۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفس» ثبت شده است

خیلی وقت‌ها می‌شود که ما سوالمان از خدا این است که «چطور؟»؛ چطور مشکل عصبانیتم را حل کنم؟ چطور بخل نورزم؟ چطور دست انفاق‌کننده داشته باشم؟ چطور پرخوابی و پرخوری و پرحرفی و امثال این عادات مخرّب را ترک کنم؟

اتفاقا من خیلی در متون دینی دنبال جواب چطورهای خودم گشتم و چیزی دست‌گیرم نشد. چون چطور خاصی در کار نیست، همین که باور کردیم چطور خاصی برای آدم شدن نیاز است، یعنی نفس و خواهش‌هایش توانسته اراده ما را دنبال نخودسیاه بفرستد.

می‌خواهی رذائلت را پاک کنی و آدم شوی؟ اراده کن. اراده کن که آنچه خشم تو را برانگیخته است از تو و اراده‌ات کوچک‌تر باشد؛ نشان بده که دنیا و ما فیهای آن در نظرت کوچک‌تر است از آنچه نزد خدای تو است و اگر بخلی بخواهی بورزی به اراده‌ات می‌ورزی که خرج هر ناچیزی نمی‌کنی؛ از جان و مالت در راه خدا بگذار و خودت را کوچک‌تر از این کار نبین؛ دردها را تحمل کن و خودت را بچه ضعیف و بی‌اراده‌ای که تنها سلاحش در برابر شکنجه‌های نفس تسلیم است و سکوت، نبین. تو آن بنده خدایی که فرمود: «بنده‌من، اطاعتم کن تا مانند خودم بسازمت.»

شاید فکر کنید منظورم از وجود نداشتن چطور خاص، «just do it» خارجی‌ها است ولی بالاتر از این حرف‌ها است. ما می‌دانیم راه و چاه چیست و اراده مبارزه نمی‌کنیم، این خارجی‌ها نمی‌دانند و مجبورند با آن کنار بیایند تا بتوانند به زندگی پست‌تر از حیوانی خود ادامه بدهند.

يوسف: وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّـهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (۱۹) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (۲۰)

و کاروانی آمد، آبکشِ خود را فرستادند، او دلو خود را انداخت... گفت مژده! این یک پسربچّه است و او را چون سرمایه‌ای پنهان داشتند؛ خداوند به آنچه انجام می‌دادند آگاه بود. (۱۹) و او را به بهایی کمتر، به چند درهمی فروختند، آنها در مورد او بر حذر بودند. (۲۰)

تذکر:

۱- سرمایه زندگی مردم اگر سر راهت پیدا شد، مال تو نیست، مثل کاروان یوسف دزد نباش که مخفیانه ببری و به ثمنی بخس هم که شده از سرت باز کنی که مبادا معلوم شود چه خبر است و معامله به هم بخورد. جلوی حرصت به حرام را بگیر.

۲- تو در زندگی‌ات از باطن سرمایه‌های زیادی سر در نمی‌آوری؛ لااقل از سر حسادت یا هر قباحت و جهالت و شیطنتی، آن را به تجاری احمق‌تر از خود مسپار.

۳- خدانشناس نباش! خود را زیر ذره‌بین او ببین و به وظایفت بپرداز که به نزد او برمی‌گردی...

۴- نگران زندگی دنیایت نباش و برایش با هر حیله‌گری چون برادران یوسف همدست نشو؛ هرچه که بشود، مهم این است که وظیفه خود را عمل کنیم.

۵- نگران یوسف‌های از دست‌رفته‌ات نباش، این سرمایه‌های از دست رفته اگر به آغوش رحمت خدا برگردی به کنعانت برمی‌گردند.

آزادی را در پیروی از سلایق و علایق و شهوات و عرفیجات و غیره نمی‌توان لمس کرد. چون خود این امور صیادان قلب و اسیرکننده مایند. مثل مذاق‌هایی که در تبلیغات به خورد مردم داده می‌شود و مدهایی که هر روز تازه می‌شوند و ما را که خود را رها کرده‌ایم، به سمت خود می‌کشند.