گل یا پوچ مهران مدیری رو به توصیه مسعود فراستی دیدم. خیلی پوچه این بازی لامصب. فراستی یکی از خوبیهای بزرگ فضای این برنامه مدیری رو فضای ایرانیش میدونست و دیواری که به نقاشی ایرانی مزیّن شده بود. ولی فضای ایرانی ندیدم خیلی. همه لباسا و رفتارهای ایام قدیمی انگلیس بود که به ایران قبل انقلاب هم رسیده بود. انگار داشتم پیکی بلایندرز میدیدم. یه کاپ اخلاق هم دادن که یه جوری بود. بنده خدا روش نمیشد سرشو بالا بگیره دیگه. همه دلا میسوخت به حال این مرد که جهتش رو بگم اسپویل میشه (انگار خیلی برام مهمه که اسپویل بشه. اهمیتی نداره که.) من اما از غرور جریحهدارشدهاش دلم سوخت. تقصیر خودش هم بود شاید. البته حرف فراستی رو قبول دارم که از جوکر و اینها بهتره. هرچند کلمه «بهتر» غلطاندازه.
پسران بلاواسطه اسرائیل نبی، بعد از به چاه انداختن یوسف نبی با وقاحت و کمعقلی آشکار برمیگردند و به نبی خدا میگویند: «يا أبانا إنا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فأكله الذئب و ما أنت بمؤمن لنا و لو كنا صادقين» که پدرجان، ما رفتیم مسابقهای بدهیم و یوسف را نزد اثاثمان رها کردیم، گرگ او را خورد! تو که با وجود صادق بودنِ ما باورت نمیشود. برای همین هم پیراهنی خونمالشده به پدر نشان میدهند: «وجائوا علی قميصه بدم كذب». جالب اینجا است که شب هم برگشته بودند که یعقوب نبی گریههای کاذبشان را نبیند. آخر کدام چوپانی گله را بعد از غروب که نه، بعد از مغرب و شبهنگام برمیگرداند؟ اینها: «جاءوا أباهم عشاء يبكون».
ریشه کمعقلی یهود و دنیوی فکر کردنشان به فرزندان بلاواسطه انبیا برمیگردد. بهانه قطع معجزات از هنگام اختراع دوربین هم برای این جوجهیهودیها است. از همان زمانها که معجزه نه، معجزهها میدیدند هم باورشان به غیب نمیرفت که پدر ما علم غیب دارد، این چه حماقتی است میکنیم؟! با وقاحت نزد پدر میروند و دروغ میگویند.
قبل از به چاه انداختن برادر هم تمام فکرشان دنیوی است. میگویند که ما یک گروه، آن هم یک گروه قدرتمندیم و پدر با این حال یوسف، یک الف بچه را دوستتر دارد. حقا که پدرمان در گمراهی آشکاری است: «ليوسف و أخوه أحب إلی أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفي ضلال مبين».
مراقب تحلیل دنیوی نوکدماغی غیبنبین باشیم که زمان ظهور نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله، اوس و خزرجی که در نظر یهودیانِ منتظرِ ظهور یثرب، وحشی و پست به نظر میآمدند، به پیامبر ایمان آوردند ولی یهودیها، این فرزندان با واسطه اسرائیل نبی، باز در حماقت خودشان ماندند و ماندند و ماندند؛ هستند و خواهند ماند.
از مهدی عواضه فرزند ۱۷ ساله شهید معصومه کرباسی نقل شده که «اگر ما اندازه این مسئولیت و امتحان نبودیم قطعا خدا ما را اینطور امتحان نمیکرد!». دوست عزیزم که دنبال معجزه حیّ و حاضر میگشتی، ایام جنگه و باز اسطورههای شهید و منتظر میبینی. جز معجزه چی میتونه باشه؟ جز یک معجزه زنده، چی میتونست زبان آرمان علیوردی رو تحت شکنجه نگه داره، نگهداشت که هیچ، از زبانش این جمله رو جاری کنه که «خامنهای نور چشممه»؟
صحبت از رهبری شد... ایشون میفرمودن [طبیعتا وقتی خیلی وقت پیش ازشون خونده باشم دقیق نقل نمیکنم ولی خوب مضمون یادمه:] از اصلیترین معجزات پیامبر صلیاللهعلیهوآله، تربیت ابوذرها است؛ تربیت بادیهنشینان و عربهای بدخلقی که یک دانشمند علوم انسانی غربی پر مدعا حداکثرِ فاصله رو ازش حفظ میکنه؛ خود ما هم به فکر کنار آمدن با این افراد نمیبودیم کما اینکه نسل جدید فرزندان مرز و بوم خودمون رو توی اینستا نگاه میکنیم و وحشت میکنیم، چه از لحاظ درونی چه بیرونی، سعی میکنیم فقط فاصله بگیریم، چه رسد به تربیت کردنی که اونها رو تبدیل به بهترین انسانهای تمام ادوار انسانی کنه.
اگر کسی در این زمانه زیر شکنجه دشمن این چنین مقاومتی میکنه، این خودش رشد نکرده؛ این ترابِ بو ترابه. همون ترابی که کافر در روز قیامت میگه: «یا لیتني كنتُ ترابا».