خیلی وقتها میشود که ما سوالمان از خدا این است که «چطور؟»؛ چطور مشکل عصبانیتم را حل کنم؟ چطور بخل نورزم؟ چطور دست انفاقکننده داشته باشم؟ چطور پرخوابی و پرخوری و پرحرفی و امثال این عادات مخرّب را ترک کنم؟
اتفاقا من خیلی در متون دینی دنبال جواب چطورهای خودم گشتم و چیزی دستگیرم نشد. چون چطور خاصی در کار نیست، همین که باور کردیم چطور خاصی برای آدم شدن نیاز است، یعنی نفس و خواهشهایش توانسته اراده ما را دنبال نخودسیاه بفرستد.
میخواهی رذائلت را پاک کنی و آدم شوی؟ اراده کن. اراده کن که آنچه خشم تو را برانگیخته است از تو و ارادهات کوچکتر باشد؛ نشان بده که دنیا و ما فیهای آن در نظرت کوچکتر است از آنچه نزد خدای تو است و اگر بخلی بخواهی بورزی به ارادهات میورزی که خرج هر ناچیزی نمیکنی؛ از جان و مالت در راه خدا بگذار و خودت را کوچکتر از این کار نبین؛ دردها را تحمل کن و خودت را بچه ضعیف و بیارادهای که تنها سلاحش در برابر شکنجههای نفس تسلیم است و سکوت، نبین. تو آن بنده خدایی که فرمود: «بندهمن، اطاعتم کن تا مانند خودم بسازمت.»
شاید فکر کنید منظورم از وجود نداشتن چطور خاص، «just do it» خارجیها است ولی بالاتر از این حرفها است. ما میدانیم راه و چاه چیست و اراده مبارزه نمیکنیم، این خارجیها نمیدانند و مجبورند با آن کنار بیایند تا بتوانند به زندگی پستتر از حیوانی خود ادامه بدهند.