اجنبی نیست. اگر اینو توجه داشتند، خودم اول طرفدار این حرکت بودم.
البته خداقوت بهشون. دارند در حد فهم خودشون به حفظ هویت مردم کمک میکنند.
احکام دین ما مثل قوانین کشورها نیست که کاملا آشکار بیان میشوند. دین ما پویا است، بر زبان امامی زنده، احکامی زنده جاری میشود، تقیه دارد، جهاد دارد، انتظار دارد، این را مد نظر دارد که اکثرهم لا یعقلون، که مردم خیلی از امور را تا وقتی دیر نشود نمیفهمند، لازم است که زیرپوستی و دور از چشمها و گوشها کارها را به خواص سپرد و به موقعش اطلاعرسانی کرد.
اگر حاکم جمهوری اسلامی از همان روز که تصمیم به ساخت موشکهای خاص گرفت، به اطلاع مردم میرساند، کسی تحمل نمیکرد ولی وقتش که رسید، توازن بین مخالفین و موافقین که برقرار شد، اطلاع داد و باقی ماجرا را مردم بین خودشان حل کردند.
دیدم توییت زده بود که «از قرآن و نهجالبلاغه بمب اتم در نمیآید» دیگری هم تعریض زده بود که «اگر جنابشان روزی تغییر دیدگاه بدهد همین شماها از قرآن و نهجالبلاغه قویترین ادله را برایش در میآورید».
کلام اول، حقی دارد، چون فعلا فتوای آشکار آن کسی که دین را مجتهدانه گرفته است و نه از توییتر و اینستاگرام و افواه مردم، این است که «نه خیر آقا، بمب اتم حرام است» و تبلیغ مبلغین نیز باید در راستای همین امر امام جامعه باشد.
کلام دوم هم اگر کنایه بودنش را کنار بگذاریم، حقی دارد، چون رفتار مقلدین و تبیین مبلغین باید در راستای همان فتاوای آشکار ولی جامعه باشد نه در جهت تضعیفش.
اما فعلا حکم جواز ساخت بمب اتم بلکه وجوب ساخت آن، بیان نشده است. به هر دلیلی؛ مثل اینکه فعلا جامعه بین الملل نفهمد، بهتر است، کمتر گیرمان میشوند، کمتر علیه ما متحد میشوند و تا وقتی که فهمیدن آنها برای ما راجح نشده، اعلام نمیکنیم. سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندیم. ائمه کفر خودشان که به هر حال میدانند ما آیه «ترهبون به عدو الله و عدوکم» داریم. چرا باید این را تصریح کنیم و دستاویزی بدهیم تا کل عالم را بر ما جمع کنند؟
من ارتباطی با طب اسلامی امروز یا طب سنتی ندارم. صرفا با نگاهی که به روایات دارم، نکتهای در زمینه طب روایی به ذهنم میرسد.
بنظرم تکضررهایی که طب غیر روایی بیان میکند و گاه با دستورات طب روایی در تعارض قرار میگیرد، مخاطبینش را منحرف میکند از توجه به این واقعیت که حتی راه رفتن هم برای انسان ضرر دارد و مستهلکش میکند اما هیچ عاقلی نیست که آن را ترک کند، چون ترک پیادهروی و نشستن همیشگی برای نشستنگاه بدنش ضرر اعظمی است.
لذا اگر روزی علم تمدن ناخدا به این نتیجه برسد که عدس خوردن فلان ضرر را هم دارد، من عدس خوردن را ترک نخواهم کرد. عدس خوردن را کسی به من ارشاد کرده است که منفعت دنیا و آخرتم را در نظر داشته است و میخواسته بهترین سبک زندگی مؤمنانه را داشته باشم ولی عدس نخوردنم را کسی توصیه کرده است که منفعت دنیایم را، آن هم فقط یک جزء بدون توجه به تعارضات منافع را در نظر داشته است، تازه اگر توهم توطئه نداشته باشم که بگویم ضرر من را میخواهد، تازه اگر به طمع او بدبین نباشم که جز منفعت خودش را نمیدیده و این طمع جلوی دیدن حقایق را در آزمایشات علمیش از او نگرفته باشد.
تذکر: اینهمه، بدون توجه به بیماریهای خاصی است که فرد را از خوردن مثل عدس سلب توفیق میکند. بدون توجه به این است که توصیه روایتی فقط برای فردی خاص بوده است و این را احراز کردهایم. در مورد عامه مردم است و شرایط عادی و ترجیحا درمورد غیر درمانها.
روایات «من زار» که بیانگر ثواب زیارت امام حسین علیهالسلام هستند، شاید در ذهن این شبهه را به وجود بیاورند که پس ما هر وزر و وبال و ذنبی خواستیم به پشتمان سوار کنیم و در عوض یک بلیط رفت و برگشت به کربلا هم بگیریم تا گناهانمان را صفر کنیم.
اما اگر در این روایات دقت کنیم، متوجه میشویم که این بیانات اولا دارد در فضای متشرعینی بیان میشود که مقیّدند نه در فضای بعدی که مرجئه آمدند و ائمه را مثل مسیحیان «گناهخر و بارکش مردم لاابالی» معرفی کردند. ثانیا این متشرعین، به خودشان زحمت میدادند و ده پانزده بار به سفر حج میرفتند، هر عملی که پیدا میکردند را برای تقرب به خدا انجام میدادند و تشنه آخرت بودند. ثالثا در فضایی است که هنوز مردم با حسین علیهالسلام آنطور که باید، آشنا نیستند و همچنین فضا، فضایی است که دشمنان اهل بیت علیهمالسلام خطرات و هزینه این سفر را برای شیعیان بالا برده بودند..
این روایات باید درکنار تمام روایات دیگر و تمام آیات قرآن دیده بشوند. این روایات باید در کنار روایات در ذمّ «مرجئه» و در کنار آیه «الذين يجتنبون كبائر الإثم و الفواحش إلا اللمم» مطالعه بشود. باید در کنار آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم» مطالعه شود که طاعات ما را به سه بخش، طاعات مستقیم از خدا، طاعات سنن النبی و طاعات از ائمه معصومین علیهمالسلام تقسیم کرده است. هریک از اینها باید در کنار دیگری باشد نه به تنهایی. علاوه بر اینکه شواهدی هم در خود این روایات وجود دارد. مثل اینکه نزدیکترین حال عبد به خدا، حال سجود و تضرع معرفی شده بود و مثل تفصیلهای اعمال زیارت که شامل غسل بود، شامل نماز گزاردن و دعا بود، شامل بیان زیارت بهعنوان یک عمل عبادی در ماههای مختلف بود، شامل تماشا و مباهات امام حسین علیهالسلام به زائرانشان بود.
امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام فرمودند: «از دروغ بپرهیزید که هر امیدواری، طالب است و هر خائفی، گریزان.» که اگر امید به رحمت خدا داریم، به اسباب رحمت چنگ بزنیم و اگر از دور شدن از رحمت او میترسیم، از مواضع آن فرار کنیم.